هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی بالاخانه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پربار، پرواره، فروار، فرواره، فراوار، فربال، بربار، بروار، برواره یک مشت آب
هر یک از اتاقک ها یا اتاق های یک نمایشگاه که در آن به عرضۀ کالا می پردازند، هر یک از حجره های پیرامون مساجد و مدارس قدیمی بالاخانِه، خانه ای که بالای خانۀ دیگر ساخته می شود، اتاقی که در طبقۀ دوم یا سوم یا بالاتر ساخته شده، خانۀ تابستانی، بالاخانۀ بادگیردار، پَربار، پَروارِه، فَروار، فَروارِه، فَراوار، فَربال، بَربار، بَروار، بَروارِه یک مشت آب
نام قصری در یمن. لبید گوید: غلب اللیالی خلف آل محرق و کما فعلن بهرمز و بهرقل و غلبن ابرهه الذی الفیته قدکان خلد فوق غرفه موکل. گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید: فان یک یومی قددنا و اخاله لوارده یوماً الی ظل منهل فقبلی مات الخالدان کلاهما عمید بنی جحوان و ابن المظلل و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد و فارس رأس العین سلمی بن جندل و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل تغنیه بحاء الغناءمجیده بصوت رخیم او سماع مرتّل. نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جرش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
نام قصری در یمن. لبید گوید: غلب اللیالی خلف آل محرق و کما فعلن بهرمز و بهرقل و غلبن ابرهه الذی الفیته قدکان خلد فوق غرفه موکل. گویند موکل نام کسی است. اسود بن یعفر نیز گوید: فان یک یومی قددنا و اخاله لوارده یوماً الی ظل منهل فقبلی مات الخالدان کلاهما عمید بنی جحوان و ابن المظلل و عمرو بن مسعود و قیس بن خالد و فارس رأس العین سلمی بن جندل و اسبابه اهلکن عاداً و انزلت عزیزاً یغنی فوق غرفه موکل تغنیه بحاء الغناءمجیده بصوت رخیم او سماع مرتَّل. نصر غرفه را به فتح اول آورده و گوید: جایی است در یمن، میان جُرَش و صعده در راه مکه. ولی معنای اول صحیح است و بیت لبید شاهد آن است مگر اینکه قول نصر بر جای دیگری اطلاق شود. (از معجم البلدان)
یک مشت آب. ج، غراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غرفات، غرفات، غرفات، غرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) : این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است. منوچهری. به هشت بهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). پیش آن شاهدان قصر بهشت غرفه ای بود برکشیده ز خشت خواجه بر غرفه رفت و بست درش بازگشتند رهبران ز برش بود در ناف غرفه سوراخی روشنی تافته درو شاخی. نظامی. خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی). به زیر آمد از غرفه خلوت نشین به پایش درافتاد سربر زمین. سعدی (بوستان). ، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماء السابعه، کقوله: سوّی ̍ فاغلق دون غرفه عرشه. (اقرب الموارد)
یک مشت آب. ج، غِراف، و هو اسم للمفعول لانک ما لم تغرفه لاتسمیه غرفه. (منتهی الارب). به قدر یک مشت. (غیاث اللغات). یک کف دست آب برداشته. (مجمل اللغه). یک کف آب. (ترجمان علامۀ جرجانی). آنچه از آب و یا امثال آن با کف دست برگیرند. مشت. حثی. جرعه. (مهذب الاسماء) : الامن اغترف غرفهً بیده. (قرآن 249/2). چون به پیش آب رسیدند دست به پشت اسب مالیدند و یک غرفه آب برگرفتند. (قصص الانبیاء ص 143) ، برواره. (منتهی الارب). ج، غُرُفات، غُرَفات، غُرفات، غُرَف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بالاخانه بر کنار بام. (غیاث اللغات) (آنندراج). پرواره، یعنی خانه بالا. (دهار). خانه بالایی. (ترجمان علامۀ جرجانی). بالاخانه. برواره، یعنی خانه کوچک بالای بام که در آن دریچه ها هرطرف باشد. حجره بر بام. پرواره. (آنندراج). فرواره. (نصاب الصبیان). علیه. (اقرب الموارد) : این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال با غرفۀ فردوس به فردوس قرین است. منوچهری. به هشت بَهو بهشت اندرین سه غرفۀ مغز به هفت حجلۀ نور اندرین دو حجرۀ خواب. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 52). پیش آن شاهدان قصر بهشت غرفه ای بود برکشیده ز خشت خواجه بر غرفه رفت و بست درش بازگشتند رهبران ز برش بود در ناف غرفه سوراخی روشنی تافته درو شاخی. نظامی. خواهر از غرفه بدید و دریچه برهم زد. پسر دریافت، دست از طعام بازکشید. (گلستان سعدی). امیر دزدان از غرفه بدید و بشنید و بخندید. (گلستان سعدی). به زیر آمد از غرفه خلوت نشین به پایش درافتاد سربر زمین. سعدی (بوستان). ، از لطائف اللغات معنی دریچه نیز مستفاد می شود. (غیاث اللغات). دریچۀ پنجره. (از فرهنگ شعوری) ، در تداول امروز مطلق اطاق یاقسمی مجزا از سالنی: غرفۀ کشاورزی، توک موی. (منتهی الارب) (آنندراج). الخصله من الشعر. (اقرب الموارد) ، رسن گردن شتر که به گرۀ سهل بسته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ریسمان گردن شتر که به گرۀ آسان گشای بسته باشند. (ناظم الاطباء). الحبل المعقود بانشوطه یعلق فی عنق البعیر. (اقرب الموارد) ، آسمان هفتم. (منتهی الارب) (آنندراج). السماءُ السابعه، کقوله: سَوّی ̍ فاغلق دون غرفهِ عرشه. (اقرب الموارد)
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غرف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
هیأت آب به دست گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). نوعی از برداشتن آب به دست. (غیاث اللغات) ، نعل. ج، غِرَف. (منتهی الارب) (آنندراج). نعل و کفش. (ناظم الاطباء)
نعت تفضیلی ازرفه و رفوه. برفاه تر. تن آسان تر. فراخ زندگانی تر، ارقاد در مکان، اقامت کردن در آنجای. بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن. (تاج المصادر بیهقی)
نعت تفضیلی ازرَفه و رُفوه. برفاه تر. تن آسان تر. فراخ زندگانی تر، ارقاد در مکان، اقامت کردن در آنجای. بجای ایستادن. (تاج المصادر بیهقی). ایستادن. (تاج المصادر بیهقی)
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
ابن الحارث الکندی. صحابی است. (منتهی الارب). کنیۀ وی ابوالحارث است. ساکن مصر و از صحابۀ پیغمبر و از روات بود. عبدالله بن حارث ازدی و کعب بن علقمه از وی روایت کرده اند. وی در جنگ رده با عکرمه بن ابی جهل جنگید. (از الاستیعاب ص 517). رجوع به تاریخ مصر ص 102 شود
تأنیث صارف، داهیه. حادثه. رجوع به صارفات شود. - قرینۀ صارفه، قرینه ای است که از انعقاد ظهور لفظ در معنی حقیقی آن ممانعت کرده و به معنی مجازی لفظ ظهور میدهد، یا ذهن شنونده را از معنی حقیقی لفظ صرف کرده و به معنی مجازی متوجه میکند. رجوع به قرینه شود
تأنیث صارف، داهیه. حادثه. رجوع به صارفات شود. - قرینۀ صارفه، قرینه ای است که از انعقاد ظهور لفظ در معنی حقیقی آن ممانعت کرده و به معنی مجازی لفظ ظهور میدهد، یا ذهن شنونده را از معنی حقیقی لفظ صرف کرده و به معنی مجازی متوجه میکند. رجوع به قرینه شود
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
طارف. جاء بطارفه عین، آورد مال بسیار از. (منتهی الارب). ج، طوارف، در عربی بکسر ثالث، شخصی را گویند که میان او و جدّ اکبر او آباء بسیار باشند یعنی از جد اکبر خود بسیار دور باشد. (برهان) ، میوه و جز آن که غریب و نادر بود
فرانسوآ. مورّخ تآتر فرانسه 1698-1753م. / 1109-1166 هجری قمری وی مؤلف آثار مهمی در ادبیات دراماتیک است که به همکاری برادر خویش (کلود) نوشته است. مولد وی بسال 1705م. / 1116هجری قمری و وفات در سنۀ 1777م. 1190/ هجری قمری است نوئل. ادیب و سائس فرانسوی. مولد بسال 1813م. 1227/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1896م. 1313/ هه. ق
فرانسوآ. مورّخ تآتر فرانسه 1698-1753م. / 1109-1166 هجری قمری وی مؤلف آثار مهمی در ادبیات دراماتیک است که به همکاری برادر خویش (کلود) نوشته است. مولد وی بسال 1705م. / 1116هجری قمری و وفات در سنۀ 1777م. 1190/ هجری قمری است نوئل. ادیب و سائس فرانسوی. مولد بسال 1813م. 1227/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1896م. 1313/ ههَ. ق
آپورش اپر دهیک تاراج دانی که دل من که فکندست به تاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج (دقیقی) نوای بلبل و آوای دراج شکیب عاشقان را داده تاراج (نظامی) تارات
آپورش اپر دهیک تاراج دانی که دل من که فکندست به تاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج (دقیقی) نوای بلبل و آوای دراج شکیب عاشقان را داده تاراج (نظامی) تارات