جدول جو
جدول جو

معنی عکرد - جستجوی لغت در جدول جو

عکرد
(عَ رَ / عُ کَ رِ / عُ رُ)
غلام عکرد،کودک فربه تندار، یا نزدیک بلوغ رسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عکرود. و رجوع به عکرود شود
لغت نامه دهخدا
عکرد
کودک فربه
تصویری از عکرد
تصویر عکرد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عکرش
تصویر عکرش
گیاهی ترش که در بیخ نخل می روید و از آفات نخل است، گیاهی مرتعی با ساقه های نازک، برگ های باریک و گل های سبز رنگ که بیشتر در مناطق کوهستانی و جنگل ها می روید و خوراک حیوانات علف خوار است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرد
تصویر کرد
قومی آریایی که در نواحی غربی ایران، عراق، ترکیه و سوریه به سر می برند و به طوایف بسیار تقسیم می شوند، هر یک از افراد این قوم، کنایه از چوپان، چادرنشین
فرهنگ فارسی عمید
(عَ کَ رَ)
پاره ای از گلۀ شتران، یا شتر گله از پنجاه تا صد، و یا از پنجاه تا شصت و هفتاد. (ازمنتهی الارب). گروهی از شتران، و گویند گلۀ بزرگ از آنها. (از اقرب الموارد) ، بن زبان. ج، عکر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، وقعوا فی عکره، در اختلاط امر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رُ)
رستنیی باشد که کرفس گویند. (برهان قاطع) (آنندراج). کرفس. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ کَ لِ)
لبن عکلد، شیر دفزک خفته. (منتهی الارب). شیر غلیظ شده. (از اقرب الموارد). عکالد. و رجوع به عکالد شود
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
نوعی از خرشف بری است. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
گیاهی است ترش، و آن آفتی است نخل را زیرا در ریشه آن میروید و آن را خشک میکند. یا آن ’ثیل’ است، یا نوعی از گیاه گنگر، یا آن عشبۀ مقدسه، یا هلسکی (بلسکی) ، یا گیاهی است گسترده بر زمین که شکوفۀ باریک و تخم مانند ارزن و طعم مانند تره دارد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عرب او را شجره الکلب گویند و برخی عکرش، و ثیل، و نجمه را یک نوع دانند از نبات. (از تذکرۀ ضریر انطاکی). اسم صنف اخیرثیل است و بعضی گویند راسن است. (تحفۀ حکیم مؤمن). عکرش یا نکرش گیاهی است که بر زمین گسترده باشد و به عدس ماند و گل آن خرد باشد و چون گل بریزد شاخی پدید آرد چون شاخ نخود که درآن تخم آن باشد چون گاورسی و به مزۀ نخود باشد. (از کتاب الرحله). و بعضی گفته اند آن ثیل است، و بعضی گفته اند قالاماغرسطس است و بعضی گفته اند نوعی کنگر (خرشف) است و در حاوی آمده است که عکرش ’ایارابوطانی’ باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است از تیره گندمیان که پایااست و شبیه مرغ و یکی از گیاهان مرتعی است. گلهایش سبزرنگ و به شکل سنبله های کوچک در انتهای ساقۀ نازک برهنه قرار دارند. برگهایش باریک و ضعیفند. در حدود یکصد نوع از این گیاه وجود دارد که اکثر در سراسر مناطق معتدل زمین فراوانند و بیشتر در مناطق کوهستانی و شیبهای تند جنگلهای خشک فراوانند و در مراتع پست و کنار جویها کمتر میروید. رویهمرفته انواع مختلف این گیاه از علفهای مرتعی ذی قیمتی جهت بزهای کوهی و آهوان می باشند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
عکرم اللیل، سیاهی شب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
غلام عکرود، کودک فربه تندار، یا نزدیک بلوغ رسیده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رعکرد. و رجوع به عکرد شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
اسم المره است مصدر عکر را. (از اقرب الموارد). رجوع به عکر شود، حمله. (منتهی الارب). حمله و یورش. (ناظم الاطباء). حمله پس از فرار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
عبدالحی بن احمد بن محمد بن عماد عکری حنبلی مکنی به ابوالفلاح. مورخ و فقیه قرن یازدهم هجری. رجوع به عبدالحی (ابن احمد...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4، خلاصهالاثر، آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
کوهی است نزدیک زبید، زبان باشندۀ آن بر لغت فصیح باقی است. (منتهی الارب). کوهی است در نزدیکی زبید، و اهالی آنجا در روزگار مجد و بزرگی، بر زبان فصیح بوده اند. (از اقرب الموارد) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْ رَ)
دراز از هر چیزی، شادمان، مرد درشت خوی توانا، گرگ خبیث، شتر نجیب توانا بر سیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، حرکت سریع و شدید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَرْ رَ)
نام اسب وعله بن شراحیل است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَرْ رَ)
دلاور. (منتهی الارب). الجری ٔ. (اقرب الموارد) ، برهنه. (منتهی الارب) (آنندراج). منجرد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برآینده، کنار و یکسو شونده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
قریه ای است به سه فرسنگی مرو. (از سمعانی). و رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 257 شود، آمیزش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَرْ رَ)
درشت و دشوار. (از منتهی الارب). شدید و شاق. (اقرب الموارد) ، سیر شتاب. (منتهی الارب). سیر سریع. (اقرب الموارد) ، راه روشن. (منتهی الارب). طریق آشکار و فراخ که در آن از هر جا بخواهند بروند. (از اقرب الموارد) ، مرد گزیده. (منتهی الارب). شخص نجیب. (ازاقرب الموارد) ، رسن دراز و ایام دراز. (منتهی الارب). کوهها و روزهای دراز و طولانی. (از اقرب الموارد) ، نیزۀ تیز. (منتهی الارب). سنان و سرنیزۀ مذلق و تیز. (اقرب الموارد) ، سال تمام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عطوّد. رجوع به عطود شود
لغت نامه دهخدا
(رِ کُرْ)
رکورد. رجوع به رکورد شود
لغت نامه دهخدا
(خُ فی ی)
فربه شدن و توانا گردیدن. (از منتهی الارب). فربه شدن و قوی گشتن و سطبر شدن و سخت و شدید شدن بچه وشتر. (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن ناقه کسی را بسوی مألوف خود با آن پسند نداشتن آن را. (از منتهی الارب) : عکردت ناقنی، خواستم ناقۀ خود رابه قصد راهی سوار شوم ولی او بسوی مألوفان خود بازگشت در حالی که من مایل نبودم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
عبرد. عبرده. عبارد. دختر سپیدرنگ تازه بدن نازک و لرزان اندام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، عشب عبرد، گیاه باریک و بد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غصن عبرد و عبارد، شاخ نرم و نازک. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج) ، پیه جنبان و لرزان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرد
تصویر عرد
بر پا بر پا شونده ایستاده، بیخ گردن گریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکر
تصویر عکر
گله شتر درد لرد، زنگ زنگار، خاکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکد
تصویر عکد
میانه میانه چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمرد
تصویر عمرد
کرفس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکرش
تصویر عکرش
مرغدیس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکرم
تصویر عکرم
سیاهی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکرود
تصویر عکرود
کودک فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکره
تصویر عکره
گله شتر از پنجاه تا سد، بن زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجرد
تصویر عجرد
درشت و سخت، تند رو، بی برگ بی بار دلاور، برهنه لخت
فرهنگ لغت هوشیار
کردار که کار و عمل و به فعل آوردنیها باشد اعم از نیک وبد، کار، عمل، فعل، کردار، کرده
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع دهستان چهار دانگه ی هزار جریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای از دهستان چهاردانگه هزار جریب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی