جدول جو
جدول جو

معنی غدیی - جستجوی لغت در جدول جو

غدیی
(غَدْ یا)
همان غدیا، مؤنث غدیان است که در منتهی الارب به (یاء) آمده. رجوع به غدیا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غدیر
تصویر غدیر
(پسرانه)
آبگیر، تالاب، نام آبگیری میان مکه ومدینه که در آنجا پیامبر (ص)، علی (ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غایی
تصویر غایی
نهایی، پایان و آخر چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غدیر
تصویر غدیر
آبگیر، تالاب، جای جمع شدن آب باران در بیابان، آب راکدی که از سیل باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
(غُ دَنْ / دا)
جمع واژۀ غدوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). الغدی جمع غدوه و منه قول الشاعر: بالغدی و الاصائل. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَضْ یا)
گلۀ صدشتر. یا تصحیف غضبی است بموحده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابوعبداﷲ الغدیری مؤدب، یکی از عباد بود و به قریۀغدیر واقع در مغرب منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ/ غَ مِ)
نام یکی از ایلات کرد ایران که در اسفندآباد، ییلاق هوباتو ساکن اند و اصلاً از سمت بغداد آمده اند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 58)
لغت نامه دهخدا
(غَ دی یَ)
غداه. ج، غدیات، غدایا، یا اینکه غدایا را تنها با عشایا، برای رعایت ازدواج کلام آورند و گویند: انی لاّتیه بالغدایا و العشایا. (اقرب الموارد). رجوع به غدایا شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دَیْ یَ)
تصغیر غداه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَدْ)
مؤنث غدیان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متغدیه. (اقرب الموارد). زن چاشتخوار. تاج العروس آرد: غدیا مؤنث غدیان و اصل ’یاء ’’واو’ بوده و به سبب استحسان و زیبائی به ’یاء’ قلب شده نه به سبب معتل بودن
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام پدر شاعر از بنی ثعلبه بن سعد بن عوف بن کعب بن جلال بن غنم بن غنی. (تاج العروس)
نام پدر بشامۀ شاعر از بنی غیظبن مره بن عوف بن سعد بن ذبیان است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. (منتهی الارب). آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. (غیاث اللغات) (آنندراج). القطعه من الماء یغادرها السیل، قیل: هو فعیل به معنی مفاعل من غادره، او مفعل من اغدره، و یقال: هو فعیل به معنی فاعل لانه یغدر بأهله، ای ینقطععند شده الحاجه الیه. (اقرب الموارد). هر آب بارانی که در گودالی جمع شده باشد خواه بزرگ و خواه کوچک، و به هر حال به تابستان نمی ماند. (معجم البلدان). پاره ای از آب که از سیل در جائی فراهم آمده باشد. گو که آب در آن گرد آید. گو آب در دشت. شمر. (برهان قاطع ذیل شمر). اخاذه. (نصاب) (المنجد). ج، غدر، اغدره. و گاهی غدر جمع غدیر را به تسکین مخفف کنند و غدر گویند. (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب جمع غدیر را غدر نیز آورده است و این اشتباه از متن قاموس روی داده است ولی صاحب تاج العروس گوید: در اصول مصححه از قبیل النهایه و اللسان ثابت شده است که جمع غدیر، غدر به ضمتین است، مانند طریق و طرق، سبیل و سبل و نجیب و نجب، و قیاس همین است:
کس را خدای بی هنری تربیت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.
منوچهری.
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
ز ریگ و نقش مار گرد ریگ پر
غدیرها و آبگیرهای او.
منوچهری.
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.
عنصری (از لغت فرس).
بخار تیره و از ابر دشت مینارنگ
یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر.
عنصری.
راه یکی است و گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466).
هرکسی شعر سرایند ولیکن سوی عقل
در به خرمهره کجا ماند و دریا به غدیر؟
سنائی.
گر همی درد عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش.
سنائی.
سبک عزم بازآمدن کرد پیر
که پر شد ز سیل بهاران غدیر.
سعدی (بوستان).
آب خوش کو روح را همشیره شد
در غدیری زرد و تلخ و تیره شد.
مولوی (مثنوی).
و دو غدیر است یکی بوم پیر گویند ودیگر بوم جوان، و بر هر غدیری آتشگاهی کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138).
- غدیر خم، رجوع به همین ترکیب شود.
، نهر و جمع آن همان جموع مذکور است. (اقرب الموارد) ، شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ)
تصغیر غدر، به معنی بی وفائی است، تصغیر غدیر، آب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِدْ دی)
مرد بی وفا. (منتهی الارب) (آنندراج). غادر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام اسب شریح بن الاحوص از بنی جعفر بن کلاب. (البیان و التبیین چ قاهره به اهتمام حسن سندوبی ج 3 ص 47)
لغت نامه دهخدا
(غَ دی ی)
نسبت به غد. غدوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غدیر
تصویر غدیر
جای جمع شدن آب باران، تالاب و بمعنی محلی میان مکه و مدینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدی
تصویر غدی
جمع غده، گند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایی
تصویر غایی
پایانیک فرجامیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایی
تصویر غایی
منسوب به غایت، نهایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدیر
تصویر غدیر
((غَ))
آبگیر، تالاب
فرهنگ فارسی معین
آبگیر، برکه، برم، تالاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
انتهایی، پایانی، نهایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد