جدول جو
جدول جو

معنی عیزعیز - جستجوی لغت در جدول جو

عیزعیز(زَ زَ / عَ زَ عَ زَ)
کلمه ای است مبنی بر فتح که بدان میش را زجر کنند. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عزیز
تصویر عزیز
(پسرانه)
گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
شریف، گرامی، گران مایه، ارجمند، بزرگوار،
لقب هر یک از فرمانروایان مصر یا بزرگترین صاحب منصب دربار فرعون،
خویشاوند بسیار نزدیک، آنچه به سختی به دست می آید، کمیاب، نیرومند، قوی، در تصوف پیر،
از نام های خداوند
عزیز داشتن: گرامی داشتن، ارجمند داشتن
عزیز کردن: گرامی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ عَ)
کلمه ای است که بدان گوسپند را زجر کنند، و آن در خراسان مصطلح است
لغت نامه دهخدا
از اتباع است و معنی آن کالای کم و اندک بود، (جهانگیری)، چیز کم و اندک که به عربی بضاعت مزجات خوانند، (برهان) (غیاث اللغات) :
چون به از جان نیست جان باشد عزیز
چون به آمد نام جان شد چیزلیز،
مولوی
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
محمد بن محمد بن محمد بن خضر، از نواده های عروه بن زبیر بن العوام قریشی، ملقب به شمس الدین. وی از فقهای شافعی بود و به سال 724 هجری قمری در قدس متولد گشت و در قاهره پرورش یافت و بسال 808 در غزه درگذشت. او راست: الغیاث، ادب الفتوی، غرائب السیر، مصباح الزمان فی المعانی و البیان، الکوکب المشرق و قضم الضرب فی نظم کلام العرب. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
ریزپیز، مال اندک و قدرت اندک، (ناظم الاطباء)، قدری از سامان، (آنندراج) :
ای فلک تاچند از این عرض و تجمل شرم دار
بود یک روزی که ما هم ریزپیزی داشتیم،
شیخ کاشی (از آنندراج)،
، خردمرد، تراشه و خاشاک، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پاره پاره، قطره قطره، خردخرد، (ناظم الاطباء)، ریزه ریزه، پاره پاره، (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری)، به قطعات سخت خرد، ذره ذره، (یادداشت مؤلف) :
سزد که دو رخ کاریز آب دیده کنی
که ریزریز بخواهدت ریختن کاریز،
کسایی،
بریده بود جوشن از تیغ تیز
زره پاره و ترکها ریزریز،
اسدی،
زین غبن چتر روز چرا نیست ریزریز
زین غم عمود چرا نیست لخت لخت،
خاقانی،
برگ خرمایم که از من بادزن سازند خلق
باد سردم در لب است و ریزریز اجزای من،
خاقانی،
زر سوده را گر بود ریزریز
به سیماب جمع آورد خاک بیز،
نظامی،
- ریزریزباران، قسمی دوختن، (یادداشت مؤلف)،
- ریزریز شدن، خرد گشتن، ریزه ریزه شدن، ذره ذره گشتن، به قطعات سخت خرد درآمدن، (از یادداشت مؤلف) :
به زخم اندرون تیغ شد ریزریز
چه زخمی که پیدا کند رستخیز،
فردوسی،
چوگردان مرا روی بینند تیز
زره برتنانشان شود ریزریز،
فردوسی،
به کوهم زند تا شوم ریزریز
بدان تا برآید ز من رستخیز،
فردوسی،
بر آن سنگ زد شاه شمشیر تیز
نبرید و شمشیر شد ریزریز،
نظامی،
ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز،
نظامی،
- ریزریز کردن،خردخرد کردن، (ناظم الاطباء)، به پاره های خرد بریدن یا شکستن، (یادداشت مؤلف) :
دلت تیره بینم سرت پرستیز
کنون جامه برتن کنم ریزریز،
فردوسی،
منم بندۀ هردو تا رستخیز
اگر شه کند پیکرم ریزریز،
فردوسی،
به دل گفت کاین را به شمشیر تیز
بباید کنون کردنش ریزریز،
فردوسی،
پر تیز و منقار پیکان تیز
کنند از شغب جعبه را ریزریز،
نظامی،
چو در معرکه برکشم تیغ تیز
به کوهه کنم کوه را ریزریز،
نظامی،
سکندر بدو گفت یک تیغ تیز
کند پیه صد گاو را ریزریز،
نظامی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
آوازی است که برنایان به وقت بازی با هم کنند و بی باکان وقت چیرگی بدان خروشند، (منتهی الارب)، رجوع به عیط شود
لغت نامه دهخدا
پرشتاب:
باد چون بشنید آمد تیزتیز
پشه بگرفت آن زمان راه گریز،
مولوی،
، بخشم، غضبناک: چون برمک بر تخت نشست سلیمان یکی تیزتیز در وی نگریست، (تاریخ بخارا)،
نگه کرد قاضی بر او تیزتیز
معرف گرفت آستینش که خیز،
(بوستان)،
رجوع به تیز و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تیزتک، تند، تندرو:
ترسم کآن وهم تیزخیزت روزی
وهم همه هندوان بسوزد بسخون،
اسدی (از گنج بازیافته ص 58)،
تیز چو گوش فرس تیزخیز
صورت و معنی به صفت هر دو تیز،
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
شریف و بزرگوار و با عزت، منیع، گران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
((عَ))
گرامی، محبوب، ارجمند، بزرگوار، کمیاب، نادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
گرامی، نازنین، گرانمایه، مهربان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
Adored, Dear
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
adoré, cher
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تحریک وسوسه، خارش بدن، درد مفاصل
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
เป็นที่รัก , ที่รัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
dikagumi, sayang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
anayependwa, mpendwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
sevilen, sevgili
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
敬愛された , 親愛な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
被爱戴的 , 亲爱的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
נערץ , יקר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
존경받는 , 친한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
verehrt, lieb
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
पूजनीय , प्रिय
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
vereerd, dierbaar
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
adorato, caro
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
adorado, querido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
adorado, querido
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
ukochany, drogi
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
улюблений , дорогий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
обожаемый , дорогой
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عزیز
تصویر عزیز
প্রিয় , প্রিয়
دیکشنری فارسی به بنگالی