جدول جو
جدول جو

معنی غادور - جستجوی لغت در جدول جو

غادور
بیوفا
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادور
تصویر شادور
(دخترانه)
شادمان، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غادر
تصویر غادر
غدر کننده، خائن، بی وفا، عهدشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادور
تصویر دادور
دادگر، عادل، کنایه از قاضی
فرهنگ فارسی عمید
دهی جزء دهستان چهارفریضۀ بخش مرکزی شهرستان بندر انزلی در دوهزاروپانصدگزی باختر بندر انزلی، کنار شوسۀ انزلی به آستارا. جلگه ای، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 600 تن سکنه شیعه، زبان مادری گیلکی. آب آن از چاه. محصول آنجامختصر صیفی است. شغل مردان صید ماهی و صنایع دستی زنان حصیربافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شطی بفرانسه که از تورماله، کانتن کامپان (پیرنۀ علیا) سرچشمه میگیرد. طول مجرای آن 294 هزار گز که 112 هزار گز آن قابل کشتی رانی است. (ضمیمۀ معجم البلدان) ، کمینه تر. حقیرتر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
نعت تفضیلی از دور
لغت نامه دهخدا
(اَ وُ)
ادؤر. جمع واژۀ دار
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جوان که با تبختر و ناز راه رود. (از منجد الطلاب). مؤنث آن غندوره. رجوع به غندوره شود. دزی در ذیل قوامیس العرب (ج 2 ص 229) گوید: غندور جوانی است که وضع پستی داشته باشد و در رفتار خود ظاهرسازی کند و ظرافت بخرج دهد، دوستانش او را احمق و خوشگذران و ظاهرآرا شمارند. وی تظاهر به پردلی و شهامت کند و میکوشد تا دختران او را بپسندند، و بشرط آنکه پول داشته باشد سخی و جوانمرد است، و همچنین دخترانی را که شبیه صفات مزبور را داشته باشند نیز غندور گویند. ج، غنادیر، غنادره. رجوع به دزی ج 2 ص 229 شود
لغت نامه دهخدا
بیل کشتی، (منتهی الارب)، چوبی که به هر طرف کشتی بندند و حرکت دهند تا کشتی روان شود و آن را بال کشتی گویند، پاروی کشتی
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ناحیۀ ’هت گارون’ اروندیسمان تولوز، سکنه 718 تن
لغت نامه دهخدا
(وُ)
شادورد. (فرهنگ شعوری). رجوع به شادورد شود
لغت نامه دهخدا
گوشواره و آنچه بروی کودک کنند ازنیل چون هلالی، و ظاهراً حادور در این معنی همان لام است که در تداول شعرای فارسی زبان می آید:
چه کشی ازپی قبولش لام،
، هلاکی، مسهل، زمین نشیب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بی وفا، مذکر و مؤنث در وی یکسان است. (منتهی الارب) (آنندراج). غادر. غادره. ج، غدر. (اقرب الموارد) ، شتر ماده که از گله پس ماند، و اگر چوپان خود شتر را ترک کند آن را غدیره گویند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مادور
تصویر مادور
غر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادر
تصویر غادر
مرد بیوفا، غدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدور
تصویر غدور
پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادوف
تصویر غادوف
پاروی کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادور
تصویر دادور
قاضی، خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادور
تصویر دادور
((وَ))
قاضی، خدای تعالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غادر
تصویر غادر
((دِ))
بی وفا، خیانتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادور
تصویر دادور
قاضی، منصف
فرهنگ واژه فارسی سره
دادگستر، دادگر، عادل، قاضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد