عیثر الشی ٔ، ذات چیزی و کالبد آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد از لسان) ، نشان خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثر مخفی: مالقیت لهم أثرا و لا عیثرا، از آنها نه اثری و نه نشان مخفیی دیدم. (از اقرب الموارد). عثیر. رجوع به عثیر شود، گل و لای تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). گل ولای که به اطراف پایها زیر و بالا کنند. (ناظم الاطباء). آنچه از خاک یا گل و لای هنگام راه رفتن با اطراف انگشتان پای زیرورو شود و از قدم اثری جز آن دیده نشود. (از اقرب الموارد)
عیثر الشی ٔ، ذات چیزی و کالبد آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد از لسان) ، نشان خفی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اثر مخفی: مالقیت لهم أثرا و لا عیثرا، از آنها نه اثری و نه نشان مخفیی دیدم. (از اقرب الموارد). عَثیر. رجوع به عثیر شود، گل و لای تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). گل ولای که به اطراف پایها زیر و بالا کنند. (ناظم الاطباء). آنچه از خاک یا گل و لای هنگام راه رفتن با اطراف انگشتان پای زیرورو شود و از قدم اثری جز آن دیده نشود. (از اقرب الموارد)
شهری است به شریف یا جزیره. (منتهی الارب). چاهی است در شریف، و گویند شهری است در الجزیره. و نیز گفته اند که آن موضعی است در یمن، و همچنین ناحیه ای است در شام. (از معجم البلدان)
شهری است به شریف یا جزیره. (منتهی الارب). چاهی است در شُرَیف، و گویند شهری است در الجزیره. و نیز گفته اند که آن موضعی است در یمن، و همچنین ناحیه ای است در شام. (از معجم البلدان)
منسوب است به عیذاﷲ بن سعد العشیره بن مذحج، که از آن جمله است محمد بن سلیمان عیذی، از محدثان. وی از هارون بن سعید روایت کرد و اسحاق بن منصور از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب است به عیذاﷲ بن سعد العشیره بن مذحج، که از آن جمله است محمد بن سلیمان عیذی، از محدثان. وی از هارون بن سعید روایت کرد و اسحاق بن منصور از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب است به عائشه. و ابوعبدالرحمان عبیدالله بن عمر بن حفص بن عمر بن موسی بن عبیدالله بن معمر تیمی عیشی محدث بدین نسبت شهرت دارد، چون از فرزندان عائشه بنت طلحه بن عبیداﷲ بوده است. او بسال 228 هجری قمریدرگذشت، منسوب است به بنی عائش بن مالک بن تیم الله بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر بن وائل، که ساکن بصره بودند. و محمد بن بکاربن الریان عیشی محدث بدانها منسوب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب است به عائشه. و ابوعبدالرحمان عبیدالله بن عمر بن حفص بن عمر بن موسی بن عبیدالله بن معمر تیمی عیشی محدث بدین نسبت شهرت دارد، چون از فرزندان عائشه بنت طلحه بن عبیداﷲ بوده است. او بسال 228 هجری قمریدرگذشت، منسوب است به بنی عائش بن مالک بن تیم الله بن ثعلبه بن عکابه بن صعب بن علی بن بکر بن وائل، که ساکن بصره بودند. و محمد بن بکاربن الریان عیشی محدث بدانها منسوب است. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
آنچه روزهای اعیاد به کسی دهند، (آنندراج)، عطا و بخشش و خلعت و هدیه ای که در روز عید به کسی دهند، (ناظم الاطباء)، آنچه در عید قربان و عید فطر و توسعاً در نوروز وجز آن، سران به زیردستان دهند از زر و سیم و جز آن، دست لاف، عیدانه، (یادداشت مرحوم دهخدا) : عیدی و نوروزی از شه هیچ نستانم مگر بارگی ّ خاص وترکی درج گوهر بر میان، ؟ (از المعجم)، نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی، حافظ، بغیر حلقۀ جوشن چو عیدی اطفال ندیده اند خلایق به دست خویش درم، علی خراسانی (از آنندراج)، ، عطا و هدیه، (فرهنگ فارسی معین)
آنچه روزهای اعیاد به کسی دهند، (آنندراج)، عطا و بخشش و خلعت و هدیه ای که در روز عید به کسی دهند، (ناظم الاطباء)، آنچه در عید قربان و عید فطر و توسعاً در نوروز وجز آن، سران به زیردستان دهند از زر و سیم و جز آن، دست لاف، عیدانه، (یادداشت مرحوم دهخدا) : عیدی و نوروزی از شه هیچ نستانم مگر بارگی ّ خاص وترکی درج گوهر بر میان، ؟ (از المعجم)، نه حافظ می کند تنها دعای خواجه تورانشاه ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی، حافظ، بغیر حلقۀ جوشن چو عیدی اطفال ندیده اند خلایق به دست خویش درم، علی خراسانی (از آنندراج)، ، عطا و هدیه، (فرهنگ فارسی معین)
ابن مریم. عیسی ̍ پیغامبر علیه السلام، ملقب به روح الله. از پیامبران بزرگ است. کلمه عیسی لغت عبرانی یا سریانی است و اسم وی مسیح است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). اسمی است عبرانی یا سریانی، و گویند مقلوب از یسوع است که آن نیز عبرانی باشد، و شاید تحریفی از عیسو است. عیسی نامی است که مسلمانان برای ’سیّد’ ما یسوع مسیح بکار برده اند. (از اقرب الموارد). ج، عیسون، عیسین. و کوفی ها مضموم کردن سین را پیش از واو و مکسور ساختن آن را قبل از یاء نیز جایز دانسته اند، اما بصری ها آن را جایز نمیدانند. نسبت بدان عیسوی ّ و یا به حذف الف یعنی عیسی ّ میباشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عمروی 33 سال و روز تولد او مبداء تاریخ میلادی است که 622 سال قبل از تاریخ هجری میباشد (برابر 749 رومی). (از ناظم الاطباء). مسیحیان وی را به لقب کریست (کرایست) خوانند و غالباً او را پسر خدا نامند. مسلمانان او را در زمرۀ پیغمبران اولوالعزم دانند. عیسی از مریم عذراء در اصطبلی متولد شد. و چون از جانب هردوس والی روم مورد تهدید بود، خانوادۀ او وی را به مصر بردند. عیسی پس از بازگشت در ’ناصره’ مستقر گردیدو جوانی خود را در آنجا گذرانید (بهمین مناسبت ملقب به ناصری نیز بود). در این اوان در کارگاه یوسف نجار بکار مشغول بود. به سن سی سالگی در ’جلیل’ شروع به تبلیغ عقیدۀ خود کرد و سپس در اورشلیم مشغول تبلیغ شد. در شهر اخیر وی مورد عداوت روزافزون فریسیان بود. یکی از حواریان وی، یهودا، در مقابل سی سکه نقره بدو خیانت کرد. پس از محاکمه وی را به صلیب آویختند. مسیحیان معتقدند که چند تن از زنان قدیسه وی را دفن کردند و وی سه روز بعد دوباره زنده شد و پس از چهل روز به آسمان صعود کرد. حواریان وی برای تبلیغ مسیحیت به اقطار جهان پراکنده شدند. در قرآن کریم آمده است: ماقتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم (قرآن 157/4) ، یعنی او را نکشتند و بر دارنکشیدند، اما امر بر ایشان مشتبه شد. عمر او را 33 سال نوشته اند. و واقعۀ مصلوب شدن وی بسال سی ام تاریخ مسیحی جدید در بیت لحم رخ داد. بر طبق روایات اسلامی هنگامی که مریم از اهل خود دور شد روح القدس بصورت بشری بدو ظاهر گشت روح به مریم گفت: من فرستادۀ خدایم و پسری به تو بخشم. مریم گفت: چگونه ممکن است در حالی که بشری مرا مس نکرده و من بدکار نیستم. روح پاسخ داد: خدای برای نشان دادن رحمت خود چنین فرموده است. پس روح در مریم دمید واو آبستن شد، ولی این واقعه را از مردم مخفی داشت تا هنگام زادن فرارسید. درد زاییدن مریم را سخت رنج میداد و او آرزوی مرگ میکرد. از شدت درد به درخت خرمای خشکی پناه برد. از جانب خدا ندا رسید که درخت خشک را حرکت ده تا برای تو خرمائی تازه ریزد، و چنین شد. پس عیسی متولد گردید. قوم مریم از زادن چنین کودکی از مریم دوشیزه در عجب شدند و گفتند: ای مریم پدر و مادرت هر دو از نیکان بودند، چگونه چنین کاری از تو سر زد، پدر این کودک کیست ؟ مریم از جانب خدا دستور داشت که با کس سخن نگوید. پس بسوی گهوارۀ کودک اشاره کرد. کودک زبان گشود و گفت: من بنده و فرستادۀ خدایم از خداوند، بپرهیزید بجهت توهینهای ناروایی که به مادرم میکنید. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 322 و تفسیر ابوالمحاسن جرجانی ج 2 ص 303 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 138 و الموسوعه العربیه المیسره (ذیل یسوع المسیح) و مسیح شود. ازجملۀ القابش کلمهالله است زیرا ایجادش از کلمه ’کن’ بدون پدر صورت گرفت. (از منتهی الارب). روح. مسیح. (منتهی الارب). روح الله. مسیحا. ذوالنخله: جبرئیل آمد روح همه تقدیسی کردم آبستن چون مریم بر عیسی. منوچهری. ای دردمند دور مشو خیره بر طبیب زیرا نشسته بر در عیسی بن مریمی. ناصرخسرو. معنی ّ چشمۀ زمزمی بل عیسی بن مریمی. ناصرخسرو. عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت بدندان سر انگشت گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار تا باز کجا کشته شود آنکه تو را کشت. ناصرخسرو. سه بیت عربی ذیل در کتاب مواسم الادب و آثار العجم و العرب (ج 1 ص 201) آمده است و بسبب شباهت بسیاری که با دو بیت فوق از ناصرخسرو دارد میتوان گفت یکی ترجمه دیگریست: رأی عیسی قتیلاً فی طریق فعض علی أنامله طویلا و قال لمن قتلت تراک حتی غدوت کما نری ملقی قتیلا و قاتلک الذی أو راک أیضا یذوق القتل فلیطل العویلا. رجوع به دیوان ناصرخسرو چ کتاب خانه طهران ص 500 و امثال و حکم دهخدا ج 2 شود. عیسی را علیه السلام گفتند تورا این ادب که آموخت ؟ گفت هیچکس، همی هرچه از دیگری زشت دیدم از آن حذر کردم. (کیمیای سعادت). چو عیسی که غربت کند سوی بالا بجز سوزنش رشته تائی نیابی. خاقانی. عیسی از گفتار نااهلان برآمد بر فلک آدم از وسواس ناجنسی برون رفت از جنان. خاقانی. به جان آنکه چو عیسیم برد بر سر دار نشست زیر و جهودانه میگریست بتاب. خاقانی. دور دور عیسی است ای مردمان بشنوید اسرار کیش او به جان. مولوی. در درون سینه مهرش کاشتند نایب عیسیش می پنداشتند. مولوی. جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک. مولوی. همی میردت عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروری به دین ای فرومایه دنیا مخر تو خر را به انجیل عیسی مخر. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 146). شنیدستم از راویان کلام که در عهد عیسی علیه السلام... سعدی. از طعنۀ بدگویان ناچار گذر نبود عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین. بنمای به صاحب نظران گوهر خود را عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند. صائب. تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار ورنه عیسی می نشاید شد ز یک خر داشتن. قاآنی. - امثال: عیسی بافتۀ مریم رشته، صعب الحصول. بیت ذیل از اوحدی اشاره به این مثل است: اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی آتشی درزن بسوز این دلق مریم رشته را. (از امثال و حکم دهخدا). عیسی بدین خود موسی به دین خود، مردمان را در اختیار دین باید آزاد گذاشت. نظیر آیۀ: ’لا اکراه فی الدین’ و آیۀ: لکم دینکم و لی دین’. عقیده آزاد است. (امثال و حکم دهخدا). عیسی ریشتۀ مریم بافته. رجوع به ’عیسی بافتۀ...’ و امثال و حکم دهخدا شود. جان در کنف شاه است از حادثه نهراسد عیسی زبر چرخ است از دار نیندیشد. خاقانی. - دم عیسی، نفس عیسی. گویند نفس وی شفادهنده بیماران و زنده کننده مردگان بود. رجوع به مادۀ ’عیسی دم’ شود: صبح وارم کآفتابی در نهان آورده ام آفتابم کز دم عیسی نشان آورده ام. خاقانی. - مرغ عیسی، خفاش. بیت ذیل از خاقانی اشاره بدان است: چگونه ساخت از گل مرغ عیسی چگونه کرد شخص عازر احیا ابن صهاربخت (= چهاربخت). از عیسویان گندیشاپور و از پزشکان وداروشناسان مشهور بغداد در قرن سوم هجری بود. وی برخی از رسایل جالینوس را بعربی ترجمه کرده است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف ذبیح الله صفا ج 1 ص 66 و 82 و 86 شود ابن علی. نام طبیبی است که ابن البیطار در مفردات از او روایت کرده است، از جمله در شرح کلمات: بلاذر، بیش، جوز ماثل و خربق. رجوع به مفردات ابن البیطار (ذیل کلمات بلاذر و بیش و جوز ماثل و خربق) شود ابن جعفر بن منصور عباسی. از فرماندهان دولت بنی عباس و برادر زبیده و پسرعم هارون الرشید بود. وی در حدود سال 185 هجری قمری در عمان کشته شد. رجوع به الاعلام زرکلی و تحفهالاعیان ج 1 ص 89 شود ابن مینأبن وردان، مشهور به قالون قاری. رجوع به ابوموسی و قالون ومآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی، النجوم الزاهره ج 2 ص 235، ارشادالاریب ج 6 ص 103، غایهالنهایه ج 1 ص 615 ابن علی بن داود الجراح. نویسندۀ یکی از قدیم ترین کتب لغت. رجوع به ابوالقاسم (عیسی...) ، و الاعلام زرکلی ج 5 ص 290، و الامتاع و المؤانسه، و البدایه و النهایه شود ابن یحیی جرجانی مسیحی ایرانی، مکنی به ابوسهل. رجوع به ابوسهل مسیحی و الاعلام زرکلی و تاریخ حکماء الاسلام و طبقات الاطباء شود میرزا عیسی، مشهوربه میرزا بزرگ قائم مقام. از وزرای فتحعلی شاه، و پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام. رجوع به قائم مقام شود ابن مودودبن علی بن عبدالملک، مکنی به ابومنصور. حاکم و شاعر قرن ششم هجری. رجوع به فخرالدین (عیسی...) شود
ابن مریم. عیسی ̍ پیغامبر علیه السلام، ملقب به روح الله. از پیامبران بزرگ است. کلمه عیسی لغت عبرانی یا سریانی است و اسم وی مسیح است. (از منتهی الارب) (از آنندراج). اسمی است عبرانی یا سریانی، و گویند مقلوب از یسوع است که آن نیز عبرانی باشد، و شاید تحریفی از عیسو است. عیسی نامی است که مسلمانان برای ’سیّد’ ما یسوع مسیح بکار برده اند. (از اقرب الموارد). ج، عیسَوْن، عیسَیْن. و کوفی ها مضموم کردن سین را پیش از واو و مکسور ساختن آن را قبل از یاء نیز جایز دانسته اند، اما بصری ها آن را جایز نمیدانند. نسبت بدان عیسوی ّ و یا به حذف الف یعنی عیسی ّ میباشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عمروی 33 سال و روز تولد او مبداء تاریخ میلادی است که 622 سال قبل از تاریخ هجری میباشد (برابر 749 رومی). (از ناظم الاطباء). مسیحیان وی را به لقب کریست (کرایست) خوانند و غالباً او را پسر خدا نامند. مسلمانان او را در زمرۀ پیغمبران اولوالعزم دانند. عیسی از مریم عذراء در اصطبلی متولد شد. و چون از جانب هردوس والی روم مورد تهدید بود، خانوادۀ او وی را به مصر بردند. عیسی پس از بازگشت در ’ناصره’ مستقر