جدول جو
جدول جو

معنی غثری - جستجوی لغت در جدول جو

غثری
(غَ ثَ ری ی)
کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب) (آنندراج). در غالب شهرستانهای ایران دیم و دیمی گویند. العثری بالعین المهمله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غثری
کشت بارانخور
تصویری از غثری
تصویر غثری
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غوری
تصویر غوری
املای دیگر واژۀ قوری
از مردم سرزمین غور، تهیه شده در سرزمین غور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمری
تصویر غمری
نا آزموده کاری، نادانی، بی خردی، برای مثال هر آن کس که دارد روانش خرد / جهان را به غمری همی نسپرد (فردوسی - ۶/۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
(غُ)
دهی است از دهستان حومه مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 249 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. پاسگاه ژاندارمری و یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
ارزانی. فراخ سالی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غِ یَ)
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر:
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم.
خاقانی.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ جَ ری ی)
منسوب به غجر
لغت نامه دهخدا
(غَ ثا)
گرسنه. تأنیث غرثان. ج، غراث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غرثی الوشاح، زن باریک میان. (منتهی الارب). زن باریک اندام و میان. (آنندراج) : امراءه غرثی الوشاح، ای دقیقهالخصر لایملأ وشاحها فکانه غرثان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثَ رَ)
مردم فرومایه. فی الحدیث: رعاع غثره: هکذا یروی، و نری اصله غیثره، حذفت منه الیاء. (منتهی الارب). و فی حدیث عثمان (رض) حین دخلوا علیه لیقتلوه، فقال ان هؤلاء رعاع غثره، ای جهال... و قیل اصل غثره غیثره حذفت منه الیاء، و قیل الغثره جمع غاثر مثل کافر کفره... (تاج العروس) ، پرزۀ جامه و ریشه آن. (منتهی الارب). در دیگر فرهنگها به این معنی غثر ضبط شده. رجوع به غثر شود
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
نامی از نامهای مردان، عظیم شدن: اثعل الأجر، خلاف کردن: اثعل القوم علینا، سخت گردیدن کار که ندانند به چه روی برآید: اثعل الأمر، انبوه ناک گردیدن جای آب برداشتن: اثعل الورد، اثعلت الارض، روباه ناک شد زمین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ زی ی)
منسوب به بنی غبر که جماعتی از محدثانند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ ری ی)
منسوب به غبربن غنم بن حبیب بن یشکربن وائل (بر اصح). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شعوری در لسان العجم (ج 2 ورق 186ب) گوید: غفری مانند غفر به معنی درد شدید است، کذافی المجمع. ناظم الاطباء آرد: غفری، رنج و آزار
لغت نامه دهخدا
حسین بن خرمین غوری. سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و 29 شود
محمد بن سام بن حسین، ملقب به غیاث الدین و مکنی به ابوالفتح، رجوع به غیاث الدین غوری محمد بن سام و تاریخ گزیده چ لندن ص 406، 408، 410، 411 و 825 شود
مکنی به ابوجعفر، وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود، رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود
امیر غوری ابن غیاث الدین، او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433- 434 شود
لغت نامه دهخدا
آوندی از چینی یا جز آن که لوله دارد و در آن چای و امثال آن را دم کرده بنوشند، قوری، (ناظم الاطباء)، رجوع به قوری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ثَ ری ی)
منسوب به اثر. (منتهی الارب). منسوب است به اثر که بمعنی حدیث و طلب آن و تبعیت از آن میباشد. (سمعانی). محدّث. اخباری: حسین اثری بن عبدالملک. عبدالکریم اثری بن منصور
لغت نامه دهخدا
(اُ را)
اسم مصدر از اثره، آب روان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ را)
مرد بسیارمال. مقابل ثروی، زن بسیارمال
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
منسوب است به ثغر که مرز است یعنی آنجاها که نزدیک به کفّار می باشد. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(خَ را)
جمع واژۀ خثیر. رجوع به خثراء شود.
- قوم خثری الانفس، مردم بهم آمیخته از هر جنس. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ)
وجد الماء مغثریا علیه، یعنی لب ریز یافت آب را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ ثَ)
پس از آن. اندکی پس از آن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نثری
تصویر نثری
نثری در فارسی دیپک دیپانه اسروادی ناسرودی منسوب به نثرمنثور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیری
تصویر غیری
اجنبی و بیگانه، شخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
درست نویسی قوری آوند ویژه ای که از غور آورند و با آن چای دم کنند ته تک
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نا آزمودگی، گولی ناآزموده کاری ناآزمودگی ناشیگری، غافلی گولی احمقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غثره
تصویر غثره
فراخسالی ارزانی سرخ تیره، سبز تیره، گروه مردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرثی
تصویر غرثی
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمری
تصویر غمری
((غَ مْ))
ناشی گری، غافلی، نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیری
تصویر غیری
((غِ))
شخص دیگر، بیگانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوری
تصویر غوری
قوری
فرهنگ واژه فارسی سره