جدول جو
جدول جو

معنی عیهله - جستجوی لغت در جدول جو

عیهله
(عَ هََ لَ)
زن چست و سبک که یک جا قرار نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). زن پیر. (ناظم الاطباء). عجوز. (اقرب الموارد) ، ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیهل. رجوع به عیهل شود
لغت نامه دهخدا
عیهله
(عَ هََ لَ)
ابن کعب بن عوف عنسی مذحجی، مشهور به ذوالحمار. اولین تن که در اسلام مرتد شد. رجوع به اسود (ابن کعب عنسی) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَیْ یا لَ)
امراءه عیاله، زن خرامنده و مائل و نازنده در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). زن متبختر و میال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ لَ)
جمع واژۀ عائل. (از ناظم الاطباء). رجوع به عائل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یا ناقۀ برگزیدۀ استواراندام توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ نجیب و شدید. (از اقرب الموارد). و گاهی بضرورت شعر آن را به تشدید لام میخوانند. (از منتهی الارب). عیهله. عیهول. عیهال. رجوع به عیهله و عیهول و عیهال شود، مرد سبک و چست که یک جا قرار نگیرد، امراءه عیهل نیز چنین است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باد تند، زن بلندبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
بستن سر قاروره و بطری را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ وَ)
بیکار و بر سر خود گذاشتن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خشمگین نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ غَ)
بسیارعیال گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). عول. رجوع به عول شود، کافی و بسنده گردیدن. عیال خود را نفقه و خورش دادن و عیالداری کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). معاش کافی قرار دادن برای عیال و مؤونت دادن آنها را. (از اقرب الموارد). عول. عؤول. رجوع به عول و عؤول شود، کفالت کردن و اداره نمودن یتیم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
علف: عیاله البرذون، علف ستور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
گمراه کردن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ قَ)
نام مرغی است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طائری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کارزار کردن. (منتهی الارب). کارزار کردن و بر زمین زدن و فریاد کردن و خروشیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). جنگ و قتال، و گویند صراع و صیاح. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ جَ)
شتافتن و شتابی نمودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اسراع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ لَ)
پیکر، دیدار و روی. (منتهی الارب). رجوع به قیهل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ هََ لَ)
یکی حیهل که درختی است. (منتهی الارب). رجوع به حیهل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نیازمند و درویش گشتن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). فقیر و محتاج شدن. (از اقرب الموارد). عیل. عیول. معیل. رجوع به عیل و عیول و معیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیله
تصویر عیله
یال زن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار