جدول جو
جدول جو

معنی عوار - جستجوی لغت در جدول جو

عوار
عیب، عیب وعار، دریدگی و پارگی در جامه یا پارچه
تصویری از عوار
تصویر عوار
فرهنگ فارسی عمید
عوار
(عِ / عَ /عُ)
دریدگی و کفتگی جامه. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء). شکاف و پارگی در لباس و پیراهن. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : سلعه ذات عوار، کالای عیب دار و معیب. (از اقرب الموارد) :
گنگ باد آنکس که اندر طعن تو گوید سخن
کورباد آنکس که اندر عرض تو جوید عوار.
فرخی.
چنان بخدمت او از عوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاه.
فرخی.
برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو.
بجز پرهیز و دانش بر تن من
نیابد کس نه عیبی نه عواری.
ناصرخسرو.
پیغام داد به شاپور که اگر عهد کنی مرا بخواهی عیب و عوار این دز تو را بنمایم. (فارسنامۀ ابن البلخی).
آن بحر گهر پاش که نسرشت طبایع
همچون گهر اندر گهرش عیب و عواری.
سنایی.
اگر ظلمت شب پردۀ کار و ستر عوار ایشان نیامدی همه در بقۀ هلاک و ورطۀ دمار به فنا رسیدندی. (ترجمه تاریخ یمینی). شادخه ای از لوم بر روی روزگار ظاهر شد که سالها عار و عوار آن باقی باشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 189). گاوی که خداوند عوار و عیب بود یا پیر بود بندهد. (تاریخ قم ص 176).
- بی عوار، بی عیب. خالی از عیب و نقص:
آن سگان کت جان نگردد بی عوار از عیبشان
تا نشویی تن به آب دوستی آل عبا.
ناصرخسرو.
- پر ز عوار، پر از عیب. پرعوار و پرعیب:
کار جهان همچو کار بیهش و مستان
یکسره ناخوب وپر ز عیب و عوار است.
ناصرخسرو.
- پرعوار، پرعیب. آکنده از نقصان وعیب:
برشو به هنر به عالم علوی
زین عالم پرعوار و پرآهو.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
عوار
(عُ رِ)
ابن عوار، کوهی است. (از معجم البلدان).
- ابناعوار، دو قله است در شعر راعی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عوار
خاشاک، فرستوک، بد دل دندان ها سال ها به گونه رمن
تصویری از عوار
تصویر عوار
فرهنگ لغت هوشیار
عوار
((عَ یا عِ یا عُ))
عیب، عیب و عار، دریدگی و پارگی در پارچه یا جامه
تصویری از عوار
تصویر عوار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عمار
تصویر عمار
(پسرانه)
مرد با ایمان، ثابت و استوار، نام پسر یاسر از یاران پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بوار
تصویر بوار
(پسرانه)
محل عبور در رودخانه (نگارش کردی: بوار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عوارض
تصویر عوارض
جمع واژۀ عارضه، حادثه، بیماری، مرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
جمع واژۀ عارفه، مؤنث واژۀ عارف، نیکویی
فرهنگ فارسی عمید
(عَوْ وا رَ)
بددل. (آنندراج) (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یک چشم گردانیدن کسی را: اعوره اعواراً، یک چشم گردانید آنرا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یکچشم گردانیدن. (آنندراج). یکچشم کردن. (تاج المصادر بیهقی). اعور ساختن کسی را. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
آن را عوارض الرجّاز گویند، و آن نام شهری است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارضه. (از منتهی الارب) (غیاث اللغات) (اقرب الموارد). رجوع به عارضه شود، اتفاقات و حادثه ها و حوادث. (ناظم الاطباء) : رفتن بر درجات شرف بسیارمؤونت است و فرودآمدن از مراتب عز اندک عوارض. (کلیله و دمنه). در عوارض حاجات و سوانح مهمات مزاح العله گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 230) ، آفات و چیزهای ناگهانی و ناگوار. (ناظم الاطباء).
- عوارض جسمانیه (جسمانی) ،علل و بیماریهای بدنی. (از آنندراج) (از ناظم الاطباء).
- عوارض ذاتیه (ذاتی) ، اموری است که خارج ازشی ٔ و لاحق بدان باشند از جهت ذات، مانند تعجب که لاحق ذات انسانیست، اعم از آنکه بدون واسطه عارض شود یابا واسطه. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به تعریفات جرجانی شود.
