جدول جو
جدول جو

معنی عیفان - جستجوی لغت در جدول جو

عیفان(عَیْ یِ)
متشکی و آنکه کراهت داشتن از هر چیز خوی او باشد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آنکه عادت و خلق او نپسندیدن اشیاء باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عیفان(دُ)
بمعنی عیف و عیاف است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عیف و عیاف شود
لغت نامه دهخدا
عیفان
بیزار دلاشوب
تصویری از عیفان
تصویر عیفان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عرفان
تصویر عرفان
(دخترانه و پسرانه)
یکی از مراحل سلوک، معرفت، شناخت خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
شناختن، در تصوف شناختن حق تعالی از راه ریاضت و تهذیب نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیدان
تصویر عیدان
عودها، بازگشتن علائم بیماری ها، بازگشتن ها، جمع واژۀ عود
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
به صیغۀ مثنی، نام دو مرد از بنی سعد بود، عوف بن سعد و عوف بن کعب بن سعد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ)
تثنیۀ عین، در حال رفع. رجوع به عین شود، دو فرورفتگی در کنار زانو. (ناظم الاطباء). رجوع به عین شود
لغت نامه دهخدا
(دَج ج)
چشم کردن مرد را. و چشم زخم رسانیدن و بر چشم زدن. (از منتهی الارب) ، روان گردیدن آب و اشک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عین. رجوع به عین شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مردان. (منتهی الارب). مردمان و خلایق. (ناظم الاطباء) : ما هو من عیسانه، او از رجال و یاران او نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ أعور، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به اعور شود
لغت نامه دهخدا
گروه ملخ از هر گونه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گروههای متفرق از ملخ، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد آرزومند شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تشنه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤنث آن عیمی ̍ است. (از اقرب الموارد) ، رجل عیمان أیمان، مرد که زن و شترانش گذشته و مرده باشند. (منتهی الارب). مرد که شترانش رفته باشندو زوجه اش مرده باشد. ج، عیامی ̍. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ / غَیْ یَ)
راه رفتن به تکبر و تبختر و نشاط. المرح فی السیر. (ازاقرب الموارد). صاحب منتهی الارب غیفان را بمعنی درخت و چوب آتش زنه آورده است و فیروزآبادی در قاموس گوید غیفان، مرخ (درخت آتش زنه) است، ولی صاحب تاج العروس بر آن است که در کلمه مرخ تصحیف روی داده و صحیح آن ’مرح’ است، یعنی مرح فی السیر (تبختر در راه رفتن) ، و لسان العرب نیز همین معنی را تأیید میکند
لغت نامه دهخدا
(عَ)
تثنیۀ عیر. دو برآمدگی از پی و گوشت، که ستون فقرات را از دو طرف بردارند. (از اقرب الموارد). رجوع به عیر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مرد بدخلق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مرد بدخواه و بداندیش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عود، رجوع به عود شود: سلیخۀ منقا و عیدان السلیخه از هر یک نیم درمسنگ، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
تثنیۀ عید در حال رفع، رجوع به عید و عیدین شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
آنکه در انفاق مال خود شتاب کند و یا آن را تبذیر کند و تباه سازد، و مؤنث آن عیثی ̍ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بمعانی مصدر عیث است. (از اقرب الموارد). رجوع به عیث شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
نام کوهی است به یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ کَ)
ناویدن درخت از چپ و راست. (منتهی الارب). تمایل و خمیدن درخت به چپ و راست با شاخه های خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ضیف، (منتهی الارب)، رجوع به ضیف شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زاف زیفاً و زیفاناً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زیف شود. (ناظم الاطباء). تبختر در رفتار و در نهج البلاغه در وصف طاوس: ’و یمیس بزیفانه’، مراد از زیفان حرکت دم طاوس است به چپ و راست. (اقرب الموارد). رجوع به زیف شود
لغت نامه دهخدا
(شَیْ یِ)
شیفه. دیدبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مرد دراز باریک میان لاغرشکم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
کثرت ملخها که هنوز بالهای آنها درست نشده باشد، کثرت مردم، ملخی که در آن خطوط مختلف سپید و زرد بهم رسیده باشد، ملخی که از رنگ نخستین که سیاه و زرد بود منسلخ شده مایل بسرخی گردیده باشد، ملخهای لاغر سرخ زادۀ سال اول، گیاهی است کوهی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیدان
تصویر عیدان
خرما بنان دراز، جمع عود، چوب ها داربویها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیمان
تصویر عیمان
شیر خواه شیر دوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
شناختن و دانستن بعد از نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفان
تصویر شیفان
دیده بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیفان
تصویر سیفان
دراز و باریک مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیفان
تصویر خیفان
ملخ از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیفان
تصویر ذیفان
زهر کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعیفان
تصویر ضعیفان
دو ناتوان: زن و برده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرفان
تصویر عرفان
((عِ))
شناختن، خداشناسی
فرهنگ فارسی معین