نوعی از درخت که میوه اش نیک شیرین باشد یا آن ینبوت است، (منتهی الارب)، شجر له ثمر حلو جداً و قیل هو الینبوت، الواحده غافه، (اقرب الموارد)، قال ابوزیدالغاف شجره من العضاه الواحده غافه، و هی شجره نحوالقرظ شاکه حجازیه تنبت فی القفاف ... و قال صاحب العین الغاف نبوت عظام کالشجر یکون بعمان، الواحده غافه، (معجم البلدان ج 6 ص 261)، کهور، کبیر، و رجوع به کهور شود
نوعی از درخت که میوه اش نیک شیرین باشد یا آن ینبوت است، (منتهی الارب)، شجر له ثمر حلو جداً و قیل هو الینبوت، الواحده غافه، (اقرب الموارد)، قال ابوزیدالغاف شجره من العضاه الواحده غافه، و هی شجره نحوالقرظ شاکه حجازیه تنبت فی القفاف ... و قال صاحب العین الغاف نبوت عظام کالشجر یکون بعمان، الواحده غافه، (معجم البلدان ج 6 ص 261)، کهور، کبیر، و رجوع به کهور شود
جمع واژۀ غضفه. (منتهی الارب). تاج العروس جمع غضفه را غضف آورده ولی اعراب آن راذکر نکرده است، و صاحب قطر المحیط نیز جمع غضفه را نیاورده است. جوهری گوید: الغضف، القطا الجون - انتهی، سگان شکاری. و این تسمیه از نظر صفت غالبی آنها (اغضف بودن) است. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غَضَفَه. (منتهی الارب). تاج العروس جمع غضفه را غضف آورده ولی اعراب آن راذکر نکرده است، و صاحب قطر المحیط نیز جمع غضفه را نیاورده است. جوهری گوید: الغُضف، القطا الجون - انتهی، سگان شکاری. و این تسمیه از نظر صفت غالبی آنها (اغضف بودن) است. (از اقرب الموارد)
خادم. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را، که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء، شربه جمیعه. (معجم متن اللغه). نضف الفصیل نضفاً، همه شیر پستان مکید شتر بچه. (منتهی الارب). رجوع به نضف شود، رجل ناضف، مرد گوززننده. (منتهی الارب). مرد بسیار گوززننده. (ناظم الاطباء). ضراط. (اقرب الموارد). منضف. ضرّاط. (المنجد) گوزو، مرد بول زننده. (آنندراج)
خادم. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را، که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء، شربه جمیعه. (معجم متن اللغه). نضف الفصیل نضفاً، همه شیر پستان مکید شتر بچه. (منتهی الارب). رجوع به نضف شود، رجل ناضف، مرد گوززننده. (منتهی الارب). مرد بسیار گوززننده. (ناظم الاطباء). ضراط. (اقرب الموارد). منضف. ضرّاط. (المنجد) گوزو، مرد بول زننده. (آنندراج)
نعت فاعلی از غضر. شتاب آینده در حاجات خود و صلح کننده در آن، پوست نیکو پیراسته. (منتهی الارب) ، به پگاه رونده در طلب کارها و حوائج خود. (از قطر المحیط)
نعت فاعلی از غضر. شتاب آینده در حاجات خود و صلح کننده در آن، پوست نیکو پیراسته. (منتهی الارب) ، به پگاه رونده در طلب کارها و حوائج خود. (از قطر المحیط)
موضعی در عمان که بسبب زیادی غاف در آن بدین اسم نامیده شده است، عبیداﷲ بن الحر گفته است: جعلت قصورالازد مابین منبج الی الغاف من وادی العمان المصوب بلاد نفت عنها العدو سیوفنا و صفره عنها نازح الداراجنب یرید بصفره ابا المهلب بن ابی صفره ... و قال مالک ابن الریب: من الرمل رمل الحوش او غاف راسب و عهدی برمل الحوش و هو بعید، و قال الفرزدق و کان المهلب حجبه: فان تغلق الابواب دونی و تحجب فمالی من ام بغاف و لاأب و لکن اهل القریتین عشیرتی و لیسوا بواد من عمان مصوب و لما رأیت الازد تهفوا لجامهم حوالی مزونی خبیث المرکب مقلده بعدالقلوس اعنه عجبت و من یسمع بذلک یعجب، (معجم البلدان ذیل غاف)
موضعی در عمان که بسبب زیادی غاف در آن بدین اسم نامیده شده است، عبیداﷲ بن الحر گفته است: جعلت قصورالازد مابین منبج الی الغاف من وادی العمان المصوب بلاد نفت عنها العدو سیوفنا و صفره عنها نازح الداراجنب یرید بصفره ابا المهلب بن ابی صفره ... و قال مالک ابن الریب: من الرمل رمل الحوش او غاف راسب و عهدی برمل الحوش و هو بعید، و قال الفرزدق و کان المهلب حجبه: فان تغلق الابواب دونی و تحجب فمالی من ام بغاف و لاأب و لکن اهل القریتین عشیرتی و لیسوا بواد من عمان مصوب و لما رأیت الازد تهفوا لجامهم حوالی مزونی خبیث المرکب مقلده بعدالقلوس اعنه عجبت و من یسمع بذلک یعجب، (معجم البلدان ذیل غاف)