جدول جو
جدول جو

معنی غادف - جستجوی لغت در جدول جو

غادف
(دِ)
کشتیبان. (منتهی الارب). ملاّح > یمانیه
لغت نامه دهخدا
غادف
کشتیبان ملوان
تصویری از غادف
تصویر غادف
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غادر
تصویر غادر
غدر کننده، خائن، بی وفا، عهدشکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غادی
تصویر غادی
کسی که در بامداد می رود، اسد، شیر
فرهنگ فارسی عمید
موضعی در عمان که بسبب زیادی غاف در آن بدین اسم نامیده شده است، عبیداﷲ بن الحر گفته است:
جعلت قصورالازد مابین منبج
الی الغاف من وادی العمان المصوب
بلاد نفت عنها العدو سیوفنا
و صفره عنها نازح الداراجنب
یرید بصفره ابا المهلب بن ابی صفره ... و قال مالک ابن الریب:
من الرمل رمل الحوش او غاف راسب
و عهدی برمل الحوش و هو بعید،
و قال الفرزدق و کان المهلب حجبه:
فان تغلق الابواب دونی و تحجب
فمالی من ام بغاف و لاأب
و لکن اهل القریتین عشیرتی
و لیسوا بواد من عمان مصوب
و لما رأیت الازد تهفوا لجامهم
حوالی مزونی خبیث المرکب
مقلده بعدالقلوس اعنه
عجبت و من یسمع بذلک یعجب،
(معجم البلدان ذیل غاف)
لغت نامه دهخدا
بیل کشتی، (منتهی الارب)، چوبی که به هر طرف کشتی بندند و حرکت دهند تا کشتی روان شود و آن را بال کشتی گویند، پاروی کشتی
لغت نامه دهخدا
نوعی از درخت که میوه اش نیک شیرین باشد یا آن ینبوت است، (منتهی الارب)، شجر له ثمر حلو جداً و قیل هو الینبوت، الواحده غافه، (اقرب الموارد)، قال ابوزیدالغاف شجره من العضاه الواحده غافه، و هی شجره نحوالقرظ شاکه حجازیه تنبت فی القفاف ... و قال صاحب العین الغاف نبوت عظام کالشجر یکون بعمان، الواحده غافه، (معجم البلدان ج 6 ص 261)، کهور، کبیر، و رجوع به کهور شود
لغت نامه دهخدا
(غادد)
نعت فاعلی از غدّ، شتر طاعون زده. (منتهی الارب) ، دارای غده. غد البعیر... اصابه الغدد و صار ذاغده فهو غادو مغدود. (اقرب الموارد). ج، غداد. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(دَحْوْ)
بسیار بخشیدن: غدف له فی العطاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
ارزانی و فراخ مالی و نعمت، یقال: هو فی غدف. (منتهی الارب) (آنندراج). النعمه و الخصب و السعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غِ دَف ف)
شیر بیشه. (منتهی الارب) (آنندراج). الاسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
درآینده، مرد غریب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به هدف و هادفه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پنبه زننده. (ناظم الاطباء). رجوع به ندف و نداف شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
اسب قاسط جشمی و اسب عبدالله بن حجاج ثعلبی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نعت فاعلی از صدف
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پیروی کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به رادفه شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
نیکوحال. (منتهی الارب). الناعم البال. (قطر المحیط) ، زیست نازک خوش. (منتهی الارب). الناعم من العیش. (قطر المحیط) ، سگ که گوش وی پیش فروهشته باشد. (منتهی الارب). من الکلاب، المنکسر اعلی اذنه الی مقدّمه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جایگاهی است در شعر:
فماراعهم الاّ اخوهم کأنّه
بغاده فتخاءالجناح تحوم.
ساعده بن جؤیه الهذالی (از تاج العروس و معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
زن نازک و نرم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). غاده، للناعمه. (دستور اللغه). زن نازک و نرم که نرمی او نمایان باشد. (منتهی الارب). غیداء، درخت تازه و نازک و نرم. (منتهی الارب). ج، غادات
لغت نامه دهخدا
نعت فاعلی از غدو، شیر بیشه، (منتهی الارب)، در بامداد رونده، رفت و آمد کننده، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هادف
تصویر هادف
در آینده، بیگانه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غداف
تصویر غداف
زاغ، گیسوی دراز زلف سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادر
تصویر غادر
مرد بیوفا، غدیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاف
تصویر غاف
کهور از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدف
تصویر غدف
فراخسالی ارزانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادس
تصویر غادس
یونانی تازی گشته ماهی روغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادوف
تصویر غادوف
پاروی کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غاده
تصویر غاده
نرم و نازک زن، نرم و نازک نهال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادی
تصویر غادی
شیر از جانوران، پگاه رونده در بامداد رونده، جمع غوادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رادف
تصویر رادف
پیروی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غادر
تصویر غادر
((دِ))
بی وفا، خیانتکار
فرهنگ فارسی معین