جدول جو
جدول جو

معنی عوزر - جستجوی لغت در جدول جو

عوزر
(عَ زَ)
گیاه نصی کوهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نصی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوار
تصویر عوار
عیب، عیب وعار، دریدگی و پارگی در جامه یا پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوزر
تصویر کوزر
خوشۀ گندم که هنگام کوبیدن خرمن خرد نشده باشد، کوزاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
بزه، گناه
سنگینی، بار سنگین، بار گران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عور
تصویر عور
نابینا شدن از یک چشم، یک چشم شدن، یک چشمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وزر
تصویر وزر
کوه بلند
ملجا، پناهگاه، هر جای مستحکم و استوار که پناهگاه شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موزر
تصویر موزر
نوعی سلاح گرم
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
خوشۀ گندم و جوی را گویند که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده باشد و بار دیگر بکوبند و آن را به عربی قصاله و قصامه خوانند (برهان) (آنندراج). در یزدی ’کوزاره’، گندم از خوشه بیرون نیامده. (حاشیۀ برهان چ معین) ، غربیلی که آهک و سنگریزه را بدان غربیل کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
شتر مادۀ سالخورده که در آن بقیه ای از قوت مانده باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). ناقۀ سالخورده که در آن بقیه ای از جوانی مانده باشد. (از اقرب الموارد) ، زن کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیره. (اقرب الموارد) ، زن پیر کلانسال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
گنده پیر. (منتهی الارب) (آنندراج). پیره زن. (ناظم الاطباء). عجوز. واو آن زائد است بجهت الحاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ /عُ)
دریدگی و کفتگی جامه. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سلعه ذات عوار، کالای عیب دار و معیب. (از اقرب الموارد) :
گنگ باد آنکس که اندر طعن تو گوید سخن
کورباد آنکس که اندر عرض تو جوید عوار.
فرخی.
چنان بخدمت او از عوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه.
فرخی.
برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو.
بجز پرهیز و دانش بر تن من
نیابد کس نه عیبی نه عواری.
ناصرخسرو.
پیغام داد به شاپور که اگر عهد کنی مرا بخواهی عیب و عوار این دز تو را بنمایم. (فارسنامۀ ابن البلخی).
آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع
همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری.
سنایی.
اگر ظلمت شب پردۀ کار و ستر عوار ایشان نیامدی همه در بقۀ هلاک و ورطۀ دمار به فنا رسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی). شادخه ای از لوم بر روی روزگار ظاهر شد که سالها عار و عوار آن باقی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189). گاوی که خداوند عوار و عیب بود یا پیر بود بندهد. (تاریخ قم ص 176).
- بی عوار، بی عیب. خالی از عیب و نقص:
آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان
تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا.
ناصرخسرو.
- پر ز عوار، پر از عیب. پرعوار و پرعیب:
کار جهان همچو کار بیهش و مستان
یکسره ناخوب وپر ز عیب و عوار است.
ناصرخسرو.
- پرعوار، پرعیب. آکنده از نقصان وعیب:
برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
ابن عوار، کوهی است. (از معجم البلدان).
- ابناعوار، دو قله است در شعر راعی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَزْ وَ)
بدخلق و بی غیرت در حق زن خود. (منتهی الارب). سیی ءالخلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ زَ)
یکی عوز. یک حبۀ انگور. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عوز شود
لغت نامه دهخدا
(عَزَ)
سابق شتاب. (منتهی الارب). سائق سریع و شتابنده. (از اقرب الموارد) ، مرد بسیار شور و غوغا در باطل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 412 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُ زِ)
قسمی تفنگ کوتاه. قسمی تفنگ. (یادداشت مؤلف). تفنگی که در سال 1872 م. در آلمان متداول شد و بعدها مکرر تکمیل گردید. پیاده نظام آلمان تا سال 1945 میلادی آن را به کار می برد و ارتشهای مختلف اروپایی نیز آن را پذیرفته متداول کرده بودند، تپانچه که نوع عالی آن بر قنداق چوبین که در عین حال جلد سلاح نیز هست سوار می شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشتۀ جحفه که بر آن راه است. (منتهی الارب). جایگاهی است یا آبی است، و گویند آن راه و ’ثنیۀ’ اهالی مدینه است بسوی بطحاء مکه. و برخی آن را ثنیۀ جحفه دانسته اند که راه بین مکه و مدینه بر آن قرار دارد. و نیز آن را کوهی دانسته اند در سمت راست طریق حجاج بسوی معدن بنی سلیم، که بین آنها ده میل فاصله است. و بعضی آن را کوهی نوشته اند در مقابل رضوی. (از معجم البلدان). و رجوع به عزوره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صَ)
نام جایی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عُو شَ)
نامی است که در اهواز به استبرق دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). استبرق، که نوعی درخت است. رجوع به استبرق شود
لغت نامه دهخدا
(عُ وَ)
نام جایگاهی است در شعر خالد بن زهیر هذلی. و آن را با غین معجمه نیز خوانده اند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
بچۀ پلنگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام آن مردی است که عیسی (ع) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب) (آنندراج) :
عازر ثانی منم یافته از وی حیات
عیسی دلها وی است داده تنم را شفا.
خاقانی.
و رجوع به آزر شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آزر. دوست ابراهیم. (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است: و اذ قال ابراهیم لابیه آزر أتتخذ أصناماً آلهه. (قرآن 74/6). برخی از مفسرین گویند عموی ابراهیم بوده است. در تفسیر تبیان است که آزر جد مادری و یا عموی ابراهیم بوده است زیرا پدر ابراهیم از مؤمنان بوده است و از گفتار مجاهد نقل کند که آزر نام بت است. (تفسیر تبیان ج 1 ص 626)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَعْ عُ)
وزیری کردن. (تاج المصادر بیهقی). وزیر شدن و وزیری نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی درخت است. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 396)
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی ازار پوشاننده آلمانی گونه ای تپانچه به نام سازنده آن تفنگی که در سال 1872 م. در آلمان متداول شد و بعد ها مکرر تکمیل گردید. این سلاح توسط ارتشهای مختلف اروپایی پذیرفته و متداول گردید، تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین - که در عین حال جلد سلاح نیز هست - سوار میشود (تنگسیر. 353)
فرهنگ لغت هوشیار
خوشه گندم و جوی که در وقت کوفتن خرمن خرد نشده و بار دیگر بکوبند قصاله قصامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عویر
تصویر عویر
کلاغ از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوار
تصویر عوار
خاشاک، فرستوک، بد دل دندان ها سال ها به گونه رمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزر
تصویر عزر
نکوهیدن، باز داشتن، به بیگاری گرفتن، دین آموختن، گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
((مُ زِ))
تفنگی که در سال 1872 میلادی در آلمان متداول شد و بعدها مکرر تکمیل گردید، تپانچه ای که نوع عالی آن بر قنداق چوبین سوار می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوزر
تصویر کوزر
((زَ))
خوشه گندم و جو، غربیل، الک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوار
تصویر عوار
((عَ یا عِ یا عُ))
عیب، عیب و عار، دریدگی و پارگی در پارچه یا جامه
فرهنگ فارسی معین
نسیم شبانه ی کوه البرز که به سمت جلگه و دریا بوزد، سوز و سرما
فرهنگ گویش مازندرانی