هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره یک مشت آب
هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، بَروارِه یک مشت آب
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غرف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غِرَف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
یک مشت آب. ج، غراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غرفات، غرفات، غرفات، غرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) : این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است. منوچهری. به هشت بهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). پیش آن شاهدان قصر بهشت غرفه ای بود برکشیده ز خشت خواجه بر غرفه رفت و بست درش بازگشتند رهبران ز برش بود در ناف غرفه سوراخی روشنی تافته درو شاخی. نظامی. خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی). به زیر آمد از غرفه خلوت نشین به پایش درافتاد سربر زمین. سعدی (بوستان). ، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماء السابعه، کقوله: سوّی ̍ فاغلق دون غرفه عرشه. (اقرب الموارد)
یک مشت آب. ج، غِراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غُرُفات، غُرَفات، غُرفات، غُرَف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) : این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است. منوچهری. به هشت بَهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). پیش آن شاهدان قصر بهشت غرفه ای بود برکشیده ز خشت خواجه بر غرفه رفت و بست درش بازگشتند رهبران ز برش بود در ناف غرفه سوراخی روشنی تافته درو شاخی. نظامی. خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی). به زیر آمد از غرفه خلوت نشین به پایش درافتاد سربر زمین. سعدی (بوستان). ، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماءُ السابعه، کقوله: سَوّی ̍ فاغلق دون غرفهِ عرشه. (اقرب الموارد)
نام قصری در یمن. لبید گوید: غلب اللیالی خلف آل محرق و کما فعلن بهرمز و بهرقل و غلبن ابرهه الذی الفیته قدکان خلد فوق غرفه موکل. گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید: فان یک یومی قددنا و اخاله لوارده یوماً الی ظل منهل فقبلی مات الخالدان کلاهما عمید بنی جحوان و ابن المظلل و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد و فارس رأس العین سلمی بن جندل و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل تغنیه بحاء الغناءمجیده بصوت رخیم او سماع مرتّل. نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جرش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
نام قصری در یمن. لبید گوید: غلب اللیالی خلف آل محرق و کما فعلن بهرمز و بهرقل و غلبن ابرهه الذی الفیته قدکان خلد فوق غرفه موکل. گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید: فان یک یومی قددنا و اخاله لوارده یوماً الی ظل منهل فقبلی مات الخالدان کلاهما عمید بنی جحوان و ابن المظلل و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد و فارس رأس العین سلمی بن جندل و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل تغنیه بحاء الغناءمجیده بصوت رخیم او سماع مرتَّل. نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جُرَش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
آبادانیی است نزدیک بلبیس وآن شهرکی در یک منزلی مصر است حاجیان هنگام حرکت از مصر در آنجا فرودآیند، زیارتگاهی دارد. (از معجم البلدان). قریه ای است در نزدیکی بلبیس، واقع در مصر. (از منتهی الارب) (از اعلام المنجد) (از انساب سمعانی). صاحب تاج العروس گوید: غیثه در مشرق مصر نزدیک بلبیس قرار دارد و شیخ ما آن را مصحف و محرف کرده مجدداً ذیل غیقه آورده است و مصریان آن را غیثه گویند، و بقولی ناحیه ای است در راه فرماء به مصر - انتهی. رجوع به غریف در تاج العروس و غیقه در این لغت نامه شود
آبادانیی است نزدیک بِلبَیس وآن شهرکی در یک منزلی مصر است حاجیان هنگام حرکت از مصر در آنجا فرودآیند، زیارتگاهی دارد. (از معجم البلدان). قریه ای است در نزدیکی بلبیس، واقع در مصر. (از منتهی الارب) (از اعلام المنجد) (از انساب سمعانی). صاحب تاج العروس گوید: غیثه در مشرق مصر نزدیک بلبیس قرار دارد و شیخ ما آن را مصحف و محرف کرده مجدداً ذیل غیقه آورده است و مصریان آن را غیثه گویند، و بقولی ناحیه ای است در راه فرماء به مصر - انتهی. رجوع به غریف در تاج العروس و غیقه در این لغت نامه شود
در ارزانی و نیکوحالی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غدفل الرّجل، وقع فی الاهیغین تثنیۀ اهیغ: ارزانی و خوبی حال و یا اکل و نکاح و یا اکل و شرب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
در ارزانی و نیکوحالی درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) : غدفل الرّجل، وقع فی الاهیغین تثنیۀ اهیغ: ارزانی و خوبی حال و یا اکل و نکاح و یا اکل و شرب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
تاریکی بلغت تمیمیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، روشنایی بلغت قیسیه (از اضداد است). (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، یا تاریکی با روشنایی در آمیخته چنانکه میان صبح و اسفار باشد. وقت سپیده دم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، پاره ای از شب، سیاهی شب. (منتهی الارب)
تاریکی بلغت تمیمیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، روشنایی بلغت قیسیه (از اضداد است). (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، یا تاریکی با روشنایی در آمیخته چنانکه میان صبح و اسفار باشد. وقت سپیده دم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) ، پاره ای از شب، سیاهی شب. (منتهی الارب)
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن
یکی از قرای اخمیم از صعید مصر است. (مراصدالاطلاع) ، چیز دقیق دادن. اندک دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، نرم کردن آرد. باریک کردن آرد. (آنندراج) ، گوسفند بخشیدن به، یقال اتیته فماادقنی ولااجلنی، ای مااعطانی دقیقاً و لاجلیلا. (منتهی الارب) ، نیکو گفتن، نیکو گرفتن