جدول جو
جدول جو

معنی عیدی - جستجوی لغت در جدول جو

عیدی
پول یا چیز دیگری که در روز عید، به خصوص عید نوروز، به کس دیگر می دهند
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
فرهنگ فارسی عمید
عیدی
دهی از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس با 193 تن سکنه، آب آن از رود خانه هیرمند، محصول آن غلات است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
عیدی
آنچه روزهای اعیاد به کسی دهند، (آنندراج)، عطا و بخشش و خلعت و هدیه ای که در روز عید به کسی دهند، (ناظم الاطباء)، آنچه در عید قربان و عید فطر و توسعاً در نوروز وجز آن، سران به زیردستان دهند از زر و سیم و جز آن، دست لاف، عیدانه، (یادداشت مرحوم دهخدا) :
عیدی و نوروزی از شه هیچ نستانم مگر
بارگی ّ خاص وترکی درج گوهر بر میان،
؟ (از المعجم)،
نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی،
حافظ،
بغیر حلقۀ جوشن چو عیدی اطفال
ندیده اند خلایق به دست خویش درم،
علی خراسانی (از آنندراج)،
، عطا و هدیه، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
عیدی
نیوک دستلاف خلعت و هدیه و پولی که در روز عید به کسی دهند، عطا هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
عیدی
هدیه ای که به مناسبت عید به کسی داده می شود
تصویری از عیدی
تصویر عیدی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عیسی
تصویر عیسی
(پسرانه)
معرب از عبری، نجات دهنده، نام پیامبر مسیحیت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هیدی
تصویر هیدی
(پسرانه)
آهسته، پاورچین (نگارش کردی: هدی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادی
تصویر عادی
ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است، معمول، متداول، آنچه برتری و امتیازی ندارد، معمولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادی
تصویر عادی
عدو، دشمن، متجاوز، متعدی، جنگاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عددی
تصویر عددی
مربوط به عدد، شمردنی، دانه ای، ویژگی آنچه بتوان آن را شمرد مثلاً فروش عددی، کنایه از اندک، کم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عینی
تصویر عینی
مقابل ذهنی، آنچه با یکی از حواس پنجگانه قابل حس باشد، آشکار، هویدا، واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
یدها، دست ها، کنایه از قدرت ها، جمع واژۀ ید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ دی ی)
تصغیر معدّی ّ است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تصغیر معدی است که منسوب به معدّ است. تصغیر معدی منسوب به معدبن عدنان است و در تصغیر دال مشدد او را تخفیف داده و معیدی گفته اند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به نوشتۀجمهره الامثال مصغر معدّی ّ است که منسوب به معدّاست و از بعضی نقل کرده که معید نام قبیله ای است و مصغر کلمه دیگر نیست. (از ریحانه الادب ج 5 ص 347). و رجوع به همین مأخذ ذیل معیدی ضمرۀبن ضمره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ دی ی)
ضمره بن ضمره. از بلغای عرب در زمان جاهلیت است. گویند کوتاه قامت و زشت روی بود و مثل معروف تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه یا تسمع بالمعیدی لا أن تراه در حق اوست و اولین کسی که این جمله را بر زبان آورد نعمان منذر بن ماءالسماء است. ضمره از قبیله معد یا معیدبن عدنان بود و آب برکه های نعمان را آلوده می کرد و نعمان نمی توانست بر او دست یابد و از شجاعت وی در عجب بود. سرانجام وی را امان داد و ضمره به حضور نعمان راه یافت اما به جهت قبح منظر و حقارت جثه مورد استخفاف نعمان واقع گردید و گفت تسمع بالمعیدی خیر من أن تراه. ضمره وی را جواب داد مردانگی اشخاص را باپیمانه نمی سنجند بلکه ’انما المرء باصغریه قلبه و لسانه ان قاتل قاتل بجنان و ان نطق نطق بلسان’. (از ریحانه الادب ج 5 ص 348). و رجوع به همین مأخذ و فراید الادب المنجد و البیان و التبیین ج 1 ص 152 و 201 و جمهره الامثال و مجمع الامثال و نیز رجوع به معیدی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تثنیۀ عید در حال نصب و جر، عید اضحی و عید فطر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان هزارجریب بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری با 235 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن ارزن و غلات و عسل است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دی یَ)
نجائب عیدیه، شتران نجیب منسوب بسوی عید، نام فحل. یا منسوب بسوی عیدبن ندغی بن مهره بن حیدان. یا بسوی عادبن عاد یا عادی بن عاد. یا بسوی بنی عیدبن آمری. (منتهی الارب). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از شعرای عثمانی و از مردم مرعش است. اجداد وی از صدور امرای ذوالقدریه بودند. وی به سال 994 هجری قمری درگذشته است. (از قاموس الاعلام ترکی)
از شعرای قرن دهم عثمانی و از مردم قالقاندلن است. شاعری کثیرالشعر بود و دارای خمسه ای است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
یا عیسی دهقان. شراب انگوری. یا عیسی ره نشین. آفتاب، شعاع پرتو آفتاب، طبیب حاذق. یا عیسی شش ماهه. میوه ای که تا شش ماه پخته شود و برسد (عموما)، انگور (خصوصا)، یا عیسی نه ماهه. خوشه انگوری که از آن شراب سازند، شراب انگوری. یا عیسی هر درد. شراب انگوری
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به عمید، منسوب به عمید ابو عبدالله حسین بن محمد پدر ابن العمید یا منسوب بابن العمید ابو الفتح علی بن محمد حسین وزیر رکن الدوله و موید الدوله، نوعی قلم نوعی خط
فرهنگ لغت هوشیار
نژاده، ناب، بی آلایش، راستین منسوب به عین آنچه به چشم دیده شود محسوس مقابل غیبی، خارجی مقابل ذهنی وجود عینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضدی
تصویر عضدی
بازویی
فرهنگ لغت هوشیار
بند گانه منسوب به عبد، منسوب به عبد القیس (بطنی از جدیله) عبقی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته از عائد ویندش درآمد، باژ در آمد مداخل: عایدی صاحب دیوان را روزی ده هزار دینار نوشته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادی
تصویر عادی
دیرینه، امری که عادت بر آن جاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدم
تصویر عیدم
لادن کرتی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیدف
تصویر عیدف
پاره ای از چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدی
تصویر سیدی
سروری مهتری آقایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایدی
تصویر ایدی
جمع ید، دست ها جمع ید دستها دستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیدی
تصویر زیدی
نام دهی است به یمامه، هر یک از زیدیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعیدی
تصویر سعیدی
نیکبختی، گونه ای خامه (قلم) منسوب به سعید، نوعی قلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیدی
تصویر آیدی
شناسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمدی
تصویر عمدی
خود خواسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عادی
تصویر عادی
بهنجار
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع چهاردانگه ی هزارجریب شهرستان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی