جدول جو
جدول جو

معنی عوایق - جستجوی لغت در جدول جو

عوایق
عایق ها، چیزهایی که سر راه کسی یا چیزی واقع می شود، در علم فیزیک ماده ای که برق ها، حرارت ها، صدا و مانند آن از آن عبور نمی کند، نارسانا ها مثلاً عایق صوتی، جمع واژۀ عایق
تصویری از عوایق
تصویر عوایق
فرهنگ فارسی عمید
عوایق
(عَ یِ)
صورتی از عوائق است که جمع واژۀ عائق باشد. رجوع به عوائق شود
لغت نامه دهخدا
عوایق
جمع عایقه (عائقه) عوارض موانع، آسیب ها آفت ها، بد بختی ها. توضیح در تداول جمع عایق (عائق) گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
عوایق
((عَ یِ))
جمع عائق و عائقه، موانع، مشکلات، سختی ها
تصویری از عوایق
تصویر عوایق
فرهنگ فارسی معین
عوایق
موانع، آفات، آفت ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوایق الدهر
تصویر عوایق الدهر
کارها و گرفتاری های روزگار که شخص را مشغول سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواید
تصویر عواید
عایده ها، حاصل ها، سودها، درآمدها، ویژگی چیزهایی که بازمی گردند، بازگردنده ها، جمع واژۀ عایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایق
تصویر عایق
آنچه سر راه کسی یا چیزی واقع می شود، در علم فیزیک ماده ای که برق، حرارت، صدا و مانند آن از آن عبور نمی کند، نارسانا مثلاً عایق صوتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علایق
تصویر علایق
علاقه ها، دلبستگی ها، زمینها و ملک ها، دارایی ها، جمع واژۀ علاقه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ یِ)
عوائد، که جمع واژۀ عائده باشد. رجوع به عوائد شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
رجوع به عائق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ واق ق)
عواق النخل، نهال ریزۀ خرما. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
آوازی است که از شکم ستور برآید وقت رفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). صوتی است که از شکم دابه خارج میشود هنگام راه رفتن. (از اقرب الموارد). عویق. رجوع به عویق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
رجوع به علائق شود.
- علایق روزگار، گرفتاری و بستگی به امور معیشت. (ناظم الاطباء) : بسبب نوازل محن و عوارض فتن و عوایق ایام و علایق روزگار تیر تمنی ایشان بهدف مراد نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ تِ)
جمع واژۀ عاتق. (منتهی الارب). رجوع به عاتق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارقه. (اقرب الموارد). رجوع به عارقه شود، دندانها و اضراس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طواحن. (ناظم الاطباء) ، سنون و سالها، زیرا انسان را فنا میسازد (از مادۀ عرق، یعنی گوشت روی استخوان را خوردن). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
گروهی است در یمن به وادی حنک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
جمع واژۀ عالق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عالق شود، جمع واژۀ عولق. رجوع به عولق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عوهق. (ناظم الاطباء). رجوع به عوهق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
جمع واژۀ عیب است که در فارسی به قیاس ساخته شده است. رجوع به عوائب شود: اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
تلفظی است از عوائر. رجوع به عوائر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عائق. (از اقرب الموارد). رجوع به عائق شود، جمع واژۀ عائقه. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به عائقه شود، موانع و حوادث. (آنندراج) (غیاث اللغات). عوارض و موانع، آسیبها و آفتها. (فرهنگ فارسی معین) ، بدبختیها و سختیها و مصیبتها. (ناظم الاطباء). عوایق. رجوع به عوایق شود: بسبب نوازل محن و عوارض فتن و عوائق ایام و علائق روزگار، تیر تمنای ایشان بهدف مراد نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214).
- عوائق الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب). شواغل روزگار از احداث. پیش آمدهای روزگار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جمع علاقه دلبستگیها ارتباطات، اسبابی که طالبان تعلق بدان کنند و از مراد باز مانند. یا علایق روزگار. گرفتاری ها و بستگی ها بامور معیشت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سر راه کسی یا چیزی واقع شود، نارسانا، آنچه جریان برق یا صوت را از خود عبور نمی دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتایق
تصویر عتایق
مونث عتیق جمع عتائق (عتایق)، یا آثار عتیقه. آثار باستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوائق
تصویر عوائق
جمع عائق و عائقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواید
تصویر عواید
جمع عاید (عائده) در آمدها مداخل، فواید منافع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علایق
تصویر علایق
((عَ یِ))
جمع علاقه، دلبستگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایق
تصویر عایق
((یِ))
باز دارنده، مانع، جسمی که حرارت یا جریان برق را از خود عبور ندهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عواید
تصویر عواید
((عَ یِ))
جمع عائده، در آمدها، مداخل، فواید، منافع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عواید
تصویر عواید
درآمدها
فرهنگ واژه فارسی سره
ارتباط، بستگی ها، تعلقات، وابستگی ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازدارنده، رادع، مانع، نارسانا
متضاد: رسانا، هادی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درآمدها، عایدی ها، فواید، مداخل، منافع
فرهنگ واژه مترادف متضاد