جدول جو
جدول جو

معنی غارند - جستجوی لغت در جدول جو

غارند
انواع پرندگان حرام گوشت درشت اندام اعم از زنده خوار و مرده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غرند
تصویر غرند
دختر غیر باکره که به عنوان باکره شوهر دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغارنده
تصویر آغارنده
تر کننده، خیس کننده
فرهنگ فارسی عمید
(رَ دَ / دِ)
آنکه آغارد
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 23هزارگزی شمال باختری لک لک، مرکز دهستان و 12هزارگزی خاور شوسۀ سلطان آباد. کوهستانی و گرمسیر است، دارای 80 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آن قالی بافی و جاجیم بافی و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یارْ وَ)
دهی است از بخش نطنز شهرستان کاشان. با 460 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نفرین. (شعوری ج 2 ورق 443). و بیانکی می گوید فارسی است به معنی دشنام و دشنام دادن
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است کوچک از بخش سمیرم بالا شهرستان قمشه که در40 هزارگزی جنوب خاور سمیرم متصل به راه مالرو بارند به سمیرم در کوهستان واقع است. هوایش معتدل و دارای 100 تن سکنه میباشد که به لهجۀ لری تکلم میکنند. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10) ، درشعر زیر بمعنی رایج. سره، ضد ناسره:
ناروا چون درم قلب ز تو بی هنران
باروایی تو و در هر هنری قلب درم.
سوزنی.
رجوع به ’با’ شود
لغت نامه دهخدا
ده ارند، موضعی است در بیش از دوفرسنگی میانۀ جنوب مشرق تل ّ کرد
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نهر انطاکیه و نهرالرستن معروف به عاصی، در اوّل آن را میماس خوانند و چون از حماه گذرد آن راعاصی نامند و چون به انطاکیه رسد وی را ارند گویند و نامهای دیگر نیز دارد. ابوعلی گوید که همزه در ارند، نام نهر مزبور، باید فاء باشد و نون آن زائده است و جایز نیست که جز این بود، چه نظیر آن نیامده و سیبویه عرند آورده: و القوس فیها وترٌ عرند. (معجم البلدان). ارند نام دیگر نهر عاصی است. این رود از وسط حمص و حما بولایت حلب داخل شده از قرب انطاکیه میگذرد و سپس ببحر ابیض می ریزد. کلمه ارند از ((اورنت)) نام قدیمی وی مأخوذ است. (قاموس الاعلام ترکی). ارنط
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بهندی درخت خروع است. (فهرست مخزن الادویه). کرچک. ارندی
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
آن زن بود که به دوشیزه دهند، و دوشیزه برنیاید. (فرهنگ اسدی) :
نرم نرمک چو عروسی که غرند آمده بود
باز آن سوی بریدش که از آن سو بازآ.
ابوالعباس (از فرهنگ اسدی).
زنی که به نام دوشیزه به شوی دهند ودوشیزه نباشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغارنده
تصویر آغارنده
آنکه آغارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرند
تصویر غرند
زنی که به عنوان دوشیزه به شوهر دهند و دوشیزه نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرند
تصویر غرند
((غَ رَ))
دختری که در شب زفاف معلوم شود که باکره نیست
فرهنگ فارسی معین
کسی که صدایش نکرده است
فرهنگ گویش مازندرانی
غده ای که در میان گوشت بدن پدیدار شود
فرهنگ گویش مازندرانی