ذات و نفس، ذات هر چیز چشم، مفرد واژۀ عیون چشمه، مفرد واژۀ اعین و عیوان هر چیز آماده و حاضر بزرگ و مهتر قوم، مفرد واژۀ اعیان مرد بزرگ و شریف، مفرد واژۀ اعیان نام حرف «ع»
ذات و نفس، ذات هر چیز چشم، مفردِ واژۀ عُیون چشمه، مفردِ واژۀ اعیُن و عیوان هر چیز آماده و حاضر بزرگ و مهتر قوم، مفردِ واژۀ اعیان مرد بزرگ و شریف، مفردِ واژۀ اعیان نام حرف «ع»
نام وی محمود بن احمد بن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هجری قمری در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هجری قمری در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است: عمدهالقاری فی شرح البخاری (در یازده جلد) ، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرهبه زبان ترکی. (از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغه العربیه)
نام وی محمود بن احمد بن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هجری قمری در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هجری قمری در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است: عمدهالقاری فی شرح البخاری (در یازده جلد) ، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرهبه زبان ترکی. (از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغه العربیه)
چیزی بود که از بلور و شیشه سازند و پیش چشم گذارند. (آنندراج). آلت ابصار که از قطعه های بلور محدب و یا مقعر ساخته شده بنحوی که مرئیات دوررا به اعانت آن بخوبی میتوان تشخیص داد. (ناظم الاطباء). آلتی مرکب از قطعات بلور محدب یا مقعر که برابرچشم نصب کنند تا بهتر اشیاء را از نزدیک یا دور ببینند و یا چشم را از اشعۀ آفتاب محفوظ دارند. چشم فرنگی. آیینۀ فرنگی. (فرهنگ فارسی معین) : خیام اگر ستیزه جو می بودی در پیش کسان به آبرو می بودی جایت به فراز دیده در می دادند چون عینک اگر کج و دورو می بودی. ؟ صبح پرّی چو گشت دیده گداز عینک دیده دیدۀ دل ساز. مکتبی. تراشیده خراط ناهیدچهر زبهر فلک عینک ماه و مهر. ملاطغرا (از آنندراج). همنشین مردم محتاج هم در زحمتند دیده بیمار است بینی بار عینک میکشد. صائب. صحبت صافی ضمیران بینش افزون میکند چشم داری عینکی پیش نظر باید گرفت. نعمت خان عالی (از آنندراج). گریه در پیریم از بس به جوانی آمد بی پل عینک ازین آب نگاهم نگذشت. سیدحسین خالص (از آنندراج). کج نهادان با کمال حسن ظاهر ناقصند چشم عینک هر کجا دیدیم یک مژگان نداشت. سیدحسین خالص (از آنندراج). - جلد عینک، کیف چرمی یا غیرچرمی که عینک را برای محافظت در آن نهند. قاب عینک. عینک دان. - عینک آفتابی، عینکی که شیشه های آن رنگین یا تیره باشد و آن را برای جلوگیری از تابش شدید نور آفتاب بر چشم، بکار برند. - عینک پنسی، عینکی که بجای دسته، بوسیلۀ پنس بر بینی نصب شود. - عینک دسته دار، آن نوع از عینک که دو دسته دارد و انتهای دسته ها در طرفین سر و بالای محل اتصال گوش به سر متکی میشود. مقابل عینک پنسی که بوسیلۀ گیره ای بر بالای بینی قرار می یابد. - عینک دوربین، عینکی است که برای واضحتر دیدن اشیاء دور بکار برند. - عینک دورنما، نوعی از عینک که چیزدور از او قریب نماید. عینک دوربین. (آنندراج) : نیست ممکن که ز من دور توانی گردید عینک صاف دلان دورنما می باشد. صائب (از آنندراج). - عینک ذره بینی، عینکی که شیشۀ آن را از ذره بین ساخته باشند و برای چشمانی که توانائی دید آنها کم باشد بکار رود. - عینک طبی، عینکی که شیشه های آن از نوعی خاص بنام ’کروکس’است که از تابش مستقیم نور بر چشم جلوگیری میکند و چون شیشۀ آن، برخلاف شیشۀ عینکهای عادی، موج دار نمی باشد لذا سبب سوزش چشم و ریزش اشک نمی شود. - عینک طلقی، عینک که بجای شیشه، از طلق در آن استفاده شود و بهنگام کوه پیمائی وصحرانوردی و از آن قبیل، آن را بکار میبرند، چه خطرشکستن و آسیب رساندن بچشم ندارد. - عینک نزدیک بین، عینکی است که برای واضحتر دیدن اشیاء نزدیک بکار برند. عینک ذره بینی. - عینک نمره دار، عینکی که شیشۀ آن از ذره بین باشد و بحسب مقدار ضعف چشم، درجات قدرت ذره بینی آن کم و بسیار شود
