لاغر گردیدن گوشت. (اقرب الموارد) (آنندراج). لاغر شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، ضعیف و لاغر شدن حیوان: غثّت الشاهغثاثه و غثوثه، عجفت و هزلت. (اقرب الموارد) ، ردی و تباه گشتن حدیث. (اقرب الموارد) (آنندراج). بد شدن سخن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، ریم دار شدن جراحت. (مصادر زوزنی)
لاغر گردیدن گوشت. (اقرب الموارد) (آنندراج). لاغر شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، ضعیف و لاغر شدن حیوان: غَثَّت َ الشاهغثاثه و غثوثه، عجفت و هزلت. (اقرب الموارد) ، ردی و تباه گشتن حدیث. (اقرب الموارد) (آنندراج). بد شدن سخن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، ریم دار شدن جراحت. (مصادر زوزنی)
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیاد شدن خاشاک در جائی: غثا الوادی غثواً و غثوّاً،کثر فیه الغثاء. غثوّ. غثی. (اقرب الموارد) ، به تهوع آوردن. ایجاد استفراغ. (دزی ج 2) غثو. رجوع به غثو شود
غثاء آوردن سیل و درشورانیدن چراگاه را: غثا الوادی غثواً. (منتهی الارب) (آنندراج) ، زیاد شدن خاشاک در جائی: غثا الوادی غثواً و غُثُوّاً،کثر فیه الغثاء. غُثُوّ. غثی. (اقرب الموارد) ، به تهوع آوردن. ایجاد استفراغ. (دزی ج 2) غَثو. رجوع به غَثْو شود
مردم فرومایه. فی الحدیث: رعاع غثره: هکذا یروی، و نری اصله غیثره، حذفت منه الیاء. (منتهی الارب). و فی حدیث عثمان (رض) حین دخلوا علیه لیقتلوه، فقال ان هؤلاء رعاع غثره، ای جهال... و قیل اصل غثره غیثره حذفت منه الیاء، و قیل الغثره جمع غاثر مثل کافر کفره... (تاج العروس) ، پرزۀ جامه و ریشه آن. (منتهی الارب). در دیگر فرهنگها به این معنی غثر ضبط شده. رجوع به غثر شود
مردم فرومایه. فی الحدیث: رَعاع غثره: هکذا یروی، و نری اصله غیثره، حذفت منه الیاء. (منتهی الارب). و فی حدیث عثمان (رض) حین دخلوا علیه لیقتلوه، فقال ان هؤلاء رعاع غثره، ای جهال... و قیل اصل غثره غیثره حُذِفَت منه الیاء، و قیل الغثره جمع غاثر مثل کافر کفره... (تاج العروس) ، پرزۀ جامه و ریشه آن. (منتهی الارب). در دیگر فرهنگها به این معنی غثر ضبط شده. رجوع به غَثَر شود
غثو. غثوّ. غثاء آوردن سیل: غثی الوادی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن: غثی السیل المرتع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن و خلط کردن: غثی المال و کذا غثی الناس. (منتهی الارب) ، شوریدن دل: غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب) (آنندراج). غثیان. (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به غثیان شود، آشوب و آن غیر قی ٔ است. تمایل به قی ٔ. (دزی) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المره الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح) ، غثت السماء بالسحاب، ابر به هم رسانیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). غثی الکلام، درآمیختن سخن را. (منتهی الارب)
غَثْو. غُثُوّ. غُثاء آوردن سیل: غثی الوادی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن سیل گیاه چراگاه را و بدمزه ساختن: غثی السیل المرتع. (منتهی الارب) (آنندراج) ، درشورانیدن و خلط کردن: غثی المال و کذا غثی الناس. (منتهی الارب) ، شوریدن دل: غثت النفس غثیاً و غثیاناً. (منتهی الارب) (آنندراج). غثیان. (اقرب الموارد). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به غثیان شود، آشوب و آن غیر قی ٔ است. تمایل به قی ٔ. (دزی) : و شراب التفاح صالح للغثی و القی ٔ الکائنین من المره الصفراء. (مفردات ابن البیطار ذیل تفاح) ، غثت السماء بالسحاب، ابر به هم رسانیدن آسمان. (منتهی الارب) (آنندراج). غثی الکلام، درآمیختن سخن را. (منتهی الارب)
شوریدن دل. (منتهی الارب). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت. (آنندراج) (غیاث اللغات). قی. شکوفه. (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل. ورگشتن دل. (مقدمهالادب زمخشری). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع). منش بگردیدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (مصادر زوزنی). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). بد شدن و مضطرب گشتن نفس که به قی نزدیک شود به جهت خلطی که به فم المعده میریزد. (اقرب الموارد). دل بهم خوردگی. دل آشوبی. تهوع. غثی. حرکت معده برای دفع آنچه در آن است. رجوع به غثی شود. غیر قی ٔ است. ضریر انطاکی گوید: غثیان عبارت است ازضعف قسمتهای بالای معده، و احساس قی، بی آنکه چیزی بیرون شود. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 186) : هرگاه که سودا ترش باشد و عفوصت ندارد و اندکی باشد غثیان آرد، و هرگاه که بسیار باشد قی و سودا آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و یقطع الرب المتخذ من الرمانین العطش و القی ٔ و الغثیان. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 144). و اگر چیزی به خورد او داده باشند به غثیان و قی آن را از معده قذف کند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 42)
شوریدن دل. (منتهی الارب). شوریدن دل یعنی تقاضای طبیعت بر قی بی حرکت. (آنندراج) (غیاث اللغات). قی. شکوفه. (برهان قاطع ذیل منش گردا). جوشیدن دل. ورگشتن دل. (مقدمهالادب زمخشری). منش گردا. (مهذب الاسماء) (برهان قاطع). منش بگردیدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (مصادر زوزنی). منش بزدن از چیزی که طبع از آن نافر باشد. (تاج المصادر بیهقی). بد شدن و مضطرب گشتن نفس که به قی نزدیک شود به جهت خلطی که به فم المعده میریزد. (اقرب الموارد). دل بهم خوردگی. دل آشوبی. تهوع. غَثْی. حرکت معده برای دفع آنچه در آن است. رجوع به غَثْی ْ شود. غیر قی ٔ است. ضریر انطاکی گوید: غثیان عبارت است ازضعف قسمتهای بالای معده، و احساس قی، بی آنکه چیزی بیرون شود. (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 186) : هرگاه که سودا ترش باشد و عفوصت ندارد و اندکی باشد غثیان آرد، و هرگاه که بسیار باشد قی و سودا آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و یقطع الرب المتخذ من الرمانین العطش و القی ٔ و الغثیان. (مفردات ابن البیطار ج 1 ص 144). و اگر چیزی به خوردِ او داده باشند به غثیان و قی آن را از معده قذف کند. (ترجمه محاسن اصفهان ص 42)