- عوارض سماویه (سماوی) ، اموری است که اختیار بشر در آن دخالتی ندارد و گویی از آسمان نازل شده است، مانند صغر و جنون و خواب. (از تعریفات جرجانی).
- عوارض عرفیه (عرفی) ، امور خارج از ذات اشیاء. (فرهنگ فارسی معین).
- عوارض غریبه (غریب) ، همان عوارض عرفیه است. (از فرهنگ فارسی معین).
- عوارض مشخصه یا (مشخص) ، ملحقات و لوازم و عوارض خارجی هر موجود است. (فرهنگ فارسی معین).
- عوارض مکتسبه (مکتسب) ، اموری است که اختیار بشر در آن دخالت دارد، مانند سکر و جهل. و آن در مقابل عوارض سماویه باشد. (ازتعریفات جرجانی) (از فرهنگ فارسی معین).
- عوارض نفسانیه (نفسانی) ، کیفیاتی است که نفس را دست دهد در تبع انفعالات که در آن حادث آید، از نافع یا ضاری که در بعضی قوای آن مرتسم گردد. (از بحر الجواهر).
، شترانی که ’عضاه’ میخورند. (از اقرب الموارد) ، باج و خراج. (ناظم الاطباء). مالیات. (فرهنگ فارسی معین). مظلمه ای است سلطانی که در شام در هر سال از خانه ها گرفته میشود. و گویند که آن را الملک الظاهر بیرس ایجاد کرد. (از خلاصهالاثر). حقوق دیوانی:
لحی اﷲ ایام العوارض انها
هموم لرؤیاها تشیب العوارض.
ابراهیم اکرمی.
وعدتک سیدی و الوعد دین
ولکن ماسلمت من العوارض .
احمد بن علی صفوری.
، مالیات فوق العاده و غیرمعهود که علاوه بر مالیات معین از رعایا بستانند. (ناظم الاطباء). و آن را بصورت غیرفصیح بر ’عوارضات’ جمع بندند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب ’عوارض دهات’ شود، در اصطلاح دستگاههای مالی و شهرداری، عبارت از پول یا مال دیگری است که برای انجام خدمت معینی به دستگاه دولت یا ادارات محلی پرداخت میکنند، مثل وجوهی که در موقع ورود کالا به کشور در گمرک وصول میشود که حقوق و عوارض گمرکی نام دارد و برای انجام خدمات معینی است. مثلاً عوارض بندری برای مخارج اداره و نگاهداری بنادر و عوارض باربری برای مخارج حمل و نقل کالا در محوطۀ گمرک میباشد، و یا در مورد شهرداریها وجوهی که دریافت میکنند و بنام عوارض شهرداری خوانده میشود به مصارف امور شهری میرسد از قبیل تنظیف و تأمین آب و برق و ساختن خیابانهای شهر و توسعۀ معابر و امثال آن. و یا در مورد دولت، عوارضی که میگیرند از قبیل عوارض صدی پنج بهای اتومبیل که مصرف آن اسفالت راههای کشور، و یا عوارض صدی سۀ حقوق و مزایای کلیۀ مزدبگیران که مصرف آن فرهنگ و بهداشت است، و یا پنجاه دینار دریافتی از هر بطر نوشابۀ غیرالکلی که مصرف آن مبارزه با سل است، و غیره. بنابراین فرق عوارض با مالیات آن میشود که مالیات عبارت از پول یا مال دیگری است که دولت بنابه اجازۀ قانون حق دارد از مردم مملکت دریافت کند، اما در آن مجوز قانونی مصرف خاصی برای وجوه یا مال دریافتی تعیین نمیشود بلکه به مصارف عمومی کشور میرسد در حالیکه وجوهی که بعنوان عوارض دریافت میشود مشروط به انجام خدماتی است که عوارض بنفع آن وضع شده و دولت یا دستگاهی که عوارض به نفع آن وضع میشود بایستی مشخص و مسلم نماید که این عوارض به مصرف آن خدمات رسیده است. و باید در نظرداشت عوارضی که بوسیلۀ شهرداریها گرفته میشود تحت نظارت دستگاههای مالی دولت نیست و جزء بودجۀ دولت جمع و خرج نمیشود اما عوارضی که بوسیلۀ دستگاههای دولت وصول میشود، تحت نظارت دستگاههای دولت هست و در بودجه جمع و خرج میشود. و نیز رجوع به مالیۀ عمومی تألیف حسین پیرنیا شود.
- عوارض باربری، عوارضی است که در گمرک برای مخارج حمل و نقل اخذ میشود. رجوع به عوارض شود.
- عوارض بندری، عوارضی است که در گمرک برای نگاهداری بنادر گرفته میشود. رجوع به عوارض شود.
- عوارض دروازه، آنچه مأمورین شهرداریها هنگام ورود یا خروج مسافرین یا جنس یا محصول و غیره تحت عنوان عوارض از مسافر یا صاحب جنس یا محصول میگرفتند. رجوع به عوارض شود.
- عوارض دهات، آنچه رعایا علاوه بردرآمد محصول که مقرر و معهود بود، به ارباب میدادند، از قبیل بیگاری، کرایه کشی، مرغ، تخم مرغ و غیره. و در سالهای اخیر قانونی برای الغای آن توسط نخست وزیر وقت گذشت. رجوع به عوارض شود.
- عوارض شهرداری، عوارضی است که شهرداریها اخذ میکنند و به مصارف معینی در شهر میرسانند. رجوع به عوارض شود.
- عوارض گمرکی، وجوهی که در موقع ورود کالا به کشور از صاحبان امتعه میگیرند. رجوع به عوارض شود.
- عوارض متفرقه، خرده باج. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عُ رِ / عَ رِ)
کوهی است به بلاد طی، و در آن است قبر حاتم طائی. (از منتهی الارب). علم مرتجل است کوهی را در بلاد طی ٔ که گویند قبر حاتم در آنجاست، و گویند آن کوهی است ازآن بنی اسد. و نیز گفته اند ’قنا’ و ’عوارض’ دو کوهست ازآن بنی فزاره. و صحیح آن است که آن در بلاد طی میباشد. و نیز گویند ’عوارض’ کوهی است سیاه در بالای دیار طی ٔ و ناحیۀ دارفزاره. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارفه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عارفه شود، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، مجازاً بمعنی بخششها. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) : آثار و ایادی و عوارف و مکارم آل سامان بر هیچکس از صنایع و بندگان ظاهر تو نیست که بر پسر سیمجور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38). دل خویشان را به انواع اصطناع و عوارف و ارسال هدایا و تحف صید کرد. (جهانگشای جوینی). ایادی و عوارف او در دستها و سواعد هر یک چون سوار گشت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارقه. (اقرب الموارد). رجوع به عارقه شود، دندانها و اضراس. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، طواحن. (ناظم الاطباء) ، سنون و سالها، زیرا انسان را فنا میسازد (از مادۀ عرق، یعنی گوشت روی استخوان را خوردن). (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عَ رِ)
جمع واژۀ عارک. (از منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عارک شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
آبی است و پشته ای است. (از منتهی الارب). تپه و آبی است ازبرای بنی جعفر. و گویند کوهی است ازبرای بنی ابی بکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ قِ)
آبی است ازآن بنی سکین، و سکین رهطی است از فزاره. و گویند آن در ساحل جریب است ازآن فزاره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ / عَ ری ی)
جمع واژۀ عاریه (ی / ری ی ) . (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عاریه شود
لغت نامه دهخدا
(عُوْ وا را)
درختی است که از آن گردن بندها سازند در مکه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). درختی است که میوه های نورسیدۀ آن را میگیرند و پس از شکستن و خشک کردن آن، بر باد میدهند و در ظرفهایی به مکه حمل میکنند و به فروش میرسانند و از آن گردن بندها میسازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوار
تصویر جوار
آب بسیار و عمیق همسایگی، عهد و امان همسایگی، عهد و امان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثوار
تصویر ثوار
گاوبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوار
تصویر زوار
زیارت کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوار
تصویر بوار
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوار
تصویر اوار
گرمی آتش و آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواری
تصویر عواری
جمع عاریه، سینجی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواره
تصویر عواره
بد دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارک
تصویر عوارک
جمع عارک، دشتانان، زنان حائض
فرهنگ لغت هوشیار
جمع عارفه، شناسندگان، صابران، احسان و نیکویی کنندگان، خوشبوها، بخششها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارض
تصویر عوارض
جمع عارضه، اتفاقات و حادثه ها و حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوارف
تصویر عوارف
((عَ رِ))
جمع عارفه، نیکویی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوارض
تصویر عوارض
((عَ رِ))
جمع عارضه. حادثه، پیشامد، بیماری، در فارسی به معنای مالیات، باج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوار
تصویر جوار
همسایگی
فرهنگ واژه فارسی سره
جزیه، خراج، مالیات، پیامدها، عارضه ها، حوادث، وقایع، بیماری ها، ناخوشی ها، آفات، بلایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد