جدول جو
جدول جو

معنی عودصلیب - جستجوی لغت در جدول جو

عودصلیب
(دِ صَ)
فاوانیا. عودالصلیب. رجوع به عودالصلیب شود:
نیاز را بکف و کلک تو علاج کنند
چنانکه عارضۀ صرع را به عود صلیب.
ادیب صابر.
اثر عود صلیب و خط ترساست خطا
ور مسیحید، که در عین خطایید همه.
خاقانی.
فلک چو عود صلیبش بر اختران بندد
که صرع دار بوند اختران به وقت زوال.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
(پسرانه)
بلبل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عودالصلیب
تصویر عودالصلیب
فاوانیا، گیاهی با برگ های ضخیم و دانه های سرخ رنگ شبیه دانۀ انار که بیشتر در مناطق معتدل می روید و برای معالجۀ بیماری های کبدی، نقرس و صرع به کار می رود، عودالصلیب، عودالریح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، مرغ سحر، هزاردستان، بوبرد، زندباف، بوبردک، شباهنگ، زندواف، صبح خوٰان، فتّال، مرغ چمن، هزارآوا، هزار، زندلاف، مرغ خوش خوٰان، زندوان، شب خوٰان، هزاران
فرهنگ فارسی عمید
(دُصْ صَ)
دوائیست که آن را فاوانیا گویند. با هرکه باشد از زحمت صرع ایمن گردد. و بعضی گویند چوبی است که آتش بر آن کار نکند و هرچه بشکنند مربع برآید. و چوب سه گوشه را نیز گویند که در تعویذهای کودکان بر رشته کشند تا در خواب نترسند. (از برهان). چوبی است از درخت خاص که ترسایان بدان صلیب سازند، و چون او را در گلوی اطفال آویزند به خواب نترسد، و صرع را بسیار مفید است. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). گیاهی است از ردۀ دولپه ایهای جداگلبرگ که تیره خاصی را بنام تیره فاوانیاها به وجود می آورد و جزو تیره های نزدیک به گل سرخیان است. گیاهی است علفی و دارای ساقه های گوشت دار و ساقه ای خوابیده بر روی زمین و گلهایی معمولاً سفید یا زرد با آرایش گرزن. در حدود 130 نوع ازین گیاه شناخته شده که اکثر در مناطق معتدل میرویند و برخی از انواع آن نیز زمینی است. فاوانیا. فاوینا. (از فرهنگ فارسی معین). عودالریح. عودالکهنیا. ابوزیدان. بوزیدان. عبدالسلام. عود صلیب. رجوع به فاوانیا و ’عود صلیب’ شود:
چو آن عودالصلیب اندر بر طفل
صلیب آویزم اندر حلق عمدا.
خاقانی.
محراب قیصر کوی تو، عید مسیحا روی تو
عودالصلیب موی تو آب چلیپا ریخته.
خاقانی.
آن نازنین که عیسی دلها زبان اوست
عودالصلیب من خط زنّارسان اوست.
خاقانی.
، کنایه از صبحدم است که دم صبح باشد. (از برهان قاطع). عود سیمین. رجوع به ’عود سیمین’ شود
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
هزاردستان که به آوازهای رنگارنگ بانگ کند. و آن را عندبیل نیز گویند. ج، عنادل، زیرااسماء عربی که بیش از چهار حرف داشته باشند در حالت جمع به چهارحرفی تبدیل شوند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلبل. (غیاث اللغات). هزار. هزارآوا. کعیت:
جرس دستان گوناگون همی زد
بسان عندلیبی از عنادل.
منوچهری.
خنیاگرانت فاخته و عندلیب را
بشکست نای در کف و طنبور در کنار.
منوچهری.
برگل تر عندلیب گنج فریدون زده ست
لشکر چین در بهار خیمه به هامون زده ست.
منوچهری.
عندلیب هنر به بانگ آمد. (تاریخ بیهقی ص 387).
چو گور دشت بسی رفته ای نشیب و فراز
چو عندلیب بسی گفته ای سرودو غزل.
ناصرخسرو.
تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب
بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست.
ناصرخسرو.
تنم ز بار بلا زآن همیشه ترسان است
که گاه گاهی چون عندلیب بسراید.
مسعودسعد.
به باغ لهو تو رامش چو ارغوان خندید
ز شاخ مدح تو دولت چو عندلیب سرود.
مسعودسعد.
طوطیانه گفت نتوانند جز آموخته
عندلیبم من که هر ساعت دگر سازم نوا.
مسعودسعد.
چمن شده ست چو محراب و عندلیب همی
زبور خواندداودوار در محراب.
معزی.
من که خاقانیم به باغ جهان
عندلیبم ولیک نوحه گرم.
خاقانی.
چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند
عندلیبم، به گلستان شدنم نگذارند.
خاقانی.
مرگ شود بوالعجب، تیغ شود گندنا
کوس شود عندلیب، خاک شود لاله زار.
خاقانی.
بیکار بود که در بهاران
گویند به عندلیب مخروش.
سعدی.
نه عجب گر فرورود نفسش
عندلیبی غراب هم قفسش.
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 179).
خوشا و خرما وقت حبیبان
ببوی صبح و بانگ عندلیبان.
سعدی.
سرگذشت اهل دل را از نظیری بشنوید
عندلیب آشفته تر میگوید این افسانه را.
نظیری (از امثال و حکم دهخدا).
تأثیر عشق بین که پس ازمرگ عندلیب
اوراق گل بریزد و بر وی کفن شود.
؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- عندلیب نوا، دارندۀ نوای عندلیب. دارای نوایی چون نوای عندلیب:
بوبکر عندلیب نوا را بخوان
گو قوم خویش را چو بیایی بیار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
هزار دستان که باوازهای رنگارنگ بانگ کند، بلبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عندلیب
تصویر عندلیب
((عَ نْ دَ))
بلبل، جمع عنادل
فرهنگ فارسی معین
بلبل، هزار، هزارآوا، هزاردستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد