اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، اینک، ایدر، فی الحال، نون، کنون، الآن، فعلاً، عجالتاً، همیدون، همینک، الحال، بالفعل، حالا، ایمه، حالیا این چنینبرای مثال بدو گفت نستیهن ایدون کنم / که از خون زمین را چو جیحون کنم (فردوسی - ۴/۵۶) اینجا
اَکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، اینَک، ایدَر، فِی الحال، نون، کُنون، اَلآن، فِعلاً، عِجالَتاً، هَمیدون، هَمینَک، اَلحال، بِالفِعل، حالا، اِیمِه، حالیا این چنینبرای مِثال بدو گفت نستیهن ایدون کنم / که از خون زمین را چو جیحون کنم (فردوسی - ۴/۵۶) اینجا
بازی است مرعرب را. (منتهی الارب). لهو. (اقرب الموارد) ، بازی و تفرج و سرگرمی. (ناظم الاطباء) ، بازیچه. (ناظم الاطباء). اما دو معنی اخیر در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد
بازی است مرعرب را. (منتهی الارب). لهو. (اقرب الموارد) ، بازی و تفرج و سرگرمی. (ناظم الاطباء) ، بازیچه. (ناظم الاطباء). اما دو معنی اخیر در فرهنگهای معتبر عربی دیده نشد
دهی است، و آن را عینونی ̍ نیز نامند. (منتهی الارب). کلمه ای است عبرانی. و آن از قرای بیت المقدس است. و گویند قریه ای است آن سوی بثنیّه ازپایین قلزم بجانب شام. نام آن در شعر کثیر آمده است. و گویند آن همان ’عین انا’ است بین صلا و مدین بر ساحل. و گویند آن قریه ای است در راه مصریان چون به حج روند. (از معجم البلدان). و رجوع به عین انا شود
دهی است، و آن را عَینونی ̍ نیز نامند. (منتهی الارب). کلمه ای است عبرانی. و آن از قرای بیت المقدس است. و گویند قریه ای است آن سوی بَثَنیّه ازپایین قُلزم بجانب شام. نام آن در شعر کثیر آمده است. و گویند آن همان ’عین انا’ است بین صلا و مدین بر ساحل. و گویند آن قریه ای است در راه مصریان چون به حج روند. (از معجم البلدان). و رجوع به عین انا شود
سناء بلدی، و در مغرب کثیرالوجوداست، ساق و شاخه های او مابین سیاهی و سرخی و دراز وباریک و صلب و مملو از برگ ریزه شبیه به برگ مورد و در هر شاخی گلی مدور بقدر درهمی و مایل به سیاهی وبسیار تلخ، و بعضی او را از اقسام ماهی زهرج دانسته اند، رجوع به مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود
سناء بلدی، و در مغرب کثیرالوجوداست، ساق و شاخه های او مابین سیاهی و سرخی و دراز وباریک و صلب و مملو از برگ ریزه شبیه به برگ مورْد و در هر شاخی گلی مدور بقدر درهمی و مایل به سیاهی وبسیار تلخ، و بعضی او را از اقسام ماهی زهرج دانسته اند، رجوع به مفردات ابن البیطار و مخزن الادویه شود
یکی از دهستان های بخش حومه شهرستان بهبهان است که بین دهستان حومه و دهستان زیرکوه باشت بابوئی بندر بوشهر و بخش هندیجان واقع است و از 33 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته که آبادیهای مهم آن سردشت و قلعه کعبی و قلعه گلاب است و در حدود 5000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
یکی از دهستان های بخش حومه شهرستان بهبهان است که بین دهستان حومه و دهستان زیرکوه باشت بابوئی بندر بوشهر و بخش هندیجان واقع است و از 33 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته که آبادیهای مهم آن سردشت و قلعه کعبی و قلعه گلاب است و در حدود 5000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به فارسنامۀ ناصری شود
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
اینچنین. (برهان) (آنندراج). اینچنین و بدین طریق. (ناظم الاطباء). همچنین. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (غیاث اللغات). پهلوی، اتون بمعنی چنین، اینگونه، از ایرانی باستان ’آیتونا’، اوستایی، ’ائتونت’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : یشک نهنگ دارد دل را همی شخاید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی. ایدون بطبع کیر خورد گویی چون ماکیان بکون در کس دارد. منجیک. ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام گویی که شیر مام ز پستان همی مکی. کسایی. بدانکه ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری رحمهاﷲ علیه در اول این کتاب ایدون گویند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). واندر کتب تفسیر ایدون خواندم که پادشاه نجاشی بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. گر ایدون گویند که باقی نبات بیشتر از باقی حیوان بود... (کشف المحجوب سگزی). از ایرانیان پاسخ ایدون شنید که تا رزم لشکر نیاید پدید. فردوسی. چنین داد پاسخ که ایدون کنم که کین از دل شاه بیرون کنم. فردوسی. کجا ایدون زنان آیند نامی هم از تخم بزرگان گرامی. فرخی. مردی آموخته است و مرد فکندن باز نیاید کسی به عالم ایدون. فرخی. پرویز گر ایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ ترا جمله مزهزه. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 89). گوید کایدون نماند جای نیوشه درفکند سرخ مل بر طل دو گوشه. منوچهری. ولیکن من تو را زآن برگزیدم کجا از زیرکان ایدون شنیدم. (ویس و رامین). پادشا در دل خلق و پارسا در دل خویش پادشا کایدون باشد نشود ملک سقیم. ابوحنیفه (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 652). شعر نگویم چه گویم ایدون گویم کرده مضمن همه به حکمت لقمان. ابوحنیفه (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636). بر زمین همچون پدر بر هر هنر شد مشتهر هر کجا باشد پدر چونان پسر ایدون بود. قطران. تا خاک راخدای بدین دستهای خویش ایدون کند که خلق بر او رغبت آورند. ناصرخسرو. و آن چیز خوش بود بمزه کایدون شیرین ازو شده است چنان خرما. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 30). گر ایدونی و ایدون است حالت شبت خوش باد و روزت نیک و میمون. ناصرخسرو. آنرا که جانور بود از قوتی چاره نباشد ایدون پندارم. مسعودسعد. گوی فلکم بر جهان که ایدون هر آتش سوزان بمن گراید. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 103). ایا آنکس که عالم را طبایع مایه پنداری نهی علت هیولی را که آن ایدون و این ایدون. سنایی. ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را کایدر حسد از تازگیش تازه جوان را. سنائی. ور ایدون که دشوارت آمد سخن دگرهر چه دشوارت آید مکن. سعدی. دو صاحبدل نگه دارند مویی هم ایدون سرکش و آزرمجویی. سعدی. ایدون که مینماید در روزگار حسنت بس فتنه ها برآید تو فتنه از که داری. سعدی.
اینچنین. (برهان) (آنندراج). اینچنین و بدین طریق. (ناظم الاطباء). همچنین. (لغت فرس اسدی) (اوبهی) (غیاث اللغات). پهلوی، اتون بمعنی چنین، اینگونه، از ایرانی باستان ’آیتونا’، اوستایی، ’اَئِتَوَنْت’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : یشک نهنگ دارد دل را همی شخاید ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید. رودکی. ایدون بطبع کیر خورد گویی چون ماکیان بکون در کس دارد. منجیک. ایدون فروکشی بخوشی آن می حرام گویی که شیر مام ز پستان همی مکی. کسایی. بدانکه ابوجعفر محمد بن جریر بن یزید الطبری رحمهاﷲ علیه در اول این کتاب ایدون گویند. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). واندر کتب تفسیر ایدون خواندم که پادشاه نجاشی بود. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی). برافروز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر. دقیقی. گر ایدون گویند که باقی نبات بیشتر از باقی حیوان بود... (کشف المحجوب سگزی). از ایرانیان پاسخ ایدون شنید که تا رزم لشکر نیاید پدید. فردوسی. چنین داد پاسخ که ایدون کنم که کین از دل شاه بیرون کنم. فردوسی. کجا ایدون زنان آیند نامی هم از تخم بزرگان گرامی. فرخی. مردی آموخته است و مرد فکندن باز نیاید کسی به عالم ایدون. فرخی. پرویز گر ایدون که در ایام تو بودی بودی همه الفاظ ترا جمله مزهزه. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 89). گوید کایدون نماند جای نیوشه درفکند سرخ مل بر طل دو گوشه. منوچهری. ولیکن من تو را زآن برگزیدم کجا از زیرکان ایدون شنیدم. (ویس و رامین). پادشا در دل خلق و پارسا در دل خویش پادشا کایدون باشد نشود ملک سقیم. ابوحنیفه (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 652). شعر نگویم چه گویم ایدون گویم کرده مضمن همه به حکمت لقمان. ابوحنیفه (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 636). بر زمین همچون پدر بر هر هنر شد مشتهر هر کجا باشد پدر چونان پسر ایدون بود. قطران. تا خاک راخدای بدین دستهای خویش ایدون کند که خلق بر او رغبت آورند. ناصرخسرو. و آن چیز خوش بود بمزه کایدون شیرین ازو شده است چنان خرما. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 30). گر ایدونی و ایدون است حالت شبت خوش باد و روزت نیک و میمون. ناصرخسرو. آنرا که جانور بود از قوتی چاره نباشد ایدون پندارم. مسعودسعد. گوی فلکم بر جهان که ایدون هر آتش سوزان بمن گراید. مسعودسعد (دیوان چ یاسمی ص 103). ایا آنکس که عالم را طبایع مایه پنداری نهی علت هیولی را که آن ایدون و این ایدون. سنایی. ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را کایدر حسد از تازگیش تازه جوان را. سنائی. ور ایدون که دشوارت آمد سخن دگرهر چه دشوارت آید مکن. سعدی. دو صاحبدل نگه دارند مویی هم ایدون سرکش و آزرمجویی. سعدی. ایدون که مینماید در روزگار حسنت بس فتنه ها برآید تو فتنه از که داری. سعدی.
ابوبکر بن عبدالله شاذلی عیدروس، از آل باعلوی. وی بسال 851 هجری قمری در تریم (حضرموت) متولد شد و به سیاحت پرداخت و میوۀ قهوه را در یمن دید و آن را پسندید و پیروان خود را به مصرف آن تشویق کرد. و از آنگاه مصرف قهوه در یمن سپس در حجاز و شام و مصر بعد در تمام جهان متداول شد. عیدروس بسال 914 هجری قمری در عدن درگذشت. او را کتابی است بنام الجزء اللطیف فی علم التحکیم الشریف. (از الاعلام زرکلی از الکواکب السائره و شذرات الذهب و نورالسافر)
ابوبکر بن عبدالله شاذلی عیدروس، از آل باعلوی. وی بسال 851 هجری قمری در تریم (حضرموت) متولد شد و به سیاحت پرداخت و میوۀ قهوه را در یمن دید و آن را پسندید و پیروان خود را به مصرف آن تشویق کرد. و از آنگاه مصرف قهوه در یمن سپس در حجاز و شام و مصر بعد در تمام جهان متداول شد. عیدروس بسال 914 هجری قمری در عدن درگذشت. او را کتابی است بنام الجزء اللطیف فی علم التحکیم الشریف. (از الاعلام زرکلی از الکواکب السائره و شذرات الذهب و نورالسافر)
نام چشمه ای واقع در بلوک مالکی شمال قریۀ بیدخون، آب آن از کوه درروک میانۀ بلوک گله دار و بلوک مالکی برخاسته بمسافت صد گز بیشتر از کوه بدره ریخته و چون از درۀ کوه بیرون رود در حوالی قریۀ بیدخون باغها و زراعت را آب دهد و در تمامی سواحل دریای فارس چشمۀ آب شیرین گوارا جز این چشمه یافت نشود، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است از دهستان ثلاث در بخش کنگان شهرستان بوشهر که دارای 200 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
نام چشمه ای واقع در بلوک مالکی شمال قریۀ بیدخون، آب آن از کوه درروک میانۀ بلوک گله دار و بلوک مالکی برخاسته بمسافت صد گز بیشتر از کوه بدره ریخته و چون از درۀ کوه بیرون رود در حوالی قریۀ بیدخون باغها و زراعت را آب دهد و در تمامی سواحل دریای فارس چشمۀ آب شیرین گوارا جز این چشمه یافت نشود، (از فارسنامۀ ناصری) دهی است از دهستان ثلاث در بخش کنگان شهرستان بوشهر که دارای 200 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
پیمان شکن. (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کننده عهد. ناکث. زنهارخوار: خدای داند بهتر که چیست در دل من ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن. فرخی. چون عهدۀ عهد بازجویند جز عهدشکن تو را چه گویند. نظامی. این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخم کار است. نظامی. دست وفادر کمر عهد کن تا نشوی عهدشکن جهد کن. نظامی. اگر آن عهدشکن بر سر میثاق آید جان رفته ست که با قالب مشتاق آید. سعدی. زهی زمانۀ ناپایدار عهدشکن چه دوستیست که با دوستان نمی پائی. سعدی. چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند. حافظ. مرا تو عهدشکن خوانده ای و میترسم که با تو روز قیامت همین خطاب رود. حافظ (از آنندراج)
پیمان شکن. (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کننده عهد. ناکث. زنهارخوار: خدای داند بهتر که چیست در دل من ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن. فرخی. چون عهدۀ عهد بازجویند جز عهدشکن تو را چه گویند. نظامی. این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخم کار است. نظامی. دست وفادر کمر عهد کن تا نشوی عهدشکن جهد کن. نظامی. اگر آن عهدشکن بر سر میثاق آید جان ِ رفته ست که با قالب مشتاق آید. سعدی. زهی زمانۀ ناپایدار عهدشکن چه دوستیست که با دوستان نمی پائی. سعدی. چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند. حافظ. مرا تو عهدشکن خوانده ای و میترسم که با تو روز قیامت همین خطاب رود. حافظ (از آنندراج)
که روی چون عید دارددر بشاشت و خندانی، بمناسبت شادی و نشاط عید، کنایه از محبوب است، (آنندراج) : از در دلها همه دریوزۀ جان میکنم عیدرویان هر زمان خواهند قربانی توئی، نورالدین ظهوری (از آنندراج)
که روی چون عید دارددر بشاشت و خندانی، بمناسبت شادی و نشاط عید، کنایه از محبوب است، (آنندراج) : از در دلها همه دریوزۀ جان میکنم عیدرویان هر زمان خواهند قربانی توئی، نورالدین ظهوری (از آنندراج)
منسوب است به عیشون. و ازجملۀ کسانی که بدین نسبت شهرت دارند، ابوداود سلیمان بن فیروزبن عبداﷲ خیاط عیشونی وابوجعفر عبدالله بن محمد بن عیشون حرانی عیشونی هستند که هر دو از محدثانند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب است به عیشون. و ازجملۀ کسانی که بدین نسبت شهرت دارند، ابوداود سلیمان بن فیروزبن عبداﷲ خیاط عیشونی وابوجعفر عبدالله بن محمد بن عیشون حرانی عیشونی هستند که هر دو از محدثانند. (از اللباب فی تهذیب الانساب)