جدول جو
جدول جو

معنی غاویل - جستجوی لغت در جدول جو

غاویل
مؤلف مجمل التواریخ و القصص ذیل عنوان: ’ذکر شارستان زرین و روئین’ پس از شرحی درباره ظهور ملک فتوحی از ملوک مصر و یافتن شهر مفقود زرّین و آباد کردن آن آرد: بعد از آن چون هفت سال برآمد روزی گردی برآمد و لشکری دیدند که مقدار ایشان پنج هزار هزار سوار بود با ملکی نام او غاویل و از شهرستان جابلقا همی آمد به طلب شهرستان زرین، پس ملک فتوحی در شهرستان زرین بفرمود بستن و مدت چهار ماه پیوسته جنگ می کردند پس از چهار ماه لشکری گرانمایه از زنگبار می آمدند با ملکی نام او خناس و ملک غاویل با ایشان برآویخت وایشان را همه هزیمت کرد و ملک زنگبار را بکشت و بعداز چندین روز دیگر از شام لشکر بیامد عدد ایشان دوباره هزارهزار مرد، غاویل با ایشان نیز حرب کرد و ایشان را هزیمت کرد، پس ده هزار مرد از شامیان به در شهرستان رفتند به زینهار، ملک فتوحی ایشان را زنهار داد و چون دید که لشکر جابلقا به چند کرّت کوفته شدند روزی ناگاه بیرون آمدند و دو روز پیوسته کارزار می کردند و لشکر شهرستان زرین آسوده بودند و پشت قوی، تا ناگاه شاه جابلقا را بکشتند و لشکرش را هزیمت کردند و شش بار هزارهزار مرد با فتوحی جمع شدند، و فتوحی بفرمود تا زمینها را غله بکشتند و با سر عمارت شدند ... (مجمل التواریخ و القصص چ بهار چ رمضانی ص 500)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاویل
تصویر تاویل
گردانیدن کلام و برخلاف ظاهر معنی کردن آن، تعبیر و تفسیر خواب، توجیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوایل
تصویر غوایل
غائله ها، شرها و فسادها، مهلکه ها، آشوب ها، سختی ها و گزندها، جمع واژۀ غائله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاوی
تصویر غاوی
گمراه و نومید
فرهنگ فارسی عمید
(غَسْ)
گیاهی است در سباخ. (منتهی الارب). گیاهی است در شوره زار. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از غوایت، گمراه، بی راه، ضال، ج، غواه، غاوون، غاوین، نومید، (منتهی الارب)،
دیو، و منه: یتبعهم الغاوون، ای الشیاطین او من ضل ّ من الناس او الذین یحبون الشاعر اذا هجا قوماً او محبوه لمدحه ایاهم بما لیس فیهم، ملخ، رأس غاو، سر کوچک، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
مصغرآل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به آل شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
مصغر غول. (از معجم البلدان). رجوع به غول شود
لغت نامه دهخدا
(غَ یِ)
رجوع به غوائل شود: و چون ابوعلی آن رخنه برگرفت و از عوادی شرّ و غوایل ضرّ نصر فارغ شد... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272ص 265). دام حبایل را جهان نام نهاده اند و شبک غوایل را زمان. (جهانگشای جوینی). فرمود که حکم پسران همین است. مادام که طریق رعایت جانب یکدیگر مسلوک دارنداز غوایل حوادث در امان مانند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
استاد بنا و گل کار، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، بنّا که سازندۀ عمارت و غیر آن است و الفاظ دیگرش، زاو و راز است و رشیدی زاویر ضبط کرده، (فرهنگ نظام)، رجوع به زاویه شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش اسکو شهرستان تبریز در مسیر راه شوسۀ اسکویه به خسروشاه، سکنه 2298 تن، محصول عمده غلات و انگور و گردو و بادام، از دو بخش تشکیل شده: باویل بالا و باویل پائین، (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)، در نزههالقلوب این نام به صورت باویل رود آمده است، رجوع به باویل رود شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وِ لِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
بازگشت کردن از چیزی آغاز یابی ناب یابی کاوش و پژوهش برای رسیدن به آغاز یا ناب نهاده یا اندیشه ای، سفر نگیدن (سفرنگ تفسیر) باز گردانیدن بازگشت دادن، تفسیر کردن بیان کردن، شرح و بیان کلمه یا کلام بطوری که غیر از ظاهر آن باشد تعبیر، جمع تاویلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویل
تصویر اویل
هاریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاوی
تصویر غاوی
گمراه گمراه ضال، جمع غاوون غوات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واویل
تصویر واویل
واویلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایل
تصویر غوایل
جمع غائله (غایله) سختی ها بلاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاویه
تصویر غاویه
گمراه زن (مونث غاوی)، ابر بامدادی مونث غاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاوی
تصویر غاوی
گمراه، جمع غاوون، غوات
فرهنگ فارسی معین
بیان، تبیین، تشریح، توجیه، تعبیر، تفسیر، توضیح، شرح، بیان کردن، تفسیر کردن، تعبیر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضال، فریفته، گمراه، منحرف، منحط
متضاد: هادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یک هزارمتر مربع
فرهنگ گویش مازندرانی
غربال
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان کوه پرات نوشهر، نام دهکده ای در حومه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی