ناقه عوسرانیه، ماده شتری که در وقت دویدن، دم برداشتن عادت وی باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر ماده ای که پیش از رام شدن بر وی نشینند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
ناقه عوسرانیه، ماده شتری که در وقت دویدن، دم برداشتن عادت وی باشد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر ماده ای که پیش از رام شدن بر وی نشینند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
ناقه عوسرانه، ماده شتری که در اول ریاضت سوار شوند تا رام گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عوسرانی. عیسران. عیسرانی. عیسرانه. رجوع به عوسرانی و عیسرانی و عیسران و عیسرانه شود
ناقه عوسرانه، ماده شتری که در اول ریاضت سوار شوند تا رام گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عوسرانی. عیسران. عیسرانی. عیسرانه. رجوع به عوسرانی و عیسرانی و عیسران و عیسرانه شود
نوعی، طعام منسوب به بوران دختر حسن بن سهل، زن مأمون خلیفۀعباسی. (منتهی الارب). طعامی منسوب به بوران و همان بورانی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به بورانی شود
نوعی، طعام منسوب به بوران دختر حسن بن سهل، زن مأمون خلیفۀعباسی. (منتهی الارب). طعامی منسوب به بوران و همان بورانی است. (ناظم الاطباء). و رجوع به بورانی شود
قریه ای است بزرگ و نیز قلعه ای است در شرق موصل متصل بناحیۀ شوش و مرج. در آن دیهها و درختهای مو وجوددارد. این قلعه اکنون مشرف به ویرانی است و از آن چیزی باقی نمانده و در آن غاری است که گویند غار داودبوده است و آن را زیارت کنند. (از معجم البلدان)
قریه ای است بزرگ و نیز قلعه ای است در شرق موصل متصل بناحیۀ شوش و مرج. در آن دیهها و درختهای مو وجوددارد. این قلعه اکنون مشرف به ویرانی است و از آن چیزی باقی نمانده و در آن غاری است که گویند غار داودبوده است و آن را زیارت کنند. (از معجم البلدان)
مؤنث عیسران، گویند: ناقهعیسرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که در اول ریاضت جهت رام کردن سوار شوند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عوسرانه. رجوع به عوسرانه شود
مؤنث عیسران، گویند: ناقهعیسرانه. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که در اول ریاضت جهت رام کردن سوار شوند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عوسرانه. رجوع به عوسرانه شود
بزرگ هیکل توانا. (ناظم الاطباء). شتر بزرگ هیکل توانا کأنه معرب الی دوسر. (منتهی الارب). گنده و بزرگ و ستبر. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (آنندراج). دوسری. (برهان)
بزرگ هیکل توانا. (ناظم الاطباء). شتر بزرگ هیکل توانا کأنه معرب الی دوسر. (منتهی الارب). گنده و بزرگ و ستبر. (از فرهنگ جهانگیری) (از برهان) (آنندراج). دوسری. (برهان)