جدول جو
جدول جو

معنی عواور - جستجوی لغت در جدول جو

عواور
(عَ وِ)
جمع واژۀ عوّار. رجوع به عوار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوار
تصویر عوار
عیب، عیب وعار، دریدگی و پارگی در جامه یا پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواقر
تصویر عواقر
عاقرها، نازاها، سترون ها، جمع واژۀ عاقر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ صِ)
سه سنگ است که بدان انگور فشارده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ)
ابن عوار، کوهی است. (از معجم البلدان).
- ابناعوار، دو قله است در شعر راعی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عِ / عَ /عُ)
دریدگی و کفتگی جامه. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سلعه ذات عوار، کالای عیب دار و معیب. (از اقرب الموارد) :
گنگ باد آنکس که اندر طعن تو گوید سخن
کورباد آنکس که اندر عرض تو جوید عوار.
فرخی.
چنان بخدمت او از عوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه.
فرخی.
برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو.
بجز پرهیز و دانش بر تن من
نیابد کس نه عیبی نه عواری.
ناصرخسرو.
پیغام داد به شاپور که اگر عهد کنی مرا بخواهی عیب و عوار این دز تو را بنمایم. (فارسنامۀ ابن البلخی).
آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع
همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری.
سنایی.
اگر ظلمت شب پردۀ کار و ستر عوار ایشان نیامدی همه در بقۀ هلاک و ورطۀ دمار به فنا رسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی). شادخه ای از لوم بر روی روزگار ظاهر شد که سالها عار و عوار آن باقی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189). گاوی که خداوند عوار و عیب بود یا پیر بود بندهد. (تاریخ قم ص 176).
- بی عوار، بی عیب. خالی از عیب و نقص:
آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان
تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا.
ناصرخسرو.
- پر ز عوار، پر از عیب. پرعوار و پرعیب:
کار جهان همچو کار بیهش و مستان
یکسره ناخوب وپر ز عیب و عوار است.
ناصرخسرو.
- پرعوار، پرعیب. آکنده از نقصان وعیب:
برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گَ هَِ)
نام یکی از دهستانهای بخش گیلان و همچنین نام مرتعی است واقع در 10000 گزی خاور گیلان و کنار شوسۀ شاه آباد به ایلام که بین سراب قنبر و بارکله واقع شده است. هوای آن ییلاقی و سردسیر است. تابستان در حدود 450 الی 500 خانوار از گله داران ایل کلهر در این مرتع در سیاه چادر و آلاچیق ساکن میشوند و به زراعت دیم می پردازند و بعد از شهریورماه و برداشت محصول و افشاندن تخم به گرمسیر حدود مرز ایران و عراق مراجعت می کنند و در نواحی مختلف به شغل گله چرانی مشغول میشوند. طول مرتع در حدود 15000 و عرض آن 6000 گز و ارتفاع متوسط آن از سطح دریا 1580 گز است، پس هوای تابستان آن معتدل است. اسامی چشمه سارهای مهم آن به شرح زیر است: چقارشیه، چرمی، کمره، غلامعلی، حاجلیکه، جعفر بهرام بیک، صیادیان، کرکول وزه. آبش از رود خانه محلی است. دهستان از یک ده و صدها مزرعه تشکیل شده. تابستان در حدود1200 خانوار از ایل کلهر برای تعلیف احشام و زراعت دیم به نقاط زیر می آیند و زمستان مراجعت مینمایند:
مزارع گواور500 خانوار
3000 نفر
ده بازکله 120’
720’
مزرعۀ چال آب 100’
600’
’ ژامرک 30’
180’
’ سرآب قنبر100’
600’
’ سیه ایار250’
1500’
’ کوله سیه وترازک 200’
1200’
’ جمع1300’
7800’
(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ)
شهری است در مشرق جند، و عبدالله بن زید عریقی فقیه بدین شهر درگذشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
جمع واژۀ عاشره. (منتهی الارب). رجوع به عاشره شود، شتران که در روز دهم بر آب آیند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتران که یک عشر آب خورده باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قوادم پرهای پرندگان. (از اقرب الموارد) ، عواشرالقرآن، آیات که بدان عشر تمام گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
موضعی است. (منتهی الارب). عواقر در چند جا از نجد یافت شود. و گویند کوههائیست از طرف پایین فرش از سمت چپ آن رو بسوی یک طرف از کوه موسوم به صفر از زمین حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
جمع واژۀ عامره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عامره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عوّار. رجوع به عوار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عاهره. (از اقرب الموارد). رجوع به عاهره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
تلفظی است از عوائر. رجوع به عوائر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
گروه ملخ از هر گونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عوار
تصویر عوار
خاشاک، فرستوک، بد دل دندان ها سال ها به گونه رمن
فرهنگ لغت هوشیار
(ماهیگیری) وسیله ایست مرکب از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته میشود و بعد بالا آورده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواصر
تصویر عواصر
به گونه رمن سنگ های چرخشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواقر
تصویر عواقر
جمع عاقر، نازایندگان زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوار
تصویر عوار
((عَ یا عِ یا عُ))
عیب، عیب و عار، دریدگی و پارگی در پارچه یا جامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واور
تصویر واور
((وَ))
وسیله ای است برای صید ماهی مرکب، از یک حلقه فلزی که در ته آن کیسه ای توری قرار داده اند و دسته دراز چوبی دارد و توسط یک تن در رودخانه انداخته می شود و بعد بالا آورده می شود
فرهنگ فارسی معین
باور، اعتقاد
فرهنگ گویش مازندرانی