عیب گوی. عیب گوینده. بدگوی. (ناظم الاطباء). عیب شمارنده: عیب مردم فاش کردن بدترین عیبهاست عیبگو اول کند بی پرده عیب خویش را. آزاد. و رجوع به عیبگوی شود
عیب گوی. عیب گوینده. بدگوی. (ناظم الاطباء). عیب شمارنده: عیب مردم فاش کردن بدترین عیبهاست عیبگو اول کند بی پرده عیب خویش را. آزاد. و رجوع به عیبگوی شود
عیب گوینده. عیب گو. بدگوی. (ناظم الاطباء). شمارندۀ عیب و بدی: تو عیب کسان هیچ گونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی. فردوسی. عیب گویانم حکایت پیش جانان گفته اند من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند. سعدی. چند گویی که بداندیش و حسود عیبگویان من مسکینند. سعدی. گه بیخبران و عیبگویان از پس منسوب کنندم به هوی و به هوس. سعدی (کلیات چ فروغی ص 675)
عیب گوینده. عیب گو. بدگوی. (ناظم الاطباء). شمارندۀ عیب و بدی: تو عیب کسان هیچ گونه مجوی که عیب آورد بر تو بر عیبگوی. فردوسی. عیب گویانم حکایت پیش جانان گفته اند من خود این پیدا همی گویم که پنهان گفته اند. سعدی. چند گویی که بداندیش و حسود عیبگویان من مسکینند. سعدی. گه بیخبران و عیبگویان از پس منسوب کنندم به هوی و به هوس. سعدی (کلیات چ فروغی ص 675)
عیب جوی. عیب جوینده. که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : ازین نازک طبعی، خرده گیری، عیب جوئی، بدخوئی، که از آب کوثر نفرت گرفتن. (سندبادنامه ص 206). ز گفت عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت... وحشی. و رجوع به عیبجوی شود
عیب جوی. عیب جوینده. که تفحص بدیها و معایب دیگران کند تا آشکار سازد. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) : ازین نازک طبعی، خرده گیری، عیب جوئی، بدخوئی، که از آب کوثر نفرت گرفتن. (سندبادنامه ص 206). ز گفت ِ عیبجو مجنون برآشفت در آن آشفتگی خندان شد و گفت... وحشی. و رجوع به عیبجوی شود
غیبگوی. کسی که از چیزهای پنهان خبر میدهد. (فرهنگ نظام). آنکه از امور نهانی و اسرار مردم خبر دهد. (ناظم الاطباء). آنکه غیب گوید. خبردهنده از غیب و نهان. رجوع به غیب شود، رمال و فالگیر و فالگو. (ناظم الاطباء). کاهن
غیبگوی. کسی که از چیزهای پنهان خبر میدهد. (فرهنگ نظام). آنکه از امور نهانی و اسرار مردم خبر دهد. (ناظم الاطباء). آنکه غیب گوید. خبردهنده از غیب و نهان. رجوع به غیب شود، رمال و فالگیر و فالگو. (ناظم الاطباء). کاهن