جدول جو
جدول جو

معنی عیبگو - جستجوی لغت در جدول جو

عیبگو
(بَ رَ دَ / دِ)
عیب گوی. عیب گوینده. بدگوی. (ناظم الاطباء). عیب شمارنده:
عیب مردم فاش کردن بدترین عیبهاست
عیبگو اول کند بی پرده عیب خویش را.
آزاد.
و رجوع به عیبگوی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ کَ / کِ شَ دَ / دِ)
عیب گوینده. عیب گو. بدگوی. (ناظم الاطباء). شمارندۀ عیب و بدی:
تو عیب کسان هیچ گونه مجوی
که عیب آورد بر تو بر عیبگوی.
فردوسی.
عیب گویانم حکایت پیش جانان گفته اند
من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند.
سعدی.
چند گویی که بداندیش و حسود
عیبگویان من مسکینند.
سعدی.
گه بیخبران و عیبگویان از پس
منسوب کنندم به هوی و به هوس.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 675)
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
عیب جوی. عیب جوینده. که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : ازین نازک طبعی، خرده گیری، عیب جوئی، بدخوئی، که از آب کوثر نفرت گرفتن. (سندبادنامه ص 206).
ز گفت عیبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگی خندان شد و گفت...
وحشی.
و رجوع به عیبجوی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ / نِ طَ لَ)
غیبگوی. کسی که از چیزهای پنهان خبر میدهد. (فرهنگ نظام). آنکه از امور نهانی و اسرار مردم خبر دهد. (ناظم الاطباء). آنکه غیب گوید. خبردهنده از غیب و نهان. رجوع به غیب شود، رمال و فالگیر و فالگو. (ناظم الاطباء). کاهن
لغت نامه دهخدا
(عَ / عِ)
عمل عیب گوی. عیب شمارش. عیب جوئی. (آنندراج). رجوع به عیب گو و عیب جویی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیبگو
تصویر غیبگو
خبر دادن از اسرار نهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبگو
تصویر غیبگو
پیشگو
فرهنگ واژه فارسی سره