جدول جو
جدول جو

معنی عکیظ - جستجوی لغت در جدول جو

عکیظ
(عَ)
کوتاه قد. (منتهی الارب). قصیر. (ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عکیظ
کوته بالا
تصویری از عکیظ
تصویر عکیظ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَل ل)
بند کردن. (از منتهی الارب). حبس. (اقرب الموارد) ، جدا نمودن. (از منتهی الارب). منصرف کردن. (از اقرب الموارد) ، بیکار ساختن، مغلوب نمودن و رد کردن بر کسی بزرگی و فخر او را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، افتخار و مباهات کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کمیز پیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
درشت کردن بستنگاه ازار را. (از منتهی الارب). جای گره بستن ازار را درشت کردن. (از اقرب الموارد) ، مردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ کا / عُ کَنْ)
جمع واژۀ عکوه. (منتهی الارب). رجوع به عکوه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کی ی)
شیر بی آمیغ، شیر گوسپند بر یکدیگر دوشیده دفزک شده، مشک شیر. (منتهی الارب) ، پست و سویق مقل. (از اقرب الموارد). عکّی ̍. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کا)
گویند: ائتزر فلان ازره عک وک، و ازره عکی، یعنی فروهشت هر دو طرف شلوار را و فراهم آورد تمامۀ آنرا. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عک ّ شود
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کی)
منسوب به عک بن عدنان، برادر معدبن عدنان. و نیز منسوب به عکا و یا عکه که شهری است در شام. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
پست مقل. (منتهی الارب). عکی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
شیر که بر شوربا و خوردنی ریزند. (منتهی الارب). شیر که بر ’مرق’ ریزند. (از اقرب الموارد) ، نوعی از طعام که از شیر و آرد سازند. (منتهی الارب) ، شیر تازه که بر آن پیه گداخته ریخته نوشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شاخ رز که آن را زیر زمین خوابانند تا روید. (منتهی الارب). شاخۀ درخت انگور که به زیر زمین خم شود تا از جای دیگری بروید. (از اقرب الموارد). فرهانج انگور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
یوم عکاظ، از جنگهای فجار است. (از مجمع الامثال میدانی). یوما عکاظ، دو جنگ عکاظ، زیرا در آنجا وقعه ای پس از وقعه ای دیگر رخ داد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بازاری بود در دشت به موضع عکاظ میان نخله و طائف، این بازار از هلال ذی القعده بر پا میشد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه می یافت و قبایل عرب در آنجا گرد می آمدند ومحاجه میکردند و شعر می خواندند و خرید و فروش میکردند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). این کلمه در لغت حجاز مؤنث بکار میرود و در لغت تمیم، مذکر. (ازاقرب الموارد). بازارگاهی بوده است بعضی قبائل عرب را در ناحیۀ مکه در سمت جنوب شرقی سر راه حجاج طائف و نجد و یمن، در اوایل ذی القعده و به سالی یکبار، که برای خرید و فروش و خواندن اشعار و تفاخر گرد می آمدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از بازارهای معروف عرب در جاهلیت. قبایل عرب در موضعی که آن را ’اثیداء’ می گفتند و در سه روزه راه از مکه و بین نخله و طائف و ذی المجاز واقع بود، جمع میشدند. هنگامی که اعراب قصد حج داشتند از اول ذی القعده تا بیستم در بازار عکاظ اقامت می کردند سپس از عکاظ به مکه میرفتند و مراسم حج بجا می آوردند و آنگاه به مساکن خود باز می گشتند. بزرگان عرب به بازار مزبور می شتافتند و هر کس اسیری داشت جهت آزاد کردن او اقدام میکرد و آنکه با دیگری محاکمه ای داشت برای دادرسی نزد داوران، که از قبیلۀ بنی تمیم بودند، دادخواهی میکرد. کسی که در پی شهرت بود برای وصول به مقصود به بازار عکاظ می شد. شاعران اشعار خود را بر مردم میخواندند و خطیبان خطبه ایراد می نمودند و دانایان قوم بهترین گفتارها را انتخاب و اعلام میکردند. (فرهنگ فارسی معین). سوق عکاظ. بازار عکاظ. و رجوع به تاریخ التمدن الاسلامی جرجی زیدان ج 3 ص 33 و ترجمه آن ج 3 ص 43 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کوتاه بالای آگنده گوشت. (از منتهی الارب). منه: رجل کعیظ، مرد کوتاه بالای آگنده گوشت
لغت نامه دهخدا
(بَ عَ)
برگردانیدن و بازداشتن از نیاز. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگردانیدن کسی از حاجت وی. (از اقرب الموارد) ، بازداشتن حاجت کسی را و بند نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زیادتی کردن در اندرز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عکاظ
تصویر عکاظ
نام بازاری بوده در تازیکستان
فرهنگ لغت هوشیار
فرهانج شاخه ای که می خوابانند تا ریشه بر آورد سپس آن را بر گرفته می کارند، شیر که بر خوردنی ریخته شود، شتر بند، فرنی خوراکی از آرد و شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکیک
تصویر عکیک
گرمای بی باد
فرهنگ لغت هوشیار