گردیدو جوانی خود را در آنجا گذرانید (بهمین مناسبت ملقب به ناصری نیز بود). در این اوان در کارگاه یوسف نجار بکار مشغول بود. به سن سی سالگی در ’جلیل’ شروع به تبلیغ عقیدۀ خود کرد و سپس در اورشلیم مشغول تبلیغ شد. در شهر اخیر وی مورد عداوت روزافزون فریسیان بود. یکی از حواریان وی، یهودا، در مقابل سی سکه نقره بدو خیانت کرد. پس از محاکمه وی را به صلیب آویختند. مسیحیان معتقدند که چند تن از زنان قدیسه وی را دفن کردند و وی سه روز بعد دوباره زنده شد و پس از چهل روز به آسمان صعود کرد. حواریان وی برای تبلیغ مسیحیت به اقطار جهان پراکنده شدند. در قرآن کریم آمده است: ماقتلوه و ما صلبوه و لکن شبه لهم (قرآن 157/4) ، یعنی او را نکشتند و بر دارنکشیدند، اما امر بر ایشان مشتبه شد. عمر او را 33 سال نوشته اند. و واقعۀ مصلوب شدن وی بسال سی ام تاریخ مسیحی جدید در بیت لحم رخ داد. بر طبق روایات اسلامی هنگامی که مریم از اهل خود دور شد روح القدس بصورت بشری بدو ظاهر گشت روح به مریم گفت: من فرستادۀ خدایم و پسری به تو بخشم. مریم گفت: چگونه ممکن است در حالی که بشری مرا مَس نکرده و من بدکار نیستم. روح پاسخ داد: خدای برای نشان دادن رحمت خود چنین فرموده است. پس روح در مریم دمید واو آبستن شد، ولی این واقعه را از مردم مخفی داشت تا هنگام زادن فرارسید. درد زاییدن مریم را سخت رنج میداد و او آرزوی مرگ میکرد. از شدت درد به درخت خرمای خشکی پناه برد. از جانب خدا ندا رسید که درخت خشک را حرکت ده تا برای تو خرمائی تازه ریزد، و چنین شد. پس عیسی متولد گردید. قوم مریم از زادن چنین کودکی از مریم دوشیزه در عجب شدند و گفتند: ای مریم پدر و مادرت هر دو از نیکان بودند، چگونه چنین کاری از تو سر زد، پدر این کودک کیست ؟ مریم از جانب خدا دستور داشت که با کس سخن نگوید. پس بسوی گهوارۀ کودک اشاره کرد. کودک زبان گشود و گفت: من بنده و فرستادۀ خدایم از خداوند، بپرهیزید بجهت توهینهای ناروایی که به مادرم میکنید. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تفسیر ابوالفتوح رازی ج 3 ص 322 و تفسیر ابوالمحاسن جرجانی ج 2 ص 303 و حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 138 و الموسوعه العربیه المیسره (ذیل یسوع المسیح) و مسیح شود. ازجملۀ القابش کلمهالله است زیرا ایجادش از کلمه ’کن’ بدون پدر صورت گرفت. (از منتهی الارب). روح. مسیح. (منتهی الارب). روح الله. مسیحا. ذوالنخله: جبرئیل آمد روح همه تقدیسی کردم آبستن چون مریم بر عیسی. منوچهری. ای دردمند دور مشو خیره بر طبیب زیرا نشسته بر در عیسی بن مریمی. ناصرخسرو. معنی ّ چشمۀ زمزمی بل عیسی ِ بِن ْ مریمی. ناصرخسرو. عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت بدندان سر انگشت گفتا که که را کشتی تا کشته شدی زار تا باز کجا کشته شود آنکه تو را کشت. ناصرخسرو. سه بیت عربی ذیل در کتاب مواسم الادب و آثار العجم و العرب (ج 1 ص 201) آمده است و بسبب شباهت بسیاری که با دو بیت فوق از ناصرخسرو دارد میتوان گفت یکی ترجمه دیگریست: رأی عیسی قتیلاً فی طریق فعض علی أنامله طویلا و قال لمن قتلت تراک حتی غدوت کما نری ملقی قتیلا و قاتلک الذی أو راک أیضا یذوق القتل فلیطل العویلا. رجوع به دیوان ناصرخسرو چ کتاب خانه طهران ص 500 و امثال و حکم دهخدا ج 2 شود. عیسی را علیه السلام گفتند تورا این ادب که آموخت ؟ گفت هیچکس، همی هرچه از دیگری زشت دیدم از آن حذر کردم. (کیمیای سعادت). چو عیسی که غربت کند سوی بالا بجز سوزنش رشته تائی نیابی. خاقانی. عیسی از گفتار نااهلان برآمد بر فلک آدم از وسواس ناجنسی برون رفت از جنان. خاقانی. به جان آنکه چو عیسیم برد بر سر دار نشست زیر و جهودانه میگریست بتاب. خاقانی. دور دور عیسی است ای مردمان بشنوید اسرار کیش او به جان. مولوی. در درون سینه مهرش کاشتند نایب عیسیش می پنداشتند. مولوی. جان دریغم نیست از عیسی ولیک واقفم بر علم دینش نیک نیک. مولوی. همی میردت عیسی از لاغری تو در بند آنی که خر پروری به دین ای فرومایه دنیا مخر تو خر را به انجیل عیسی مخر. سعدی (بوستان چ یوسفی ص 146). شنیدستم از راویان کلام که در عهد عیسی علیه السلام... سعدی. از طعنۀ بدگویان ناچار گذر نَبْوَد عیسی چه محل دارد جائی که خران باشند. ابن یمین. بنمای به صاحب نظران گوهر خود را عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند. صائب. تن رها کن تا چو عیسی بر فلک گردی سوار ورنه عیسی می نشاید شد ز یک خر داشتن. قاآنی. - امثال: عیسی بافتۀ مریم رشته، صعب الحصول. بیت ذیل از اوحدی اشاره به این مثل است: اوحدی خواهی که چون عیسی به خورشیدی رسی آتشی درزن بسوز این دلق مریم رشته را. (از امثال و حکم دهخدا). عیسی بدین خود موسی به دین خود، مردمان را در اختیار دین باید آزاد گذاشت. نظیر آیۀ: ’لا اکراه فی الدین’ و آیۀ: لکم دینکم و لی دین’. عقیده آزاد است. (امثال و حکم دهخدا). عیسی ریشتۀ مریم بافته. رجوع به ’عیسی بافتۀ...’ و امثال و حکم دهخدا شود. جان در کنف شاه است از حادثه نَهْراسد عیسی زبر چرخ است از دار نیندیشد. خاقانی. - دم عیسی، نفس عیسی. گویند نفس وی شفادهنده بیماران و زنده کننده مردگان بود. رجوع به مادۀ ’عیسی دم’ شود: صبح وارم کآفتابی در نهان آورده ام آفتابم کز دم عیسی نشان آورده ام. خاقانی. - مرغ عیسی، خفاش. بیت ذیل از خاقانی اشاره بدان است: چگونه ساخت از گل مرغ عیسی چگونه کرد شخص عازر احیا ابن صهاربخت (= چهاربخت). از عیسویان گندیشاپور و از پزشکان وداروشناسان مشهور بغداد در قرن سوم هجری بود. وی برخی از رسایل جالینوس را بعربی ترجمه کرده است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف ذبیح الله صفا ج 1 ص 66 و 82 و 86 شود ابن علی. نام طبیبی است که ابن البیطار در مفردات از او روایت کرده است، از جمله در شرح کلمات: بلاذر، بیش، جوز ماثل و خربق. رجوع به مفردات ابن البیطار (ذیل کلمات بلاذر و بیش و جوز ماثل و خربق) شود ابن جعفر بن منصور عباسی. از فرماندهان دولت بنی عباس و برادر زبیده و پسرعم هارون الرشید بود. وی در حدود سال 185 هجری قمری در عمان کشته شد. رجوع به الاعلام زرکلی و تحفهالاعیان ج 1 ص 89 شود ابن مینأبن وردان، مشهور به قالون قاری. رجوع به ابوموسی و قالون ومآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی، النجوم الزاهره ج 2 ص 235، ارشادالاریب ج 6 ص 103، غایهالنهایه ج 1 ص 615 ابن علی بن داود الجراح. نویسندۀ یکی از قدیم ترین کتب لغت. رجوع به ابوالقاسم (عیسی...) ، و الاعلام زرکلی ج 5 ص 290، و الامتاع و المؤانسه، و البدایه و النهایه شود ابن یحیی جرجانی مسیحی ایرانی، مکنی به ابوسهل. رجوع به ابوسهل مسیحی و الاعلام زرکلی و تاریخ حکماء الاسلام و طبقات الاطباء شود میرزا عیسی، مشهوربه میرزا بزرگ قائم مقام. از وزرای فتحعلی شاه، و پدر میرزا ابوالقاسم قائم مقام. رجوع به قائم مقام شود ابن مودودبن علی بن عبدالملک، مکنی به ابومنصور. حاکم و شاعر قرن ششم هجری. رجوع به فخرالدین (عیسی...) شود
