گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
پاره ای از گلۀ شتران، یا شتر گله از پنجاه تا صد، و یا از پنجاه تا شصت و هفتاد. (ازمنتهی الارب). گروهی از شتران، و گویند گلۀ بزرگ از آنها. (از اقرب الموارد) ، بن زبان. ج، عکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وقعوا فی عکره، در اختلاط امر. (از اقرب الموارد)
پاره ای از گلۀ شتران، یا شتر گله از پنجاه تا صد، و یا از پنجاه تا شصت و هفتاد. (ازمنتهی الارب). گروهی از شتران، و گویند گلۀ بزرگ از آنها. (از اقرب الموارد) ، بن زبان. ج، عَکَر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وقعوا فی عکره، در اختلاط امر. (از اقرب الموارد)
گیاهی است ترش، و آن آفتی است نخل را زیرا در ریشه آن میروید و آن را خشک میکند. یا آن ’ثیل’ است، یا نوعی از گیاه گنگر، یا آن عشبۀ مقدسه، یا هلسکی (بلسکی) ، یا گیاهی است گسترده بر زمین که شکوفۀ باریک و تخم مانند ارزن و طعم مانند تره دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرب او را شجره الکلب گویند و برخی عکرش، و ثیل، و نجمه را یک نوع دانند از نبات. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). اسم صنف اخیرثیل است و بعضی گویند راسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). عکرش یا نکرش گیاهی است که بر زمین گسترده باشد و به عدس ماند و گل آن خرد باشد و چون گل بریزد شاخی پدید آرد چون شاخ نخود که درآن تخم آن باشد چون گاورسی و به مزۀ نخود باشد. (از کتاب الرحله). و بعضی گفته اند آن ثیل است، و بعضی گفته اند قالاماغرسطس است و بعضی گفته اند نوعی کنگر (خرشف) است و در حاوی آمده است که عکرش ’ایارابوطانی’ باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره گندمیان که پایااست و شبیه مرغ و یکی از گیاهان مرتعی است. گلهایش سبزرنگ و به شکل سنبله های کوچک در انتهای ساقۀ نازک برهنه قرار دارند. برگهایش باریک و ضعیفند. در حدود یکصد نوع از این گیاه وجود دارد که اکثر در سراسر مناطق معتدل زمین فراوانند و بیشتر در مناطق کوهستانی و شیبهای تند جنگلهای خشک فراوانند و در مراتع پست و کنار جویها کمتر میروید. رویهمرفته انواع مختلف این گیاه از علفهای مرتعی ذی قیمتی جهت بزهای کوهی و آهوان می باشند. (از فرهنگ فارسی معین)
گیاهی است ترش، و آن آفتی است نخل را زیرا در ریشه آن میروید و آن را خشک میکند. یا آن ’ثیل’ است، یا نوعی از گیاه گنگر، یا آن عشبۀ مقدسه، یا هلسکی (بلسکی) ، یا گیاهی است گسترده بر زمین که شکوفۀ باریک و تخم مانند ارزن و طعم مانند تره دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرب او را شجره الکلب گویند و برخی عکرش، و ثیل، و نجمه را یک نوع دانند از نبات. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). اسم صنف اخیرثیل است و بعضی گویند راسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). عکرش یا نِکرِش گیاهی است که بر زمین گسترده باشد و به عدس ماند و گل آن خرد باشد و چون گل بریزد شاخی پدید آرد چون شاخ نخود که درآن تخم آن باشد چون گاورسی و به مزۀ نخود باشد. (از کتاب الرحله). و بعضی گفته اند آن ثیل است، و بعضی گفته اند قالاماغرسطس است و بعضی گفته اند نوعی کنگر (خرشف) است و در حاوی آمده است که عکرش ’ایارابوطانی’ باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره گندمیان که پایااست و شبیه مَرغ و یکی از گیاهان مرتعی است. گلهایش سبزرنگ و به شکل سنبله های کوچک در انتهای ساقۀ نازک برهنه قرار دارند. برگهایش باریک و ضعیفند. در حدود یکصد نوع از این گیاه وجود دارد که اکثر در سراسر مناطق معتدل زمین فراوانند و بیشتر در مناطق کوهستانی و شیبهای تند جنگلهای خشک فراوانند و در مراتع پست و کنار جویها کمتر میروید. رویهمرفته انواع مختلف این گیاه از علفهای مرتعی ذی قیمتی جهت بزهای کوهی و آهوان می باشند. (از فرهنگ فارسی معین)
عبدالحی بن احمد بن محمد بن عماد عکری حنبلی مکنی به ابوالفلاح. مورخ و فقیه قرن یازدهم هجری. رجوع به عبدالحی (ابن احمد...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4، خلاصهالاثر، آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان
عبدالحی بن احمد بن محمد بن عماد عکری حنبلی مکنی به ابوالفلاح. مورخ و فقیه قرن یازدهم هجری. رجوع به عبدالحی (ابن احمد...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4، خلاصهالاثر، آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان
کوهی است نزدیک زبید، زبان باشندۀ آن بر لغت فصیح باقی است. (منتهی الارب). کوهی است در نزدیکی زبید، و اهالی آنجا در روزگار مجد و بزرگی، بر زبان فصیح بوده اند. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
کوهی است نزدیک زبید، زبان باشندۀ آن بر لغت فصیح باقی است. (منتهی الارب). کوهی است در نزدیکی زبید، و اهالی آنجا در روزگار مجد و بزرگی، بر زبان فصیح بوده اند. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
درشت و دشوار. (از منتهی الارب). شدید و شاق. (اقرب الموارد) ، سیر شتاب. (منتهی الارب). سیر سریع. (اقرب الموارد) ، راه روشن. (منتهی الارب). طریق آشکار و فراخ که در آن از هر جا بخواهند بروند. (از اقرب الموارد) ، مرد گزیده. (منتهی الارب). شخص نجیب. (ازاقرب الموارد) ، رسن دراز و ایام دراز. (منتهی الارب). کوهها و روزهای دراز و طولانی. (از اقرب الموارد) ، نیزۀ تیز. (منتهی الارب). سنان و سرنیزۀ مذلق و تیز. (اقرب الموارد) ، سال تمام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطوّد. رجوع به عطود شود
درشت و دشوار. (از منتهی الارب). شدید و شاق. (اقرب الموارد) ، سیر شتاب. (منتهی الارب). سیر سریع. (اقرب الموارد) ، راه روشن. (منتهی الارب). طریق آشکار و فراخ که در آن از هر جا بخواهند بروند. (از اقرب الموارد) ، مرد گزیده. (منتهی الارب). شخص نجیب. (ازاقرب الموارد) ، رسن دراز و ایام دراز. (منتهی الارب). کوهها و روزهای دراز و طولانی. (از اقرب الموارد) ، نیزۀ تیز. (منتهی الارب). سنان و سرنیزۀ مذلق و تیز. (اقرب الموارد) ، سال تمام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عَطَوَّد. رجوع به عطود شود
فربه شدن و توانا گردیدن. (از منتهی الارب). فربه شدن و قوی گشتن و سطبر شدن و سخت و شدید شدن بچه وشتر. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن ناقه کسی را بسوی مألوف خود با آن پسند نداشتن آن را. (از منتهی الارب) : عکردت ناقنی، خواستم ناقۀ خود رابه قصد راهی سوار شوم ولی او بسوی مألوفان خود بازگشت در حالی که من مایل نبودم. (از اقرب الموارد)
فربه شدن و توانا گردیدن. (از منتهی الارب). فربه شدن و قوی گشتن و سطبر شدن و سخت و شدید شدن بچه وشتر. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن ناقه کسی را بسوی مألوف خود با آن پسند نداشتن آن را. (از منتهی الارب) : عکردت ناقنی، خواستم ناقۀ خود رابه قصد راهی سوار شوم ولی او بسوی مألوفان خود بازگشت در حالی که من مایل نبودم. (از اقرب الموارد)