جدول جو
جدول جو

معنی عکبراوی - جستجوی لغت در جدول جو

عکبراوی
(عُ بَ)
منسوب به ده عکبری. (منتهی الارب). رجوع به عکبرا و عکبری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
عبری، زبانی از شاخۀ زبان های سامی که میان یهودیان رایج است، خطی که این زبان با آن نوشته می شود، هر یک از افراد قوم یهود، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
لغت جهودان. زبان یهود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) :
سخن کز روی دین گویی چه عبرانی چه سریانی
مکان کز بهر حق جوئی چه جابلقا چه جابلسا.
سنائی.
و رجوع به عبرانیان شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
شهرکی است از نواحی دجیل در نزدیکی صریفین و اوانا، تا بغداد ده فرسخ فاصله دارد و طول آن در حدود 97 درجه و عرض آن 33/5 درجه است. و نسبت بدان عکبری و عکبراوی شود. و حمزۀ اصبهانی گوید ’بزرج سابور’ معرب است از ’وزرک شافور’ و آن همان است که در سریانی عکبرا نامیده میشود. (از معجم البلدان). شهرکی است (به عراق) بر شمال بغداد بر مشرق دجله، جائی آبادان. (حدود العالم). در بابل و عراق، عکبرا از بغداد (شاپور ذوالاکتاف بنا کرده است) و آن را بزرج شاپور گفتندی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 72). عکبراء. عکبری ̍. (اقرب الموارد). و رجوع به عکبراء و عکبری شود
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
عبدالله بن حسین بن عبدالله عکبری بغدادی، مکنی به ابوالبقاء و ملقب به محب الدین. دانشمند و ادیب و لغوی قرن ششم و هفتم هجری. رجوع به ابوالبقاء (محب الدین...) و مآخذ ذیل شود: الاعلام زرکلی ج 4، نکت الهمیان، الوفیات، بغیه الوعاه و آداب اللغهالعربیۀ جرجی زیدان
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
منسوب به عکبرا، که شهرکی است بر دجله ده فرسنگ بالاتر از بغداد. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به عکبرا شود
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ شَ)
دهی است و نسبت بدان عکبراوی و عکبروی آید. (منتهی الارب). دهی است و نسبت بدان عکبراوی و عکبری شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عکبرا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام دهقانی معاصر با بهرام گور وی بهرام را از ده میوه و گل به ارمغان آورد، آنگاه در بارگاه شاه به یاد شاه بهرام جام می برگرفت و درکشید و چون مست گشت از میان گروه به هامون تاخت و بر دامن کوهی در سایۀ داری بخفت. کلاغی سیاه از کوه درآمد و چشم او بکند چون خبر وی به بهرام آوردند فرمان داد که از می و میخوارگی دست باز دارند و می در جهان حرام گشت. (از شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 7 ص 2132 و 2133) :
همین مه که با میوه و بوی بود
ورا پهلوی نام کبروی بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
عبدالله بن محمد قاهری شافعی از دانشمندان به نام مذهب شافعی که در قرن 12 هجری قمری میزیسته است و دارای آثار ارزنده ای است. وی در سال 1172 هجری قمری در 80 سالگی به قاهره درگذشت. (ریحانه الادب ج 2 ص 298)
لغت نامه دهخدا
(بَ ی ی)
منسوب به بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به اللباب شود، برآوردن. بالا بردن. طویل و دراز کردن:
ای منظره و کاخ برآورده بخورشید
تاگنبد گردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
، نوشیدن به یک نفس:
رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش
آن ماه چنان باده کش و باده خور آمد.
سوزنی.
و رجوع به کشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
آنچه بوی عنبردهد و خوشبو باشد. رجوع به عنبربو شود:
آهوی تاتار را سازد اسیر
چشم جادوخیز و عنبربوی تو.
خاقانی.
نماند جز بدان پیغمبر پاک
کزو در کعبه عنبربوی شد خاک.
نظامی.
چون شد آن مرغزار عنبربوی
آب گل سر نهاد جوی به جوی.
نظامی.
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زآن بخشم رفته بگوی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کُ وی یَ)
نام سلسله ای از صوفیه منسوب به شیخ نجم الدین عمر بن احمد خوارزمی. کبرویه. رجوع به کبرویه و شیخ نجم الدین کبری شود
لغت نامه دهخدا
(عَمْ بَ)
دارندۀ موی عنبرمانند. دارندۀ مویی به خوشبویی عنبر: کنیزکی را دید باجمال، زیبادلال، عنبرموی. (سندبادنامه ص 138).
نگارین روی شیرین خوی عنبرموی سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ وی ی)
منسوب به ده عکبری. (منتهی الارب). رجوع به عکبرا و عکبری شود
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کا)
منسوب به عکا، که شهری است در ساحل شام. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کبراوی
تصویر کبراوی
کبراوی در فارسی کسی که از شیخ نجم الدین کبری پیروی میکند
فرهنگ لغت هوشیار
یهودی مرد، زبان یهودی عبری یهودی جمع عبرانیون عبرانیین، زبان یهود عبری
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبرا وی
تصویر کبرا وی
منسوب به کبری (شیخ نجم الدین) پیرو سلسله کبرا ویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرانی
تصویر عبرانی
((ع ِ))
عبری، یهودی، زبان یهود
فرهنگ فارسی معین
جهود، کلیمی، موسوی، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد