جدول جو
جدول جو

معنی غبریل - جستجوی لغت در جدول جو

غبریل
(غَ)
میخائیل بن یوحنابن عبدالله بن غبریل الشبابی المارونی اللبنانی. مدرس بیان و ریاضیات در مدرسه اللبنانیه در قرنه شهوان. او راست: 1- آداب البشر فی الصغر و الکبر. 2- اساطیر الاولین. 3- ترجمه المطران یوسف الزغبی. 4- تشعب الامم بعدالطوفان. 5- مشهدالکائنات فی الخالق و المخلوقات. (معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912 میلادی صص 1406- 1407)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جبریل
تصویر جبریل
(پسرانه)
جبرئیل، مرد خدا، نام یکی از چهار فرشته مقرب که حامل وحی الهی برای انبیاست
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
الک، وسیله ای گرد و دیواره دار با سطح سوراخ سوراخ معمولاً ریز که برای جدا کردن ناخالصی، گردها یا اجزای ریز و درشت حبوبات، آرد و امثال آن به کار می رود، چاولی، پریزن، غرویزن، آردبیز، تنک بیز، پرویزن، موبیز، تنگ بیز، غربال، گربال، منخل، پریز، پرویز
فرهنگ فارسی عمید
سلیکات بریلیوم طبیعی با رنگ های گوناگون که بعضی از انواع آن در جواهرسازی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(غُ بَ زی ی)
منسوب به بنی غبر که جماعتی از محدثانند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غِرْ یَ)
گرد. (منتهی الارب) (آنندراج). غبار. (اقرب الموارد) (تاج العروس) ، گل و لای تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). طین رقیق. غرین. (اقرب الموارد). کف و لای سیل آورد که بر روی زمین و مغاکها مانده، خشک باشد یا تر. (منتهی الارب) (آنندراج). گل و لای که سیل با خود آورد و بر روی زمین ماند شکاف خورده، تر باشد یا خشک. (از اقرب الموارد) ، آب که در تک خنور وحوض مانده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). الطین یبقی فی اسفل الحوض، گل و لای که در ته حوض بماند. (تاج العروس) ، آب بینی هر چهارپایۀ سم دار. (منتهی الارب) (آنندراج). مخاط هر جانور سم دار. (از اقرب الموارد) ، پارگین که در آن کفچلیز باشد و آبش خوردن نتوانند. (منتهی الارب) (آنندراج). غدیری که در آن دعامیص (جانوران کوچکی که در آب می باشند) تولید شود و قابل آشامیدن نباشد. (از اقرب الموارد) ، درد تک شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). الثفل فی اسفل القاروره، دردی که در ته شیشه میماند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بْری / بِ)
سیلیکات بسیار سخت بریلیوم و آلومینیوم که میتوان آنرا زمرد نارس نامید. بهادارترین نوع آن زمرد است. (دایره المعارف فارسی) ، دیبای تنک و حریر نازک. برنون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نقولا و یعقوب. او راست: کتاب الجاث المجتهدین فی الخلاف بین النصاری و المسلمین. (معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912 میلادی ص 1406)
جرجس. او راست: ترجمه حیاه الاب تکلاهیمانوت. (معجم المطبوعات ج 2 چ مصر 1912م. ص 1406)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
غربال. (صراح اللغه) (آنندراج) (مقدمهالادب). در تداول عامه غربال را گویند. غلبیر. قلبیر (در ترکی آذری). منخل:
برین کهنه غربیل بر نان جو
همیدار در پیش تا جو درو.
فردوسی.
و شکر پاک کرده بکوبند و به غربیل فروگذارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
چون نیامد بر سر غربیل هیچ
پای در گل خاک بر سر ریختیم.
عطار.
رجوع به غربال شود
لغت نامه دهخدا
(غِ)
گنجشک. در حدیث ابن زبیر آمده: اتیتمونی فاتحی افواهکم کانکم الغربیل. (اللسان از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ ری ی)
منسوب به غبربن غنم بن حبیب بن یشکربن وائل (بر اصح). (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
لای خشک، آب بینی در سمداران، پارگین غوکدار، مانداب در ته خنور یا تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
غربال
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از فرشتگان مقرب، دل که بزعم صوفیان مهبط انوار الهی و محل وحی و الهام اوست
فرهنگ لغت هوشیار
((بِ رِ))
خط ویژه نابینایان که حروف آن به صورت نقطه های برجسته است (برگرفته از نام لویی بریل موسیقی دان و معلم فرانسوی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غربیل
تصویر غربیل
((غَ))
غربال
فرهنگ فارسی معین
الک، پرویزن، غربال، منخل، خاک بیز، سرند
فرهنگ واژه مترادف متضاد