چیزی بود که از بلور و شیشه سازند و پیش چشم گذارند. (آنندراج). آلت ابصار که از قطعه های بلور محدب و یا مقعر ساخته شده بنحوی که مرئیات دوررا به اعانت آن بخوبی میتوان تشخیص داد. (ناظم الاطباء). آلتی مرکب از قطعات بلور محدب یا مقعر که برابرچشم نصب کنند تا بهتر اشیاء را از نزدیک یا دور ببینند و یا چشم را از اشعۀ آفتاب محفوظ دارند. چشم فرنگی. آیینۀ فرنگی. (فرهنگ فارسی معین) : خیام اگر ستیزه جو می بودی در پیش کسان به آبرو می بودی جایت به فراز دیده در می دادند چون عینک اگر کج و دورو می بودی. ؟ صبح پرّی چو گشت دیده گداز عینک دیده دیدۀ دل ساز. مکتبی. تراشیده خراط ناهیدچهر زبهر فلک عینک ماه و مهر. ملاطغرا (از آنندراج). همنشین مردم محتاج هم در زحمتند دیده بیمار است بینی بار عینک میکشد. صائب. صحبت صافی ضمیران بینش افزون میکند چشم داری عینکی پیش نظر باید گرفت. نعمت خان عالی (از آنندراج). گریه در پیریَم از بس به جوانی آمد بی پل عینک ازین آب نگاهم نگذشت. سیدحسین خالص (از آنندراج). کج نهادان با کمال حسن ظاهر ناقصند چشم عینک هر کجا دیدیم یک مژگان نداشت. سیدحسین خالص (از آنندراج). - جلد عینک، کیف چرمی یا غیرچرمی که عینک را برای محافظت در آن نهند. قاب عینک. عینک دان. - عینک آفتابی، عینکی که شیشه های آن رنگین یا تیره باشد و آن را برای جلوگیری از تابش شدید نور آفتاب بر چشم، بکار برند. - عینک پنسی، عینکی که بجای دسته، بوسیلۀ پنس بر بینی نصب شود. - عینک دسته دار، آن نوع از عینک که دو دسته دارد و انتهای دسته ها در طرفین سر و بالای محل اتصال گوش به سر متکی میشود. مقابل عینک پنسی که بوسیلۀ گیره ای بر بالای بینی قرار می یابد. - عینک دوربین، عینکی است که برای واضحتر دیدن اشیاء دور بکار برند. - عینک دورنما، نوعی از عینک که چیزدور از او قریب نماید. عینک دوربین. (آنندراج) : نیست ممکن که ز من دور توانی گردید عینک صاف دلان دورنما می باشد. صائب (از آنندراج). - عینک ذره بینی، عینکی که شیشۀ آن را از ذره بین ساخته باشند و برای چشمانی که توانائی دید آنها کم باشد بکار رود. - عینک طبی، عینکی که شیشه های آن از نوعی خاص بنام ’کروکس’است که از تابش مستقیم نور بر چشم جلوگیری میکند و چون شیشۀ آن، برخلاف شیشۀ عینکهای عادی، موج دار نمی باشد لذا سبب سوزش چشم و ریزش اشک نمی شود. - عینک طلقی، عینک که بجای شیشه، از طلق در آن استفاده شود و بهنگام کوه پیمائی وصحرانوردی و از آن قبیل، آن را بکار میبرند، چه خطرشکستن و آسیب رساندن بچشم ندارد. - عینک نزدیک بین، عینکی است که برای واضحتر دیدن اشیاء نزدیک بکار برند. عینک ذره بینی. - عینک نمره دار، عینکی که شیشۀ آن از ذره بین باشد و بحسب مقدار ضعف چشم، درجات قدرت ذره بینی آن کم و بسیار شود
عین آن. خود آن. ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج) : گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا. آقا شاپور طهرانی (از آنندراج). و رجوع به عین شود. - بعینه، بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود: آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). بعینه ز هر سو که برداشتند نمایش یکی بود بگذاشتند. نظامی. بعینه در او صورت خویش دید ولایت به دست بداندیش دید. نظامی. مراد شه که مقصود جهانست بعینه با برادر همچنانست. نظامی. چرا که این چنین بهشتی است بعینه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 80)
عین آن. خود آن. ظاهراً مخفف بعینه است که در تشبیهات مستعمل میشود. (آنندراج) : گل به چشمم عینه پیراهن یوسف نمود گلستان بیت الحزن گردید یعقوب مرا. آقا شاپور طهرانی (از آنندراج). و رجوع به عین شود. - بعینه، بدرستی و کاملاً و بسیارمانند. (از ناظم الاطباء). و رجوع به بعینه شود: آن معتمد را بزودی بازگردانیده آید بعینه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). بعینه ز هر سو که برداشتند نمایش یکی بود بگذاشتند. نظامی. بعینه در او صورت خویش دید ولایت به دست بداندیش دید. نظامی. مراد شه که مقصود جهانست بعینه با برادر همچنانست. نظامی. چرا که این چنین بهشتی است بعینه. (ترجمه محاسن اصفهان ص 80)
وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه را که بیش از ده درهم ارزش ندارد به دوازده درهم به تو بفروشم، مشروط بر اینکه قیمت آن را در فلان موعد بپردازی. و بدینوسیله دو درهم برای خود سود در نظر گیرد در برابر مدتی که برای ادای دین مدیون معین کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد) ، بهای پیشین. (منتهی الارب) (آنندراج). سلف و بهای پیشین. (ناظم الاطباء). سلف. (اقرب الموارد). نسیه. (دهار) ، بهترین و برگزیدۀ شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیکو و برگزیده از مال، بمعنی عیمه: خرج فی عینه ثیابه، با لباسهای نیکوی خود خارج شد. و ’عینهالخیل’، نیکو از اسبان. (از اقرب الموارد) ، مادۀ جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مادۀ جنگ وکارزار. (ناظم الاطباء). مادهالحرب. (اقرب الموارد) ، گرداگرد چشم گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عین. (اقرب الموارد) ، ثوب عینه (بصورت اضافه) ،جامۀ نیک روگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ نیکو در نگاه چشم. (از اقرب الموارد)
