جدول جو
جدول جو

معنی غدی - جستجوی لغت در جدول جو

غدی
(غُ دَنْ / دا)
جمع واژۀ غدوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). الغدی جمع غدوه و منه قول الشاعر: بالغدی و الاصائل. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
غدی
(غَ دی ی)
نسبت به غد. غدوی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غدی
جمع غده، گند ها
تصویری از غدی
تصویر غدی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غدیره
تصویر غدیره
(دخترانه)
گیسوی بافته شده، قسمتی از گیاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غدیر
تصویر غدیر
(پسرانه)
آبگیر، تالاب، نام آبگیری میان مکه ومدینه که در آنجا پیامبر (ص)، علی (ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غدیر
تصویر غدیر
آبگیر، تالاب، جای جمع شدن آب باران در بیابان، آب راکدی که از سیل باقی بماند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
مربوط به سغد، از مردم سغد، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که اکنون تقریباً از میان رفته است، برای مثال بریشم نواز آن سغدی سرود / به گردون برآورده آواز رود (نظامی۵ - ۹۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
(غَ دی دَرْ)
دهی از دهستان رادکان بخش حومه شهرستان مشهد است. در 90هزارگزی شمال باختری آن شهرستان و2هزارگزی جنوب باختری رادکان قرار دارد. جلگه و سردسیر و سکنۀ آن 160 تن است. اهالی آن دارای مذهب شیعه اند و به فارسی و کردی سخن می گویند. دارای رودخانه است. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
منسوب به سغد که نام سرزمینی است در آسیای مرکزی و بدانها منسوب است زبان، خط ماه. لغات سغدی. زبان سغدی. زبان قدیم سمرقند است این زبان بوسیلۀ اسناد و ادبیات وسیع خود که هم در سرزمین اصلی سغد بدست آمده و هم در بسیاری از مستعمرات سغدی که در همه آسیای مرکزی تا سرحدهای چین امتداد داشته بخوبی شناخته میشود. پیش از کشف اسناد کلمه ’سغدی’ در مورد زبان بکار نمیرفت بلکه آن رافقط بر مردمی اطلاق میکردند که مرکز آنان شهر سمرقندبوده است. ابوریحان بیرونی (تولد 362، وفات 440 ه. ق.) در آثارالباقیه اسامی ماههای سغدی روزهای سغد ومنازل قمر را بدان زبان نقل کرده است و اسناد موثق در تصحیح های نامهای مزبور بسیار مورد استفاده است.
لغات سغدی. مانند دیگر نامهای ایرانی در توضیح و تبیین ریشه لغات فارسی و شکل آنها بسیار کمک میکند.
خط سغدی. بدو شکل بما رسیده که از یک عهد هستند و نه بیک صورت. بیشتر اسناد بخط متأخران نوشته شده و این همان است که نخست در متون بودایی که دارای طومارهایی که از آسیای مرکزی مخصوصاً از توئن هوانگ آورده نوشته شده است.
خط سغدی با خط پهلوی کتیبه ها مشابه است و نیز با خط معمول نسخ خطی باخط پالمیری، آرامی، پاپیروس و همچنین با خط سریانی تشابه دارد.
منشاء خط سغدی خطی است سامی شمالی که بدستۀ خط پالمیری و نبطی و غیره ملحق میشود و این دسته خطوط موجب پیدایش اشکال مختلف پهلوی مخصوصاً الفبایی که ’سغدی’ خوانده میشود گردیده است. (از برهان قاطع چ معین صص 20- 21 مقدمه). منسوب به سغد. نام زبانی است از جملۀ هفت زبان فارسی. (آنندراج) (غیاث) :
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
و آن زند بر نایهای لوریان آزاد رود.
منوچهری.
دو دسته کاغذ سغدی نواختم فرمود
نجیب خواجه مؤید شهاب دین احمد.
سوزنی.
چو دیر آمد آوازمرغان بگوش
از آن مرغ سغدی برآور خروش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
چاشت خوردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طعام صبح خوردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شتر اول قسم که بهتر باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ دی یَ)
غداه. ج، غدیات، غدایا، یا اینکه غدایا را تنها با عشایا، برای رعایت ازدواج کلام آورند و گویند: انی لاّتیه بالغدایا و العشایا. (اقرب الموارد). رجوع به غدایا شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دَیْ یَ)
تصغیر غداه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَدْ یا)
همان غدیا، مؤنث غدیان است که در منتهی الارب به (یاء) آمده. رجوع به غدیا شود
لغت نامه دهخدا
(غَدْ)
مؤنث غدیان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). متغدیه. (اقرب الموارد). زن چاشتخوار. تاج العروس آرد: غدیا مؤنث غدیان و اصل ’یاء ’’واو’ بوده و به سبب استحسان و زیبائی به ’یاء’ قلب شده نه به سبب معتل بودن
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام پدر شاعر از بنی ثعلبه بن سعد بن عوف بن کعب بن جلال بن غنم بن غنی. (تاج العروس)
نام پدر بشامۀ شاعر از بنی غیظبن مره بن عوف بن سعد بن ذبیان است. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آبگیر. آب که سیل سپس گذارد. (منتهی الارب). آبگیر و تالاب که آب باران و سیل در آن جمع شود و ماند. (غیاث اللغات) (آنندراج). القطعه من الماء یغادرها السیل، قیل: هو فعیل به معنی مفاعل من غادره، او مفعل من اغدره، و یقال: هو فعیل به معنی فاعل لانه یغدر بأهله، ای ینقطععند شده الحاجه الیه. (اقرب الموارد). هر آب بارانی که در گودالی جمع شده باشد خواه بزرگ و خواه کوچک، و به هر حال به تابستان نمی ماند. (معجم البلدان). پاره ای از آب که از سیل در جائی فراهم آمده باشد. گو که آب در آن گرد آید. گو آب در دشت. شمر. (برهان قاطع ذیل شمر). اخاذه. (نصاب) (المنجد). ج، غدر، اغدره. و گاهی غدر جمع غدیر را به تسکین مخفف کنند و غدر گویند. (از اقرب الموارد). صاحب منتهی الارب جمع غدیر را غدر نیز آورده است و این اشتباه از متن قاموس روی داده است ولی صاحب تاج العروس گوید: در اصول مصححه از قبیل النهایه و اللسان ثابت شده است که جمع غدیر، غدر به ضمتین است، مانند طریق و طرق، سبیل و سبل و نجیب و نجب، و قیاس همین است:
کس را خدای بی هنری تربیت نداد
بیهوده هیچ سیل نیاید سوی غدیر.
منوچهری.
از تبش گشته غدیرش همچو چشم اعمشان
وز عطش گشته مسیلش چون گلوی اهرمن.
منوچهری.
ز ریگ و نقش مار گرد ریگ پر
غدیرها و آبگیرهای او.
منوچهری.
دل و دامن تنور کرد و غدیر
سرو و لاله کناغ کرد و زریر.
عنصری (از لغت فرس).
بخار تیره و از ابر دشت مینارنگ
یکی بسان غبار و دگر بسان غدیر.
عنصری.
راه یکی است و گرد بر گرد بیشه و آبها و غدیرها و جویها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 466).
هرکسی شعر سرایند ولیکن سوی عقل
در به خرمهره کجا ماند و دریا به غدیر؟
سنائی.
گر همی درد عنبرت باید
بحرها هست در غدیر مباش.
سنائی.
سبک عزم بازآمدن کرد پیر
که پر شد ز سیل بهاران غدیر.
سعدی (بوستان).
آب خوش کو روح را همشیره شد
در غدیری زرد و تلخ و تیره شد.
مولوی (مثنوی).
و دو غدیر است یکی بوم پیر گویند ودیگر بوم جوان، و بر هر غدیری آتشگاهی کرده است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138).
- غدیر خم، رجوع به همین ترکیب شود.
، نهر و جمع آن همان جموع مذکور است. (اقرب الموارد) ، شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ)
تصغیر غدر، به معنی بی وفائی است، تصغیر غدیر، آب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غِدْ دی)
مرد بی وفا. (منتهی الارب) (آنندراج). غادر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام اسب شریح بن الاحوص از بنی جعفر بن کلاب. (البیان و التبیین چ قاهره به اهتمام حسن سندوبی ج 3 ص 47)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی کوچک از دهستان آبادۀ طشک بخش نی ریز شهرستان فسا است، در 18هزارگزی شمال باختری نی ریز، کنار راه فرعی نی ریز به آباده قرار دارد. سکنۀ آن 24 تن هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(غَ گَهْ)
دهی از دهستان چارکی بخش لنگۀ شهرستان لار است و در 115هزارگزی شمال باختری لنگه، شمال کوه حمر قرار دارد جلگه و گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است. سکنۀ آن 237 تن و پیرو مذهب تسنن هستند و به زبان عربی و فارسی محلی سخن می گویند آب ایشان از چاه و باران تأمین می شود. محصولات آن غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نسبت است به صغد، سغد. رجوع به سغدی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غدیاء
تصویر غدیاء
مونث غدیان چاشت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدیان
تصویر غدیان
چاشت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تالاب خم جایگاهی است میانه مکه و مدینه که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در آن جایگاه علی علیه السلام را به جانشینی خود بر گزیدند
فرهنگ لغت هوشیار
پاره گیاه، گیسوی بافته پاره ای از گیاه، جمع غداران، گیسوی بافته ذوابه، جمع غدائر (غدایر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صغدی
تصویر صغدی
پارسی تازی گشته سغدی منسوب به صغد سغدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
منسوب به سغد از مردم سغد، زبان مردم سغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدیر
تصویر غدیر
جای جمع شدن آب باران، تالاب و بمعنی محلی میان مکه و مدینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغدی
تصویر تغدی
پگاهانه خوردن چاشت خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
((سُ))
منسوب به سغد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدیره
تصویر غدیره
((غَ رِ))
گیسوی بافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غدیر
تصویر غدیر
((غَ))
آبگیر، تالاب
فرهنگ فارسی معین
آبگیر، برکه، برم، تالاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد