جدول جو
جدول جو

معنی عوساء - جستجوی لغت در جدول جو

عوساء(عَ سَ)
موضعی است در مدینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عوساء(عَ)
مؤنث أعوس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنی که در وقت خنده کنج دهن وی درآید. (ناظم الاطباء). دارندۀ عوس. (از اقرب الموارد). ج، عوس. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به اعوس و عوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عواء
تصویر عواء
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوا، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، حارس السّماء، طارد الدبّ
فرهنگ فارسی عمید
(عَ)
قدح بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). عس ّ. و رجوع به عس شود
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ لَ)
دهن پیچیده بانگ کردن سگ، یا آواز زشت دراز برآوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). پیچاندن سگ خطم و پیش بینی خود را و آواز دادن و یا آواز بلند دادن وی در حالی که صدای او صاف نباشد. (از اقرب الموارد) ، خم دادن چیزی را، به سی سالگی رسیدن مرد و قوی دست گردیدن او و سخت پیچیدن پنجۀ دیگران را. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دروغ داشتن سخن کسی را و برگردانیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). تکذیب کردن کسی را و دروغ داشتن سخن او را. (از ناظم الاطباء). رد کردن شخص سخنان کسی را که از او غیبت کرده است. (از اقرب الموارد) ، بسوی فتنه خواندن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عی ّ. عوّه. عویّه
لغت نامه دهخدا
(عَوْ وا)
سگ. (از اقرب الموارد)، سگ بابانگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سگی که بانگ و فریادبسیار کند. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد)، مقعد و کون و بن مردم. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). است. (اقرب الموارد)، شتر کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بزرگسال و ناب از شتران. (از اقرب الموارد)،
{{اسم خاص}} منزلی مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف، از برج سنبله. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و آن را ’ورک الاسد’ نیز مینامند، زیرا آن در دم ’برد’ ظاهر میگردد گویی که بدنبال آن میرود و بانگ و فریاد برمی آورد، و بهمین جهت عرب آن را ’طاردهالبرد’ و ’عواءالبرد’ نیز نامند. (از اقرب الموارد). و بفارسی آن را ’متراک’ گویند. (از ناظم الاطباء). عرقوب الاسد. (تاج العروس). منزل سیزدهم است از منازل قمر، و آن از آخر صرفه است تا 17 درجه و 8 دقیقه و 44 ثانیه از سنبله. و این نزد احکامیان منزلی ممتزج از سعد و نحس باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). پنج کوکب است روشن بر سینۀ عذراء در جناح او، سه ازآن بر یک خط از صرفه در جهت جنوب او، و دو دیگر بر یک سطر، و جمله بر شکل کاف اند، و آن منزل سیزدهم است از منازل قمر. و رقیب آن (کلب) مؤخر است. (جهان دانش ص 119)، نام شکل پنجم از اشکال شمالی، و آن بصورت مرد استاده است و دستها کشیده، به دست راست عصا گرفته. و کواکبش بیست ودو است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). او را صیاح و حارس السماء نیز گویند. و کواکب او بیست ودو در نفس صورتند و یکی خارج آن. و او بر صورت مردی است عصا در دست گرفته در میان کواکب فکه و بنات النعش. و عرب کواکبی را که بر سر او بر منکبین و عصای او باشند ضباع خوانند، و آنها را که بر دست چپ او و ساعد و ماحول آن باشند اولاد ضباع، و ستاره ای که بر فخذین او باشد سماک رامح خوانند.و عرب سماک را به انفراد حارس السماء و حارس الشمال نیز خوانند بواسطۀ اینکه پیوسته پدید باشد و در تحت شعاع مختفی نشود، و کوکبی را که بر ساق چپ او باشد رمح خوانند. (از نفائس الفنون، علم صور کواکب). رجوع به جهان دانش و ناظم الاطباء و نیز رجوع به عوا شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
عوا. بانگ گرگ و سگ و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج) (غیاث اللغات) : طالع او به طوع دبران ادبار و غوای عوای خذلان منحوس شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 247).
- پرعوا، با بانگ بسیار. پر هیاهو و فریاد و بانگ:
سماع مطربان به گرد او درون
زئیر شیر و گرگ پرعوای او.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پشتۀ ریگ نرم که تره های نیکو روید در وی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- امکنه وعساء، جاهای نرم ریگ ناک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لمعه کوساء، پاره گیاه خشک درهم بر یکدیگر پیچیده. ج، لماع کوس. (منتهی الارب). درهم پیچیدۀ بسیار گیاه. ج، کوس. گویند: لماع کوس و کذلک رمال کوس، ای متراکمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعیس. ماده شتر سپید سرخ موی. (ناظم الاطباء). ج، عیس. رجوع به عیس (عی) شود،
{{اسم}} ملخ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)،
{{اسم خاص}} نام زنی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
خبزدوک باردار، یا خبزدوک بابچه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). خنافس و سوسک حامل و باردار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دجله العوراء، دجلۀ بصره راگویند. (از معجم البلدان). شعبه ای از دجله که از مکان کنونی شهر بصره میگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عوران، عیران. (از اقرب الموارد) ، زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخن زشت یا کارزشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سخن زشت. (دهار). کار قبیح و زشت و سخن زشت و فحش. (از ناظم الاطباء) : أعرض عن العوراء و لاتسمعها (تاریخ بیهقی ص 685) ، یعنی از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده. عجبت ممن یؤثر العوراء علی العیناء (از اقرب الموارد) ، یعنی در شگفتم از کسی که سخن زشت را بر سخن نیکو برتری میدهد، دشت بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلاه عوراء، فلاتی که آب در آن نباشد، لیله عوراءالقرّ، شبی بدون سرما، مفرد و واحد ’عوران’. (از اقرب الموارد). رجوع به عوران شود
لغت نامه دهخدا
(خِ یَ)
شب برگشتن گرد چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). طواف کردن در شب، کوشیدن و رنج بردن جهت عیال، قوت دادن به عیال. (از اقرب الموارد). عوس. رجوع به عوس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
غوغا و شور و خروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). غوغاء. (از اقرب الموارد). عوعاه. رجوع به عوعاه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نام اسب عامر بن جوین طائی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشته و تپه ای است در مقابل هر دو کوه طی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج). تپه ای است در مقابل دو کوه طی ٔ، یعنی اجاء و سلمی ̍. و آن در اصل نام زنی بود که بر این کوه نهاده شد و داستان آن در معجم البلدان (مادۀ أجاء) آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقوس. زن کوژپشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
ناقۀ بسیارخوار، ناقۀ سخت جان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
درشت و خشک گردیدن نبات و سطبر شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سخت خشک شدن. (تاج المصادر بیهقی). عسی ̍. (اقرب الموارد). و رجوع به عسی ̍ شود، نیک تاریک گشتن شب. (از منتهی الارب). سخت شدن تاریکی شب. (از اقرب الموارد)، بزرگ سال گردیدن و مسن شدن. (از اقرب الموارد). عسو (ع س و / ع س وو) . رجوع به عسو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عساء
تصویر عساء
کلانسال گردیدن، خشک شدن، ستبرگشتن، تاریک شدن، منغر (قدح بزرگ)
فرهنگ لغت هوشیار
نوفنده (نوف عوعو بانگ سگ)، متراک خانه سیزدهم از خانه های ماه عوعو کننده (سگ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوجاء
تصویر عوجاء
کمان تیر اندازی، شتر لاغر، پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوصاء
تصویر عوصاء
مونث اعوص سخنان دشوار سخنان پیچیده، سختی دشواری، نیاز مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیساء
تصویر عیساء
مونث اعیس ملخ ماده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع رئیس سران بزرگان مهتران: روسای ادارات، جمع رئیس، سالاران کزبودان فرنشینان
فرهنگ لغت هوشیار