وام که در آن وام دهنده را نفعی نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عبارتست از اینکه شخصی نزد شخص دیگر رود و وامی طلب کند. وام دهنده به طمع سودی که از راه وام دادن به دست نمی آید به دادن وام راغب نگردد و گوید این جامه را که بیش از ده درهم ارزش ندارد به دوازده درهم به تو بفروشم، مشروط بر اینکه قیمت آن را در فلان موعد بپردازی. و بدینوسیله دو درهم برای خود سود در نظر گیرد در برابر مدتی که برای ادای دین مدیون معین کرده است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) (از اقرب الموارد) ، بهای پیشین. (منتهی الارب) (آنندراج). سلف و بهای پیشین. (ناظم الاطباء). سلف. (اقرب الموارد). نسیه. (دهار) ، بهترین و برگزیدۀ شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نیکو و برگزیده از مال، بمعنی عیمه: خرج فی عینه ثیابه، با لباسهای نیکوی خود خارج شد. و ’عینهالخیل’، نیکو از اسبان. (از اقرب الموارد) ، مادۀ جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مادۀ جنگ وکارزار. (ناظم الاطباء). مادهالحرب. (اقرب الموارد) ، گرداگرد چشم گوسپند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عین. (اقرب الموارد) ، ثوب عینه (بصورت اضافه) ،جامۀ نیک روگاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ نیکو در نگاه چشم. (از اقرب الموارد)
منسوب به عین. رجوع به عین شود، اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج). اصلی و حقیقی و خالص، هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی. - واجب عینی، چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود. - وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود. - وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود
منسوب به عین. رجوع به عین شود، اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج). اصلی و حقیقی و خالص، هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی. - واجب عینی، چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود. - وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود. - وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود
گلنار را گویند، و معرب آن جلنار است، و آن گل درخت نوعی از انار باشد، و آن درخت بغیر از گل، میوه و ثمری دیگر ندارد. و سرد و خشک است در اول و دوم، خون شکم را ببندد. (برهان قاطع) (آنندراج). به لغت دیلم و تنکابن داراوش نامند و از شاخه های درختها میروید و غیر شبومه است. برگش سبز باطراوت و انبوه و کوچکتر از برگ بادام و گلش سرخ و خوش منظر، در دوم سرد و خشک، و مقوی معده و حابس اسهال وسیلانات و نزف الدم و حیض است شرباً و ضماداً و حمولاً. و خاییدن برگ او مقوی دندان و لثه، و ضماد و ذرور او جهت جراحات تازه نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
گلنار را گویند، و معرب آن جلنار است، و آن گل درخت نوعی از انار باشد، و آن درخت بغیر از گل، میوه و ثمری دیگر ندارد. و سرد و خشک است در اول و دوم، خون شکم را ببندد. (برهان قاطع) (آنندراج). به لغت دیلم و تنکابن داراوش نامند و از شاخه های درختها میرویَد و غیر شبومه است. برگش سبز باطراوت و انبوه و کوچکتر از برگ بادام و گلش سرخ و خوش منظر، در دوم سرد و خشک، و مقوی معده و حابس اسهال وسیلانات و نزف الدم و حیض است شرباً و ضماداً و حمولاً. و خاییدن برگ او مقوی دندان و لثه، و ضماد و ذرور او جهت جراحات تازه نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
چیزی از بلور و شیشه سازند و پیش چشم گذارند تا اشیا را بهتر ببینند نادرست نویسی آیینک آینک چشمک آلتی مرکب از قطعات بلور محدب یا مقعر که برابر چشم نصب کنند تا بهتر اشیا را از نزدیک یا دور بینند و یا چشم رااز اشعه آفتاب محفوظ دارند چشم فرنگی آیینه فرنگی
چیزی از بلور و شیشه سازند و پیش چشم گذارند تا اشیا را بهتر ببینند نادرست نویسی آیینک آینک چشمک آلتی مرکب از قطعات بلور محدب یا مقعر که برابر چشم نصب کنند تا بهتر اشیا را از نزدیک یا دور بینند و یا چشم رااز اشعه آفتاب محفوظ دارند چشم فرنگی آیینه فرنگی