جدول جو
جدول جو

معنی عیدگه - جستجوی لغت در جدول جو

عیدگه
(گَهْ)
عیدگاه. رجوع به عیدگاه شود:
با دوست هم عنان به ره عیدگه شدیم
در سر خمار روزه و بر لب شراب عید.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

محلی که روز عید در آنجا نماز عید می خوانند یا مراسم عید را برگزار می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(دی یَ)
نجائب عیدیه، شتران نجیب منسوب بسوی عید، نام فحل. یا منسوب بسوی عیدبن ندغی بن مهره بن حیدان. یا بسوی عادبن عاد یا عادی بن عاد. یا بسوی بنی عیدبن آمری. (منتهی الارب). و رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ هََ)
بدخوئی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سؤخلق. (از اقرب الموارد) ، کبر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : فیه عیدهه و عیدهیه،در او تکبری است، جفاء و سختی و درشتی. (از اقرب الموارد). عیدهیه. رجوع به عیدهیه شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عیدانه گشتن نخل. بلند شدن نخل. (از اقرب الموارد). رجوع به عیدان و عیدانه شود
لغت نامه دهخدا
نمازگاه عید، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، محلی در بیرون شهر که در آنجا نماز عید فطرگذارند، (یادداشت مرحوم دهخدا)، عیدگه:
دو گیتی عیدگاه آفتابش
شهید غمزۀ حاضرجوابش،
حکیم زلالی (از آنندراج)،
، محلی دربیرون هر شهر (از شهرهای اسلامی) که در آنجا شتر نحرکنند و قربان کنند به روز گوسفندکشان، (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
محله ای است قدیمی در مشهد که آن را سرشور هم نامند
لغت نامه دهخدا
(عَ)
بدخوی از شتر و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بدخلق از مردم و از شتر. (ناظم الاطباء) ، آنکه اطاعت از حق نکند و تکبر کند. (از اقرب الموارد). عیده. رجوع به عیده شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ گَهْ)
صیدگاه. شکارگاه. جای صید. مکان نخجیر:
هیچ شه را بجهان صیدگهی بود چنین
هیچ شه کرد چنین صید به آفاق اندر.
فرخی.
صیدگه شاه جهان را خوش چراگاهست از آنک
لخلخۀ روحانیان بینی در او بعرالظبا.
خاقانی.
همه اسباب کار ساخت تمام
تا که آید به صیدگه بهرام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ)
جمع واژۀ عود. (تاج العروس) (آنندراج). جمع عود، عوده است، و نیز آن را بر ’عیده’ جمع بندند که لغت قبیحی است. (از اقرب الموارد). رجوع به عود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیدگاه
تصویر عیدگاه
روز جشن و سرور
فرهنگ لغت هوشیار