ظاهراً نام بربطزنی بوده که رودکی در بیت ذیل از او نام برده است: بربطعیسی و فرشهای فوادی چنگ مدک نیرو نای چابک جانان. رجوع به شرح احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 506و 507 و 1010 و تاریخ سیستان ص 318 شود
ظاهراً نام بربطزنی بوده که رودکی در بیت ذیل از او نام برده است: بربطعیسی و فرشهای فوادی چنگ مدک نیرو نای چابک جانان. رجوع به شرح احوال رودکی تألیف سعید نفیسی ص 506و 507 و 1010 و تاریخ سیستان ص 318 شود
نام وی محمود بن احمد بن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هجری قمری در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هجری قمری در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است: عمدهالقاری فی شرح البخاری (در یازده جلد) ، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرهبه زبان ترکی. (از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغه العربیه)
نام وی محمود بن احمد بن موسی بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به بدرالدین است. وی مورخ و محدث و اصل او از حلب بود. بسال 762 هجری قمری در عینتاب متولد شد و مدتی در حلب و مصر و دمشق و قدس بسر برد. در قاهره از خواص الملک المؤید شد. و در اواخر عمر از وظایف دیوانی و دولتی دست کشید و به تدریس و تصنیف پرداخت و بسال 855 هجری قمری در قاهره درگذشت. او را کتابهای بسیاری در حدیث و فقه و تاریخ میباشد که از آن جمله است: عمدهالقاری فی شرح البخاری (در یازده جلد) ، العلم الهیب فی شرح الکلم الطیب، تاریخ البدر فی اوصاف اهل العصر، تاریخ الاکاسرهبه زبان ترکی. (از الاعلام زرکلی از التبر المسبوک و الضوء اللامع و شذرات الذهب و آداب اللغه العربیه)
منسوب به عین. رجوع به عین شود، اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج). اصلی و حقیقی و خالص، هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی. - واجب عینی، چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود. - وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود. - وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود
منسوب به عین. رجوع به عین شود، اصیل و خالص و ناب و صاف و صالح. (آنندراج). اصلی و حقیقی و خالص، هر چیز که تعلق به ذات و عین گیرد. (ناظم الاطباء). در مقابل ذهنی. - واجب عینی، چیزی که بر همه افراد مردم ارتکاب آن فرض و واجب بود و هرگز از آنها ساقط نشود (مانند نماز و روزه و حج، که اگر دیگری بدان قیام کند از شخص ساقط نشود). برخلاف واجب کفائی که چون یک نفر مرتکب آن شود از دیگران ساقط شود (مانند نماز میت). (از ناظم الاطباء). رجوع به واجب و واجب عینی و واجب کفائی شود. - وجوب عینی، واجب عینی بودن. مقابل وجوب کفائی. رجوع به واجب عینی شود. - وجود عینی، وجود خارجی و ظاهری. در مقابل وجود ذهنی. رجوع به وجود شود
یا عیسی دهقان. شراب انگوری. یا عیسی ره نشین. آفتاب، شعاع پرتو آفتاب، طبیب حاذق. یا عیسی شش ماهه. میوه ای که تا شش ماه پخته شود و برسد (عموما)، انگور (خصوصا)، یا عیسی نه ماهه. خوشه انگوری که از آن شراب سازند، شراب انگوری. یا عیسی هر درد. شراب انگوری
یا عیسی دهقان. شراب انگوری. یا عیسی ره نشین. آفتاب، شعاع پرتو آفتاب، طبیب حاذق. یا عیسی شش ماهه. میوه ای که تا شش ماه پخته شود و برسد (عموما)، انگور (خصوصا)، یا عیسی نه ماهه. خوشه انگوری که از آن شراب سازند، شراب انگوری. یا عیسی هر درد. شراب انگوری