جدول جو
جدول جو

معنی غاراف - جستجوی لغت در جدول جو

غاراف
نام محلی در جنوب یاراحمد زهی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاراف
تصویر پاراف
امضای مختصر شده
فرهنگ فارسی عمید
(غِ)
مهتر بزرگ و جوانمرد و سخی جوان. (منتهی الارب) (آنندراج). السخی السری الشاب. غطریف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَفْ فا اُ)
عبدالله بن عبدالغفار تبریزی. ساکن مسکو. کتابی از او به نام ’منتخبات فارسیه’ به سال 1324 هجری قمری در مسکو چاپ شده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
تثنیۀ غار (در حال رفعی)، دهن و فرج، یا فرج و شکم، هر دو استخوان که چشم خانه است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ غاره، (اقرب الموارد) : و ولایت از تاراج و غارات محافظت نمودی، (ترجمه محاسن اصفهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
کوه غاراب نام محلی است که خط سرحدی ایران و ترکیه از آن می گذرد
لغت نامه دهخدا
(غِ)
پیمانه ای است بزرگ. (منتهی الارب). پیمانۀ بزرگی مانند جراف است. قنقل. (از اقرب الموارد)
جمع واژۀ غرفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرفه شود
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
صیغۀ مبالغه از غرف. (اقرب الموارد). رجوع به غرف شود، اسب فراخ گام گشاده رو. (منتهی الارب) : فرس غراف، یعنی اسبی که گشاده گام و قوائم وی گیرا باشد. رحیب الشحوه کثیرالاخذ بقوائمه. (اقرب الموارد) ، نهر بسیارآب. (منتهی الارب) : نهر غراف، کثیرالماء. وغیث غراف، غزیر. (از اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
جویی است میان واسط و بصره، و بر آن شهرستانی است بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). نهر کبیری است درزیر واسط، میان واسط و بصره. در کنار این نهر ناحیه ای مشتمل بر قراء بسیار واقع است و از بطائح به شمارمیرود. و گروهی از اهل علم بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان). صاحب الاخبار الدوله السلجوقیه گوید: امیر بدرالدین مظفر بن حمادبن ابی الجبر صاحب غراف و اعمال بطیحه بود. رجوع به کتاب مذکور صص 137- 138 شود
لغت نامه دهخدا
(غَرْ را)
نام اسب برأبن قیس. (منتهی الارب). اسب برأبن قیس بن عقاب بن هرمی بن ریاح الیربوعی، و اوست که درباره اسب خود گفته:
فان یک غراف تبدل فارسا
سوای فقد بدلت منه سمیدعا
... و سمیدع همسایۀ برأبن قیس بود. (تاج العروس). برای تفصیل رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پاراف
تصویر پاراف
خطی که با امضا کشیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارات
تصویر غارات
جمع غاره، تاراج ها چپاول کردن چپو کردن به تاراج بردن، جمع غارات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غطراف
تصویر غطراف
مهتر بخشنده، جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراف
تصویر غراف
پیمانه بزرگ پر آب، فراخ رو اسپ پیمانه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاراف
تصویر پاراف
امضای اختصاری، امضاء (در اصطلاح سیاسی و بانکی معمول است)، پیش امضا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین