دهی است از دهستان رودبنۀ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، در 24 هزارگزی مغرب لاهیجان، در جلگۀ معتدل هوای مرطوب واقع است و 356 تن سکنه دارد. آبش از حشمت رود شعبه ای از سفیدرود، محصولش غلات و برنج و ابریشم و کنف، شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از دهستان رودبنۀ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، در 24 هزارگزی مغرب لاهیجان، در جلگۀ معتدل هوای مرطوب واقع است و 356 تن سکنه دارد. آبش از حشمت رود شعبه ای از سفیدرود، محصولش غلات و برنج و ابریشم و کنف، شغل اهالی زراعت و صید ماهی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
جمع واژۀ عشر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عشر شود. آنچه از تجار بر معابر بحار بطریق باج گیرند. (آنندراج) : از تجار و مترددین بنادر عشور گرفته قلیلی به والی مذکور میدادند. (عالم آرای عباسی از آنندراج). وجوه عشور بنادر رسد فرنگان وانگلیس و پرتکال. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 96). - عشور جنگلی، عوارض که بر مبنای بهای چوب از خداوند آن گیرند. ، جمع واژۀ عشیر. (منتهی الارب). رجوع به عشیر شود
جَمعِ واژۀ عُشر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عُشر شود. آنچه از تجار بر معابر بحار بطریق باج گیرند. (آنندراج) : از تجار و مترددین بنادر عشور گرفته قلیلی به والی مذکور میدادند. (عالم آرای عباسی از آنندراج). وجوه عشور بنادر رسد فرنگان وانگلیس و پرتکال. (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 96). - عشور جنگلی، عوارض که بر مبنای بهای چوب از خداوند آن گیرند. ، جَمعِ واژۀ عَشیر. (منتهی الارب). رجوع به عشیر شود
دریدگی و کفتگی جامه. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سلعه ذات عوار، کالای عیب دار و معیب. (از اقرب الموارد) : گنگ باد آنکس که اندر طعن تو گوید سخن کورباد آنکس که اندر عرض تو جوید عوار. فرخی. چنان بخدمت او از عوار پاک شوند بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه. فرخی. برشو به هنر به عالم علوی زین عالم پرعوار و پرآهو. ناصرخسرو. بجز پرهیز و دانش بر تن من نیابد کس نه عیبی نه عواری. ناصرخسرو. پیغام داد به شاپور که اگر عهد کنی مرا بخواهی عیب و عوار این دز تو را بنمایم. (فارسنامۀ ابن البلخی). آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری. سنایی. اگر ظلمت شب پردۀ کار و ستر عوار ایشان نیامدی همه در بقۀ هلاک و ورطۀ دمار به فنا رسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی). شادخه ای از لوم بر روی روزگار ظاهر شد که سالها عار و عوار آن باقی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189). گاوی که خداوند عوار و عیب بود یا پیر بود بندهد. (تاریخ قم ص 176). - بی عوار، بی عیب. خالی از عیب و نقص: آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا. ناصرخسرو. - پر ز عوار، پر از عیب. پرعوار و پرعیب: کار جهان همچو کار بیهش و مستان یکسره ناخوب وپر ز عیب و عوار است. ناصرخسرو. - پرعوار، پرعیب. آکنده از نقصان وعیب: برشو به هنر به عالم علوی زین عالم پرعوار و پرآهو. ناصرخسرو
دریدگی و کفتگی جامه. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سلعه ذات عوار، کالای عیب دار و معیب. (از اقرب الموارد) : گنگ باد آنکس که اندر طعن تو گوید سخن کورباد آنکس که اندر عرض تو جوید عوار. فرخی. چنان بخدمت او از عوار پاک شوند بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه. فرخی. برشو به هنر به عالم علوی زین عالم پرعوار و پرآهو. ناصرخسرو. بجز پرهیز و دانش بر تن من نیابد کس نه عیبی نه عواری. ناصرخسرو. پیغام داد به شاپور که اگر عهد کنی مرا بخواهی عیب و عوار این دز تو را بنمایم. (فارسنامۀ ابن البلخی). آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری. سنایی. اگر ظلمت شب پردۀ کار و ستر عوار ایشان نیامدی همه در بقۀ هلاک و ورطۀ دمار به فنا رسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی). شادخه ای از لوم بر روی روزگار ظاهر شد که سالها عار و عوار آن باقی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189). گاوی که خداوند عوار و عیب بود یا پیر بود بندهد. (تاریخ قم ص 176). - بی عوار، بی عیب. خالی از عیب و نقص: آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا. ناصرخسرو. - پر ز عوار، پر از عیب. پرعوار و پرعیب: کار جهان همچو کار بیهش و مستان یکسره ناخوب وپر ز عیب و عوار است. ناصرخسرو. - پرعوار، پرعیب. آکنده از نقصان وعیب: برشو به هنر به عالم علوی زین عالم پرعوار و پرآهو. ناصرخسرو
جمع واژۀ عاشره. (منتهی الارب). رجوع به عاشره شود، شتران که در روز دهم بر آب آیند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتران که یک عشر آب خورده باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قوادم پرهای پرندگان. (از اقرب الموارد) ، عواشرالقرآن، آیات که بدان عشر تمام گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ عاشره. (منتهی الارب). رجوع به عاشره شود، شتران که در روز دهم بر آب آیند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتران که یک عشر آب خورده باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قوادم پرهای پرندگان. (از اقرب الموارد) ، عواشرالقرآن، آیات که بدان عشر تمام گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
ده یک گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنکه بر راه گمارند که از اموال بازرگانان صدقه گیرد. (تعریفات). در شرع عاشر کسی را گویند که امام او را برای گرفتن عشر از تجار مأمور طرق و شوارع کرده تا وجه مأخوذه از آنها را هزینۀ امنیت راهها و جاده ها کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، دهم. (منتهی الارب) (آنندراج)
ده یک گیرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آنکه بر راه گمارند که از اموال بازرگانان صدقه گیرد. (تعریفات). در شرع عاشر کسی را گویند که امام او را برای گرفتن عشر از تجار مأمور طرق و شوارع کرده تا وجه مأخوذه از آنها را هزینۀ امنیت راهها و جاده ها کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، دهم. (منتهی الارب) (آنندراج)
جمع عشر، ده یک ها، دهم محرم عدد ده، هر ده آیه از قرآن مجید. توضیح رسم قاریان قدیم بوده که شاگردان خود را هر روز ده آیه سبق می داده اند ده آیت. یا عشر زرین. در حاشیه قرآنهای قدیم به خط زرین بر سر هر ده آیت عشر می نوشتند
جمع عشر، ده یک ها، دهم محرم عدد ده، هر ده آیه از قرآن مجید. توضیح رسم قاریان قدیم بوده که شاگردان خود را هر روز ده آیه سبق می داده اند ده آیت. یا عشر زرین. در حاشیه قرآنهای قدیم به خط زرین بر سر هر ده آیت عشر می نوشتند