جدول جو
جدول جو

معنی عواجم - جستجوی لغت در جدول جو

عواجم
(عَ جِ)
دندانها، و مفرد آن عاجمه باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاجمه شود
لغت نامه دهخدا
عواجم
جمع عاجم، دندان ها کان ها
تصویری از عواجم
تصویر عواجم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عوالم
تصویر عوالم
جمع واژۀ عالم، دنیا و آنچه در آن است، جهان، گیتی، خلق، روزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواصم
تصویر عواصم
عاصمه، پایتخت، شهری که مرکز سیاسی یک کشور و محل اقامت پادشاه یا رئیس جمهوری و هیئت دولت باشد، تختگاه، دارالسّلطنه، دارالخلافه، سواد اعظم، دارالملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوام
تصویر عوام
مردم عادی و معمولاً بی سواد، عامی، کنایه از همۀ خلق، اکثر مردم
فرهنگ فارسی عمید
(عَوْ وا)
آنکه با خود عاج داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صاحب عاج. (از اقرب الموارد) ، عاج فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
بعون اللّه نه ای معروف و مشهور
چو عواجان بقلاشی و رندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(جِ)
مرد ترشروی سرفروافکنده از شدت اندوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال ما لی اراک واجما. (منتهی الارب). عبوس سرفروافکنده از شدت حزن. (از اقرب الموارد). خموش خشمگین که نشان خشم در روی وی پدید بود. (مهذب الاسماء). الذی اشتد حزنه حتی امسک عن الکلام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام موضعی است در عینه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ وام م)
جمع واژۀ عامّه. (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). رجوع به عامه شود. همه مردم و جمهور مردم. (ناظم الاطباء) ، مردمان فرومایه و دون. (ناظم الاطباء). در مقابل خواص. رجوع به ترکیب ’عوام وخواص’ شود. مردم بیسواد یا کم سواد و عامۀ خلق: عوام بسبب هزل هم بخوانند. (کلیله و دمنه).
من این دو لفظ مثل سازم از کلام عوام
به وقت آنکه ز هر شوخ چشمم آید خشم.
خاقانی.
گرچه بچشم عوام سنگچه چون لؤلؤ است
لیک تف آفتاب فرق کند این و آن.
خاقانی.
عوام بخارا دست انتقام به اذناب لشکر او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 90). عوام از تحامل فضول در ابواب تعامل دست بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439).
ز گفتگوی عوام احتراز میکردم
کزین سپس بنشینم بکنج تنهائی.
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 155).
قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نیست. (سعدی). ذکر جمیل سعدی که در افواه عوام افتاد. (گلستان سعدی).
- عوام الناس، جمهور مردم. (ناظم الاطباء). مردم. (آنندراج) : اجتهاد از آن بیشتر کرد که در حق ابنای عوام الناس. (گلستان سعدی).
- عوام پسند، آنچه مورد پسند عوام باشد.
- عوام فریب. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عوام فریبی. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عوام مسک، مسک نام قبیله ای است. و از بعضی ثقات شنیده شد که کوچۀ مسکینان نام محله ای است از صفاهان. (آنندراج) :
همه باآبرو از زیب و زینی
عوام مسک و سادات حسینی.
محمدسعید اشرف (از آنندراج).
- عوام و خواص، خواص و عوام، فرومایگان و اشراف و بزرگان. (ناظم الاطباء).
- ، هر کس و همه کس. (ناظم الاطباء) : دلهای خواص و عوام... بر طاعت و عبودیت بیارامید. (کلیله و دمنه). رسیدن آن به خواص و عوام تعذری ظاهر دارد. (کلیله و دمنه). نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). لاجرم کافّۀ انام از خواص و عوام... (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(عَوْ وا)
ابن شوذب شیبانی. نام وی عبد عمرو، و از بنی حارث بن همام بوده است. او از شاعران دورۀ جاهلی و از سواران بشمار می رفت و در جنگ ’غبیطالمروت’ که در حدود بیست سال پیش از ظهور اسلام به وقوع پیوست در قید حیات بود. (از الاعلام زرکلی از المرزبانی ص 300 و التاج ج 5 ص 190)
ابن عقبه بن کعب بن زهیر بن ابی سلمی. وی اهل حجاز و از شاعران نیکوپرداز عصر بنی امیه بحساب می آمد. پدران او همگی شاعر بودند. (از الاعلام زرکلی از العینی ج 2 ص 442 و المرزبانی ص 301 و سمطاللاّلی ص 373 و التبریزی ج 3 ص 191)
لغت نامه دهخدا
(عَوْ وا)
بسیار شناکننده و شناور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، اسب شناور و اسب راهوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اسب راهوار. (آنندراج) (غیاث اللغات). اسبی که در حرکت خود شناور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(جِ)
واحد عواجم که بمعنی دندانهاست. (از منتهی الارب). در اقرب الموارد مفرد عواجم، عاجمه آمده است
لغت نامه دهخدا
(نَ جِ)
جمع واژۀ ناجمه. رجوع به ناجمه و ناجمی شود: در اکتساب خیرات و احتساب مبرات... و جد در اصلاح نواجم شر و نوابع فتنه بر عمیدالجیوش بیفزود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 288)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ)
جمع واژۀ عاجز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عاجز شود
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
آبی است و پشته ای است. (از منتهی الارب). تپه و آبی است ازبرای بنی جعفر. و گویند کوهی است ازبرای بنی ابی بکر بن کلاب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
نام قلعه ها و حصارها و ولایتی است که بر آنهااحاطه دارد، و آن مابین حلب و انطاکیه قرار گرفته وقصبۀ آن انطاکیه باشد. بیشتر آن در کوهستان واقع است و آن در حکم پناهگاهی بود، لذا بدین نام مشهور گشت. و غالباً در سرحدات و ثغور مصیصه و طرسوس و نواحی آن را نیز جزو عواصم میدانستند. و برخی حلب را نیزاز آنها دانسته اند ولی این قول صحیح بنظر نمیرسد زیرا آن از اعمال قنسرین بحساب می آمد. (از معجم البلدان). عواصم از بلاد شام، آن است که در نزدیکی مرز بلاد روم و پشت حدود واقع بود، گویی که حدود و ثغور را محافظت میکرد. (از مفاتیح العلوم خوارزمی). مجموع قلاعی بوده است مابین حلب و انطاکیه بین متصرفات مسلمین و سرحد ممالک متعلق به عیسویان، و این قلاع برای مسلمانان حکم پناهگاه را داشته است موقعی که از جهاد با عیسویان برمیگشتند. (خاندان نوبختی حاشیۀ ص 183). و رجوع به نخبهالدهر دمشقی ص 192 و 214 و آنندراج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
جمع واژۀ عاصمه. (از اقرب الموارد). رجوع به عاصمه شود، جمع واژۀ عاصم، بمعنی مانع. (از معجم البلدان). رجوع به عاصم شود
لغت نامه دهخدا
(عَ لِ)
جمع واژۀ عالم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به عالم شود. جهانها و عالمها. (ناظم الاطباء) ، زمانها، حالات و کیفیات مخصوص. (از ناظم الاطباء). و در فارسی بصورت غیرفصیح بر ’عوالمات’ جمع بسته شود. (از فرهنگ فارسی معین).
- عوالم اربعه، عبارتند ازعالم لاهوت، عالم ملکوت، عالم جبروت، عالم ملک و ناسوت، که برخی آن را عوالم خمسه دانند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا). و رجوع به عوالم خمسه شود. اما در فلسفۀاشراقیان عوالم اربعه عبارت از چهار عالم زیر باشد:1- عالم انوار قاهره، که عالم انوار مجردۀ عقلیه اند. 2- عالم انوار مدبره، که عبارت از عالم انوار مدبرۀ اسفهبدیۀ فلکیه و انسانیه است. 3- عالم برزخیات، که عبارت از عالم حس میباشد. 4- عالم صور معلقۀ ظلمانیه، که عالم مثال و عالم خیال است که بنام عالم اشباح هم نامیده شده است و قدما آن را عالم مقدارنامیده اند. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی از شرح حکمهالاشراق ص 515).
- عوالم خمسه، عبارت است از عالم علم، عالم عین، عالم جبروت (اعلی و اسفل) که آن را مثال مطلق و غیب مضاف هم گویند، عالم ملکوت، که آن را عالم ارواح نیز گویند، عالم خلق، که آن را عالم ملک و ناسوت هم نامند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا). و رجوع به عوالم اربعه شود.
- عوالم عالیه (عالی) ، عبارتند از عالم مجردات طولیه و عرضیه و صور مجرده و مثل معلقه. (از فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی).
- عوالم کلیه (کلی) ، مراد از آن عقل کل است که عقل اول باشد، و نفس کلیه. وانسان کامل است. که هر یک جامع مراتب اموری اند. (ازفرهنگ مصطلحات عرفا).
- عوالم لبس، (اصطلاح تصوف) تمام مراتب نازله از حضرت احدیت است، زیرا که ذات قدسیه تنزل فرموده به تعینات در مراتب و متصف شده به صفات روحانیه و مثالیه و حسیه. (از فرهنگ مصطلحات عرفا از اصطلاحات شاه نعمهاﷲ ولی ص 55)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عاجم
تصویر عاجم
دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوام
تصویر عوام
همه مردم، جمع عامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواج
تصویر عواج
پیلسته فروش (پیلسته عاج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوالم
تصویر عوالم
جهانها و عالمها، جمع عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوام
تصویر عوام
((عَ مّ))
جمع عامه، همه مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عواصم
تصویر عواصم
((عَ ص))
جمع عاصمه. شهر، پایتخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوالم
تصویر عوالم
((عَ لِ))
جمع عالم، جهان ها، حالات مخصوص
فرهنگ فارسی معین
عالم ها، حالات، کیفیات
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی سواد، توده، خلق، عامی، عوام الناس، مردم
متضاد: خواص
فرهنگ واژه مترادف متضاد