جدول جو
جدول جو

معنی عیهق - جستجوی لغت در جدول جو

عیهق
(عَ هََ)
شادمانی و سرور. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). نشاط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عیهق
شاد مانی
تصویری از عیهق
تصویر عیهق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ستاره ای سرخ رنگ و روشن در طرف راست کهکشان در صورت فلکی ممسک الاعنه
فرهنگ فارسی عمید
(عَیْ یِ)
مرد نیک بازدارنده از حاجت و درنگی نماینده. عیق. (منتهی الارب). رجوع به عیق شود، ضیق لیق عیق، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جائی است در ’غور’ از تهامه. و گویند کوهی است در نجدبر طریق یمامه بسوی مکه. و نام آن در شعر جابر بن حنی و ابن السکیت آمده است. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
کلمه ای است که بدان زجر نمایند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم صوت است که بدان زجر کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ جَ)
آفت رسیدن به مال. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
گویند که نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قَ)
کنار دریا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساحل بحر. (اقرب الموارد). دریابار. کنارۀ جوی و ساحل رود. (غیاث) ، ناحیۀ دریا. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گوشه و ناحیۀ خانه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فنایی از زمین و یا ساحت. (از اقرب الموارد). عیقه. (منتهی الارب). رجوع به عیقه شود. ج، عیقات. (اقرب الموارد) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
بمعنی عیقه است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). رجوع به عیقه شود
لغت نامه دهخدا
(عَیْ یو)
ستاره ای است خرد روشن سرخ رنگ، بطرف راست کهکشان که پیرو ثریا باشد. اصل آن بر وزن فیعول است و چون یاء ساکن و واو بدنبال هم آمده اند، به یاء مشدد تبدیل شده اند. (از منتهی الارب). آن را عیوق از آن گویند که او گویا نگهبان ثریا است، مشتق از عوق بمعنی بازداشتن و نگهبان و بازدارنده از امور مکروه. (آنندراج) (غیاث اللغات). ستاره ای است برکرانۀ مجره دست راست. (دهار). ستاره ای است سرخ و روشن در طرف راست مجره بدنبال ثریا، و پیش از ثریا قرار نگیرد. (از اقرب الموارد). کوکبی است از قدر اول در صورت ممسک الاعنه. (از جهان دانش). عیوق در طرف راست مجره است و در پی آن سه ستارۀ واضح و روشن است بنام اقلام. (از صبح الاعشی ج 2 ص 164). ستاره ای است از قدر اول بر دوش چپ ممسک الاعنه، و نور آن را صدبرابر خورشید تخمین کنند و آن به یازده سال به ما رسد. و عرب آن را به دوری مثل زند و گوید: ’أبعد من العیوق’. وفارسی این سه ستاره به قدیم نزد عوام ایرانی ’دیگ پایه’ بوده است. (یادداشت های مرحوم دهخدا) :
زن پاراو چون بیابد بوق
سر ز شادی کشد سوی عیوق.
منجیک.
شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.
ناصرخسرو.
ندیدی به نوروز گشته به صحرا
به عیوق مانند لالۀ طری را.
ناصرخسرو.
از گل سوری ندانستی کسی عیوق را
این اگر رخشنده بودی وآن اگر بویاستی.
ناصرخسرو.
کین تو برآمد به ثریا و به عیوق
لرزان شد و بیجان شد عیوق و ثریا.
مسعودسعد.
گر به عیوق برفرازد سر
شاعر آخر نه هم گدا باشد.
مسعودسعد.
ز موج خون که برمیشد به عیوق
پر از خون گشته طاسکهای منجوق.
نظامی.
تو نیز اندر هزیمت بوق میزن
ز چاهی خیمه بر عیوق میزن.
نظامی.
ز عشوه گرچه بر عیوق رفتند
ز تخت امروز بر صندوق رفتند.
نظامی.
چون ز روی این سرزمین ناید شروق
من چرا بالا کنم رو در عیوق.
مولوی.
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب
مهرم بجان رسید و به عیوق برشدم.
سعدی.
چو شبنم بیفتاد مسکین و خرد
به مهر آسمانش به عیوق برد.
سعدی.
فرش افکن صدر توست عیوق
چوبک زن بام توست فرقد.
(از ترجمه محاسن اصفهان ص 134).
زآن کشتگان هنوزبه عیوق میرسد
فریاد العطش ز بیابان کربلا.
محتشم
لغت نامه دهخدا
(عَ)
گمراهی و ضلالت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
مرد سست و ضعیف از طلب کینه و ثار. و گران و ناگوار. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گران وخیم و ناگوار. ومرد ضعیف و سست در طلب کینۀ خود. (ناظم الاطباء) ، گلیم بسیارپشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کساء بسیارپشم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، یا ناقۀ برگزیدۀ استواراندام توانا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ نجیب و شدید. (از اقرب الموارد). و گاهی بضرورت شعر آن را به تشدید لام میخوانند. (از منتهی الارب). عیهله. عیهول. عیهال. رجوع به عیهله و عیهول و عیهال شود، مرد سبک و چست که یک جا قرار نگیرد، امراءه عیهل نیز چنین است. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، باد تند، زن بلندبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
جایگاهی است در شعر ابن هرمه، و در آن برقه ای است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ هََ)
فراخ از هر چیزی، شترمادۀ بسیارشیر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ هََ)
شهری است نزدیک نیشابور و از آن شهر است ابوالفضل بیهقی صاحب تاریخ محمود غزنوی و مسعود و دیگر آل سبکتکین و امام احمد بن حسین وپس او امام اسماعیل. (منتهی الارب). اصل کلمه در فارسی بیهه یعنی بهائین است و معنای آن در فارسی بسیار بخشنده است. ناحیه ایست بزرگ و کوره ای وسیع دارای شهرهای بسیار و آبادانی از نواحی نیشابور مشتمل بر 321 قریه و عامه آن را سبزور (سبزوار) گویند و حدود آن از ناحیۀ نیشابور به انتهای حدود ریوند تا نزدیک دامغان محدود است و عده بیشماری از فضلا و دانشمندان ازاین شهر برخاسته اند و اکثر مردم آن رافضی غلات اند. (از معجم البلدان). در قرون وسطی سبزوار را بیهق میگفتند. (سرزمینهای خلافت شرقی). ناحیه ایست قدیم در خراسان غربی نیشابور. در دورۀ طاهریان 390 آبادی داشت. شهرهای مهم آن سبزوار و خسروجرد بود. در سال 30 هجری قمری بدست عبدالله بن عامر فتح شد. در 546- 548 هجری قمری ینالتگین ویرانش کرد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ قَ)
نام مرغی است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طائری است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیهق
تصویر فیهق
فراخ، شتر پر شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیهق
تصویر غیهق
شادمانی، دیوانگی، شتر دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیوق
تصویر عیوق
ستاره ای سرخ رنگ و روشن در طرف راست کهکشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیهاق
تصویر عیهاق
گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهق
تصویر بیهق
پارسی تازی شده بیهگ
فرهنگ لغت هوشیار
((عَ یُّ))
نام ستاره ای نورانی در صورت فلکی ارابه ران در امتداد کهکشان راه شیری، نماد فاصله و دوری
فرهنگ فارسی معین