جدول جو
جدول جو

معنی عویم - جستجوی لغت در جدول جو

عویم
(عُ وَ)
لقیته ذات العویم، میان اعوام و چند سال با او برخورد کردم. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عویم
کاهیده عام سال
تصویری از عویم
تصویر عویم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظیم
تصویر عظیم
(پسرانه)
بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علیم
تصویر علیم
(پسرانه)
دانا، آگاه، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عویل
تصویر عویل
فریاد، بلندآوازی در گریه و ناله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدیم
تصویر عدیم
معدوم، نیست شده، نابود، نایاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمیم
تصویر عمیم
فرا گیرنده، شامل، کامل، تمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
بزرگ، کلان، بلندمرتبه، محترم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علیم
تصویر علیم
دانا، دانشمند، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقیم
تصویر عقیم
نازا، استرون، سترون، استاغ، ستاغ، در پزشکی ویژگی زنی که فرزند نمی آورد، کنایه از بی نتیجه، بی حاصل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قویم
تصویر قویم
راست و درست، معتدل، استوار، خوش قامت
فرهنگ فارسی عمید
(اَ بُدْ دَ)
عویمربن عامر بن مالک بن زید بن قیس، یا عویمربن قیس بن زید بن امیه، یا عویمربن عبدالله بن زید بن قیس بن امیه بن عامر بن عدی بن کعب بن الخزرج بن الحارث بن الخزرج من بلحارث بن الخزرج، و بعضی گفته اند نام ابوالدرداء عامر بن مالک است و عویمر لقب اوست. و مادر او محبه دختر واقدبن عمرو بن الاطنابه است. ابوالدرداء یکی از کبار صحابۀ کرام و فقیهی عاقل و حکیم بود و رسول صلی الله علیه درباره او فرمود: عویمر حکیم امتی. و او را با سلمان پارسی مواخات داد. مسروق گویدبا صحابۀ رسول علیه صلوات الله مشافهه کردم و دیدم که علوم آنان به شش تن منتهی شود. عمر و علی و عبدالله مسعود و معاذ و ابوالدرداء و زید بن ثابت. و ابوذر غفاری بدو گفت: زمین برنداشت و آسمان سایه نیفکند بر کسی که داناتر از تو بود. و او یکی از گردکنندگان قرآن کریم است. و قاسم بن عبدالرحمن می گفت کان ابوالدرداءمن الذین اوتوا العلم. و یزید بن معاویه گفت ان ّ اباالدرداء من الفقهاء العلماء الذین یشفون من الداء. از معاذ بن جبل گاه مرگ او اندرزی خواستند گفت دانش رااز ابودردا طلبید. وقتی به ابوالدرداء گفتند البّاء انصار همگی را شعر هست چگونه است که ترا شعری نشنیده ایم گفت من نیز وقتی شعری گفته ام و آن این است:
یرید المرء ان یعطی مناه
و یأبی الله الاّ ما ارادا
یقول المرء فائدتی و مالی
و تقوی الله افضل ما استفادا.
او در همه غزوات رسول جز احد حضور داشت و در حضور او به احد اختلاف است. عمر او را قضاء دمشق داد و قاضی بزمان عمر در غیبت خلیفه نائب خلیفه بود. واقدی گوید وفات وی به سال 32 هجری قمری بود و دیگران 31 و 33 و 34 نیز گفته اند و ابن عبدالبر در استیعاب گوید حق آن است که وفات وی بزمان خلافت عثمان بود و هم در خلافت عثمان از دست معاویه قضای دمشق بدو مفوض گشت و باز صاحب استیعاب گوید اهل اخبار آورده اند که وفات او پس از صفین بسال 38 یا 39 بود لکن صحیح آن است که از پیش گفتم. و رجوع به عویمر و ابوالدرداء در استیعاب و به حبیب السیر چ طهران ص 172 و کتاب الکنی للدولابی چ هند ص 27 و رجوع به ام الدرداء در همین لغت نامه شود.
- آش ابودرداء. رجوع به آش شود
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ زَ)
دسته دسته نهادن کشت دروده را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سال بر شدن خرمابن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عویل
تصویر عویل
بلند کردن آواز به گریه و ناله، بلند و آوازی در گریه و ناله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمیم
تصویر عمیم
کامل، هر چه فراهم آید، تمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویص
تصویر عویص
کار دشوار، سختی، نیرو، جنبش، روان، جای ناهموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویر
تصویر عویر
کلاغ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیم
تصویر عقیم
نا زاینده، زنی که فرزند نیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
گربزه دار استخواندار، بلندبالا خوش اندام، راست واستوار: مادینه راست و درست، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوام
تصویر عوام
همه مردم، جمع عامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطیم
تصویر عطیم
جغرد ینیه (جغرد علف) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علیم
تصویر علیم
دانا، از نام های خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
فربه و بزرگ و کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عریم
تصویر عریم
بلا و سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزیم
تصویر عزیم
دشمن نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
خوی (عرق)، چرک، سرگین گمیز: خسکیده بر اندام ستور، پس مانده، داغ برناک (برناک حنا) داغ کتران (قطران) : بر دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیم
تصویر عدیم
نیست و نابود شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیم
تصویر عدیم
((عَ))
نیست شده، نابود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقیم
تصویر عقیم
((عَ))
نازا، سترون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
بزرگ، والا، بلند قدر، فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عویل
تصویر عویل
((عَ وِ))
صدا بلند کردن در گریه و زاری، شیون و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوام
تصویر عوام
((عَ مّ))
جمع عامه، همه مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمیم
تصویر عمیم
((عَ مِ))
تمام، کامل، شامل همه، هرچه فراهم آید و بسیار گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علیم
تصویر علیم
((عَ))
دانا، آگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عظیم
تصویر عظیم
سترگ، بزرگ، کلان
فرهنگ واژه فارسی سره