جدول جو
جدول جو

معنی عکاظی - جستجوی لغت در جدول جو

عکاظی(عُ ظی ی)
منسوب به عکاظ: ادیم عکاظی، ادیم منسوب به بازار عکاظ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به عکاظ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ کْ کا)
رمضان بن عبدالحق عکاری (984 -1056 هجری قمری). از فقیهان دمشق بود و او را حاشیه ای بر شرح سنوسی است. (از الاعلام زرکلی از خلاصهالاثر)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
بازاری بود در دشت به موضع عکاظ میان نخله و طائف، این بازار از هلال ذی القعده بر پا میشد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه می یافت و قبایل عرب در آنجا گرد می آمدند ومحاجه میکردند و شعر می خواندند و خرید و فروش میکردند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). این کلمه در لغت حجاز مؤنث بکار میرود و در لغت تمیم، مذکر. (ازاقرب الموارد). بازارگاهی بوده است بعضی قبائل عرب را در ناحیۀ مکه در سمت جنوب شرقی سر راه حجاج طائف و نجد و یمن، در اوایل ذی القعده و به سالی یکبار، که برای خرید و فروش و خواندن اشعار و تفاخر گرد می آمدند. (یادداشت مرحوم دهخدا). یکی از بازارهای معروف عرب در جاهلیت. قبایل عرب در موضعی که آن را ’اثیداء’ می گفتند و در سه روزه راه از مکه و بین نخله و طائف و ذی المجاز واقع بود، جمع میشدند. هنگامی که اعراب قصد حج داشتند از اول ذی القعده تا بیستم در بازار عکاظ اقامت می کردند سپس از عکاظ به مکه میرفتند و مراسم حج بجا می آوردند و آنگاه به مساکن خود باز می گشتند. بزرگان عرب به بازار مزبور می شتافتند و هر کس اسیری داشت جهت آزاد کردن او اقدام میکرد و آنکه با دیگری محاکمه ای داشت برای دادرسی نزد داوران، که از قبیلۀ بنی تمیم بودند، دادخواهی میکرد. کسی که در پی شهرت بود برای وصول به مقصود به بازار عکاظ می شد. شاعران اشعار خود را بر مردم میخواندند و خطیبان خطبه ایراد می نمودند و دانایان قوم بهترین گفتارها را انتخاب و اعلام میکردند. (فرهنگ فارسی معین). سوق عکاظ. بازار عکاظ. و رجوع به تاریخ التمدن الاسلامی جرجی زیدان ج 3 ص 33 و ترجمه آن ج 3 ص 43 و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
خشک، مؤنث آن کاظیه، (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُکْ کا)
منسوب به عکاشه بن محصن. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عَکْ کا)
منسوب به عکا، که شهری است در ساحل شام. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
یوم عکاظ، از جنگهای فجار است. (از مجمع الامثال میدانی). یوما عکاظ، دو جنگ عکاظ، زیرا در آنجا وقعه ای پس از وقعه ای دیگر رخ داد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
عمل و شغل عکاس. یا فن عکاسی. عکس برداری، مغازه عکاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاظ
تصویر عکاظ
نام بازاری بوده در تازیکستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
فرتور خانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
التّصوير الفوتوغرافيّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
Photographic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
photographique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotograficzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
আলোকচিত্র
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
фотографический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
фотографічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
عکّاسی، انعکاس، بازتاب، تصویرسازی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
عکاسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
picha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
การถ่ายภาพ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotográfico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotoğrafik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
写真の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
摄影的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
사진의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
फोटोग्राफिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografisch
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotográfico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
צילומי
دیکشنری فارسی به عبری