جدول جو
جدول جو

معنی غاضف - جستجوی لغت در جدول جو

غاضف
(ضِ)
نیکوحال. (منتهی الارب). الناعم البال. (قطر المحیط) ، زیست نازک خوش. (منتهی الارب). الناعم من العیش. (قطر المحیط) ، سگ که گوش وی پیش فروهشته باشد. (منتهی الارب). من الکلاب، المنکسر اعلی اذنه الی مقدّمه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

شتری که درخت غضا خورد، تاریک وروشن، (از اضداد)، (کنزاللغه)، رجوع به غاض شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از درخت که میوه اش نیک شیرین باشد یا آن ینبوت است، (منتهی الارب)، شجر له ثمر حلو جداً و قیل هو الینبوت، الواحده غافه، (اقرب الموارد)، قال ابوزیدالغاف شجره من العضاه الواحده غافه، و هی شجره نحوالقرظ شاکه حجازیه تنبت فی القفاف ... و قال صاحب العین الغاف نبوت عظام کالشجر یکون بعمان، الواحده غافه، (معجم البلدان ج 6 ص 261)، کهور، کبیر، و رجوع به کهور شود
لغت نامه دهخدا
(ضِن)
نعت فاعلی از غضو. شی ٌٔ غاض، چیز نیکو فراهم آمده و انبوه. (منتهی الارب)، رجل ٌ غاض، مرد نیکوحال و بسنده عیال خویش را. (منتهی الارب)، بعیرٌ غاض، شتر غضاخوار. (آنندراج). رجوع به غاضی شود، لیل ٌ غاض، شب تاریک و شب روشن. از اضداد است. (منتهی الارب). ج، غواض (ضن)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
غضف چوب، شکستن آن را. (منتهی الارب) : غضف العود غضفاً، کسره او لم ینعم کسره، غضف وساده، درپیچیدن آن. غضف الوساده، ثناها. (قطر المحیط) ، غضف سگ گوش را، فروهشتن و سست انداختن آن را. (از منتهی الارب) (آنندراج) : غضف الکلب اذنه، ارخاها و کسرها. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). سست کردن سگ گوش و نیک با شکستن گوش. (تاج المصادر بیهقی) ، غضف اتان، به رفتار آمدن او. (منتهی الارب) : غضفت الاتان، اخذت الجری اخذاً. (قطر المحیط). غضف اسب و جز آن،به رفتار آمدن بی حساب. (از اقرب الموارد) ، تیز دادن ماده خر. (منتهی الارب). قال الاصمعی: غضف بها (الاتان) و خضف بها، اذا ضرط. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غضفه. (منتهی الارب). تاج العروس جمع غضفه را غضف آورده ولی اعراب آن راذکر نکرده است، و صاحب قطر المحیط نیز جمع غضفه را نیاورده است. جوهری گوید: الغضف، القطا الجون - انتهی، سگان شکاری. و این تسمیه از نظر صفت غالبی آنها (اغضف بودن) است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ اغضف و غضفاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به اغضف و غضفاء شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
خادم. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). خدمتکار که خدمت کند کسی را، که همه را می آشامد:نضف ما فی الاناء، شربه جمیعه. (معجم متن اللغه). نضف الفصیل نضفاً، همه شیر پستان مکید شتر بچه. (منتهی الارب). رجوع به نضف شود، رجل ناضف، مرد گوززننده. (منتهی الارب). مرد بسیار گوززننده. (ناظم الاطباء). ضراط. (اقرب الموارد). منضف. ضرّاط. (المنجد) گوزو، مرد بول زننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نعت فاعلی از غضب. خشمناک. (منتهی الارب). خشمگین. خشم کننده. خشم آلوده
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نعت فاعلی از غضر. شتاب آینده در حاجات خود و صلح کننده در آن، پوست نیکو پیراسته. (منتهی الارب) ، به پگاه رونده در طلب کارها و حوائج خود. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
کشتیبان. (منتهی الارب). ملاّح > یمانیه
لغت نامه دهخدا
(اَ ضَ)
سگ دراز و فروهشته گوش. ج، غضف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). گوش فروهشته از سگان. المسترخی الاذن من الکلاب. مؤنث: غضفاء. ج، غضف. (از اقرب الموارد). سست گوش. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
موضعی در عمان که بسبب زیادی غاف در آن بدین اسم نامیده شده است، عبیداﷲ بن الحر گفته است:
جعلت قصورالازد مابین منبج
الی الغاف من وادی العمان المصوب
بلاد نفت عنها العدو سیوفنا
و صفره عنها نازح الداراجنب
یرید بصفره ابا المهلب بن ابی صفره ... و قال مالک ابن الریب:
من الرمل رمل الحوش او غاف راسب
و عهدی برمل الحوش و هو بعید،
و قال الفرزدق و کان المهلب حجبه:
فان تغلق الابواب دونی و تحجب
فمالی من ام بغاف و لاأب
و لکن اهل القریتین عشیرتی
و لیسوا بواد من عمان مصوب
و لما رأیت الازد تهفوا لجامهم
حوالی مزونی خبیث المرکب
مقلده بعدالقلوس اعنه
عجبت و من یسمع بذلک یعجب،
(معجم البلدان ذیل غاف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغضف
تصویر اغضف
شب تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاف
تصویر غاف
کهور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاض
تصویر غاض
فراهم آمده انبوه، شب روشن، شب تار از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضف
تصویر غضف
کویک هندی، وردیچ شنزار از پرندگان، فرو هشتگی گوش، تاریک گشتن شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادف
تصویر غادف
کشتیبان ملوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاضی
تصویر غاضی
تاریکی، روشنی از واژگان دو پهلو
فرهنگ لغت هوشیار