جریان شدید هوا، باد سخت و تند، توفان، تندباد، دومان، کولاک کنایه از هر نوع اتفاق ناخوشایند کنایه از همهمه آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند
جریان شدید هوا، باد سخت و تند، توفان، تُندباد، دومان، کولاک کنایه از هر نوع اتفاق ناخوشایند کنایه از همهمه آب فراوان یا سیل شدید که ناگهان مساحت زیادی از زمین را فراگیرد و غرق کند
شب برگشتن گرد چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). طواف کردن در شب، کوشیدن و رنج بردن جهت عیال، قوت دادن به عیال. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
شب برگشتن گرد چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). طواف کردن در شب، کوشیدن و رنج بردن جهت عیال، قوت دادن به عیال. (از اقرب الموارد). عَوس. رجوع به عَوس شود
رکیه عوران، چاه شکستۀ ریخته، مذکر و مؤنث وواحد و جمع در آن یکسان است، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جمع واژۀ أعور، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به اعور شود، - عوران الکلام، سخنانی که گوش آنها را رد کند و دور سازد، واحد آن عوراء است، (از اقرب الموارد)، - عوران قیس، پنج تن شاعر اعور بوده اند، (از اقرب الموارد)، پنج کس شاعرند: تمیم بن ابی، راعی، شماخ، ابن احمر، و حمید بن ثور، (منتهی الارب)
رکیه عوران، چاه شکستۀ ریخته، مذکر و مؤنث وواحد و جمع در آن یکسان است، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جَمعِ واژۀ أعوَر، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، رجوع به اعور شود، - عوران الکلام، سخنانی که گوش آنها را رد کند و دور سازد، واحد آن عَوراء است، (از اقرب الموارد)، - عوران قیس، پنج تن شاعر اعور بوده اند، (از اقرب الموارد)، پنج کس شاعرند: تمیم بن ابی، راعی، شماخ، ابن احمر، و حمید بن ثور، (منتهی الارب)
به صیغۀ تثنیه، دو کرانۀ شرم زنان. دو کرانۀ زهدان یا هر دو جانب آن که متصل دو کرانه است یا دو کرانۀ فرج. هر دو کرانۀ فرج. (منتهی الارب). دو لب یا دو سوی رحم یا شرم زن. دو کنارۀ فرج. (مهذب الاسماء). واحد آن، اسکت است
به صیغۀ تثنیه، دو کرانۀ شرم زنان. دو کرانۀ زهدان یا هر دو جانب آن که متصل دو کرانه است یا دو کرانۀ فرج. هر دو کرانۀ فرج. (منتهی الارب). دو لب یا دو سوی رحم یا شرم زن. دو کنارۀ فرج. (مهذب الاسماء). واحد آن، اسکت است
ریگ تودۀ گرد و انبوه. (منتهی الارب) (آنندراج). ریگ تودۀ گرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم پیچیده از نی وچوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب درهم پیچیدۀ گرد و انبوه. (ناظم الاطباء) ، امر مستدیر. منه: ترکهم فی کوفان، ای لاوجه له. (منتهی الارب) (از آنندراج). امر مستدیر. (از اقرب الموارد) ، کار شدید و سخت. (ناظم الاطباء) ، رنج و تعب. (ناظم الاطباء). عناء. (اقرب الموارد) ، ارجمندی و شوکت و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). ارجمندی و عزت و شوکت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار دشوار یا ناخوش و ناپسندیده یا بدی یا نیکی یا سختی و رنج و اختلاط و آمیزش. یقال:ظلوا فی کوفان، ای فی عصف کعصف الریح. (منتهی الارب) (از آنندراج). ظلوا فی کوفان و ای فی عصف کعصف الریح، و یا در آمیزش و یا در بدی و حیرانی و یا در مکروه و یا در کار دشوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 6 ص 240) ، استداره و دوران. (ناظم الاطباء)
ریگ تودۀ گرد و انبوه. (منتهی الارب) (آنندراج). ریگ تودۀ گرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، درهم پیچیده از نی وچوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب درهم پیچیدۀ گرد و انبوه. (ناظم الاطباء) ، امر مستدیر. منه: ترکهم فی کوفان، ای لاوجه له. (منتهی الارب) (از آنندراج). امر مستدیر. (از اقرب الموارد) ، کار شدید و سخت. (ناظم الاطباء) ، رنج و تعب. (ناظم الاطباء). عناء. (اقرب الموارد) ، ارجمندی و شوکت و بلندی. (منتهی الارب) (آنندراج). ارجمندی و عزت و شوکت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کار دشوار یا ناخوش و ناپسندیده یا بدی یا نیکی یا سختی و رنج و اختلاط و آمیزش. یقال:ظلوا فی کوفان، ای فی عصف کعصف الریح. (منتهی الارب) (از آنندراج). ظلوا فی کوفان و ای فی عصف کعصف الریح، و یا در آمیزش و یا در بدی و حیرانی و یا در مکروه و یا در کار دشوار. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس ج 6 ص 240) ، استداره و دوران. (ناظم الاطباء)
گرد گشتن. (منتهی الارب). گردگشتن ریگ توده. (ناظم الاطباء). تکوف الرمل و القوم تکوفاً و کوفاناً علی غیرقیاس، ریگ توده و قوم فراهم آمدند و گرد گشتند. (از اقرب الموارد) ، با کوفیان مانند کردن خود را و نسبت نمودن با ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
گرد گشتن. (منتهی الارب). گردگشتن ریگ توده. (ناظم الاطباء). تکوف الرمل و القوم تکوفاً و کوفاناً علی غیرقیاس، ریگ توده و قوم فراهم آمدند و گرد گشتند. (از اقرب الموارد) ، با کوفیان مانند کردن خود را و نسبت نمودن با ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
انقلاب سخت هوا، باران سخت، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، باران که همه جا رسد، (مهذب الاسماء)، آب بسیار که همه را بپوشد، (منتهی الارب)، آب که همه چیز را فراگیرد، آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، سیل غرق کننده، (منتخب اللغات)، سیل یا آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، و منه: فاخذهم الطوفان و قیل الغرق و قیل کثره الماء و قیل العذاب، (منتهی الارب)، هر چیز بسیار که احاطه کند تمام جماعت را، (منتهی الارب)، هر چیزی که بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، (منتخب اللغات)، هر چیز بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، چون طوفان باد و طوفان آتش و غیر آن، (آنندراج)، شدت باد تند، (غیاث) : طوفان دریا، آشوب آن: علی بر جان جباران عالم ببارید از سر صمصام طوفان، ناصرخسرو، بسا شیران گردن کش بسا پیلان گردون وش همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان، عبدالواسع جبلی، هر دلی کز قبل شادی او شاد بود گرش طوفان غمان بارد غمگین نکند، سوزنی، حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم خود بعهد نوح هم آدینه طوفان دیده اند، خاقانی، در تنور آن جای طوفان دیده واندر چشم دل هم تنور غصه هم طوفان احزان دیده اند، خاقانی، معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند، خاقانی، روز و شب بر خشک کشتی رانده ام گرچه دایم غرق طوفان می زیم، عطار، هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش، سعدی، غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را، سعدی، بود قطرۀ آب طوفان مور، امیرخسرو، ما که دادیم دل و دیده بطوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر، حافظ، طوفان بچشم من نگر از این و آن مپرس با دیده اعتبار نباشد شنفته را، قاآنی، ، مرگ شتاب و سریع، (منتهی الارب)، مردن، (منتخب اللغات)، مرگی سخت، (مهذب الاسماء)، قتل زود، (منتهی الارب)، کشتن، (منتخب اللغات)، سختی و تاریکی شب، (مهذب الاسماء)، شب، شب بسیار تاریک، (منتهی الارب)، طوفان خروش و طوفان خیز و طوفان دیده و طوفان رسیده و طوفان زای و طوفان زده و طوفان طرازو طوفان کده از ترکیبات اوست، (آنندراج) : یک لحظه نیست کاین مژه طوفان طراز نیست وین دل چو شمع طعمه سوز و گداز نیست، طالب آملی، دیده را سامان یک شبنم کلیم اول نبود این زمانش موج حسن یار طوفان خیز کرد، کلیم، زابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی که طوفان دیده از آسایش ساحل خبر دارد، صائب، از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس، صائب، طاقت کجاست روی عرقناک دیده را آرام نیست کشتی طوفان رسیده را، صائب، داغ ناسور است نقش ماهی دریای عشق تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق، صائب، منم آن سیل که دریا نکند خاموشم کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم، صائب، چون کشتی طوفان زده آرام ندارم هرچند که عاشق بشکیبائی من نیست، صائب، کیفیت طوفان کدۀ گریه مپرسید از هر غم اشکم بنظر عالم آب است، بیدل، - طوفان کردن، کنایه از کار بزرگ کردن، (آنندراج) : فیض مردان در زمان بیخودی افزونتر است تیغ چون گردید عریان بیشتر طوفان کند، صائب، میتوان دیدن ز کشتی اضطراب بحر را حسن طوفان بیشتر در خانه زین میکند، صائب، مگر آن خرمن گل تنگ خود را در بغل دارد که طوفان میکند در مغز ما بوی گلاب امشب، صائب
انقلاب سخت هوا، باران سخت، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، باران که همه جا رسد، (مهذب الاسماء)، آب بسیار که همه را بپوشد، (منتهی الارب)، آب که همه چیز را فراگیرد، آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، سیل غرق کننده، (منتخب اللغات)، سیل یا آب که از زمین برآید و همه را غرق کند، و منه: فاخذهم الطوفان و قیل الغرق و قیل کثره الماء و قیل العذاب، (منتهی الارب)، هر چیز بسیار که احاطه کند تمام جماعت را، (منتهی الارب)، هر چیزی که بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، (منتخب اللغات)، هر چیز بسیار و غالب باشد و همه را فروگیرد، چون طوفان باد و طوفان آتش و غیر آن، (آنندراج)، شدت باد تند، (غیاث) : طوفان دریا، آشوب آن: علی بر جان جباران عالم ببارید از سر صمصام طوفان، ناصرخسرو، بسا شیران گردن کش بسا پیلان گردون وش همه کوشنده چون آتش همه جوشنده چون طوفان، عبدالواسع جبلی، هر دلی کز قبل شادی او شاد بود گرْش طوفان غمان بارد غمگین نکند، سوزنی، حج ما آدینه و ما غرق طوفان کرم خود بعهد نوح هم آدینه طوفان دیده اند، خاقانی، در تنور آن جای طوفان دیده وَاندر چشم دل هم تنور غصه هم طوفان احزان دیده اند، خاقانی، معصوم کی شوند ز طوفان لفظ من کز نوح عصمت الا فرزند و زن نیند، خاقانی، روز و شب بر خشک کشتی رانده ام گرچه دایم غرق طوفان می زیم، عطار، هرکه با نوح نشیند چه غم از طوفانش، سعدی، غرقه در بحر چه اندیشه کند طوفان را، سعدی، بود قطرۀ آب طوفان مور، امیرخسرو، ما که دادیم دل و دیده بطوفان بلا گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر، حافظ، طوفان بچشم من نگر از این و آن مپرس با دیده اعتبار نباشد شنفته را، قاآنی، ، مرگ شتاب و سریع، (منتهی الارب)، مردن، (منتخب اللغات)، مرگی سخت، (مهذب الاسماء)، قتل زود، (منتهی الارب)، کشتن، (منتخب اللغات)، سختی و تاریکی شب، (مهذب الاسماء)، شب، شب بسیار تاریک، (منتهی الارب)، طوفان خروش و طوفان خیز و طوفان دیده و طوفان رسیده و طوفان زای و طوفان زده و طوفان طرازو طوفان کده از ترکیبات اوست، (آنندراج) : یک لحظه نیست کاین مژه طوفان طراز نیست وین دل چو شمع طعمه سوز و گداز نیست، طالب آملی، دیده را سامان یک شبنم کلیم اول نبود این زمانش موج حسن یار طوفان خیز کرد، کلیم، زابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی که طوفان دیده از آسایش ساحل خبر دارد، صائب، از ما حدیث زلف و رخ دلستان مپرس طوفان رسیده را ز کنار و میان مپرس، صائب، طاقت کجاست روی عرقناک دیده را آرام نیست کشتی طوفان رسیده را، صائب، داغ ناسور است نقش ماهی دریای عشق تیغ سیراب است موج بحر طوفان زای عشق، صائب، منم آن سیل که دریا نکند خاموشم کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم، صائب، چون کشتی طوفان زده آرام ندارم هرچند که عاشق بشکیبائی من نیست، صائب، کیفیت طوفان کدۀ گریه مپرسید از هر غم اشکم بنظر عالم آب است، بیدل، - طوفان کردن، کنایه از کار بزرگ کردن، (آنندراج) : فیض مردان در زمان بیخودی افزونتر است تیغ چون گردید عریان بیشتر طوفان کند، صائب، میتوان دیدن ز کشتی اضطراب بحر را حسن طوفان بیشتر در خانه زین میکند، صائب، مگر آن خرمن گل تنگ خود را در بغل دارد که طوفان میکند در مغز ما بوی گلاب امشب، صائب
شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله ای که از ازدحام مردم و یا جانوران درافتد و غرش و خروش دریا وتندباد و باد شدید و طوفان، (ناظم الاطباء)، بعضی طوفان را معرب توفان دانسته اند که در قاموس گفته باران سخت و آب که از زمین برآید و هر چیز که غالب و سیارباشد و همه را فروگیرد، در این صورت طوفان بادی نیزممکن است چنانکه بعضی منجمین در بعضی اوقات حکم کرده اند، (انجمن آرا و آنندراج، در ذیل توف) ...، نعت فاعلی از توفیدن به معنی فریادکننده، غران، ولی طوفان عربی از ریشه دیگری است، رجوع به طوفان و لغات دخیلۀ قرآن تألیف جفری شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
شور و غوغا و فریاد و صدا و غلغله ای که از ازدحام مردم و یا جانوران درافتد و غرش و خروش دریا وتندباد و باد شدید و طوفان، (ناظم الاطباء)، بعضی طوفان را معرب توفان دانسته اند که در قاموس گفته باران سخت و آب که از زمین برآید و هر چیز که غالب و سیارباشد و همه را فروگیرد، در این صورت طوفان بادی نیزممکن است چنانکه بعضی منجمین در بعضی اوقات حکم کرده اند، (انجمن آرا و آنندراج، در ذیل توف) ...، نعت فاعلی از توفیدن به معنی فریادکننده، غران، ولی طوفان عربی از ریشه دیگری است، رجوع به طوفان و لغات دخیلۀ قرآن تألیف جفری شود، (حاشیۀ برهان چ معین)
دوست وامق بود که با او بگریخت، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 399) (از برهان) (اوبهی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : یکی دوستش بود توفان به نام بسی آزموده به ناکام و کام، عنصری (از لغت فرس اسدی ایضاً) توفان غاصب پنجمین از امرای برار پس از برهان عمادشاهی، مدت حکومت از سال 970 تا 976 هجری قمری بوده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام شود
دوست وامق بود که با او بگریخت، (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 399) (از برهان) (اوبهی) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) : یکی دوستش بود توفان به نام بسی آزموده به ناکام و کام، عنصری (از لغت فرس اسدی ایضاً) توفان غاصب پنجمین از امرای برار پس از برهان عمادشاهی، مدت حکومت از سال 970 تا 976 هجری قمری بوده است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رجوع به تاریخ طبقات سلاطین اسلام شود