جدول جو
جدول جو

معنی عوائر - جستجوی لغت در جدول جو

عوائر(عَ ءِ)
گروه ملخ از هر گونه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عواقر
تصویر عواقر
عاقرها، نازاها، سترون ها، جمع واژۀ عاقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عوار
تصویر عوار
عیب، عیب وعار، دریدگی و پارگی در جامه یا پارچه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دِ)
شهری است در مشرق جند، و عبدالله بن زید عریقی فقیه بدین شهر درگذشته است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ وِ)
جمع واژۀ عوّار. رجوع به عوار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
جمع واژۀ عامره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به عامره شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
موضعی است. (منتهی الارب). عواقر در چند جا از نجد یافت شود. و گویند کوههائیست از طرف پایین فرش از سمت چپ آن رو بسوی یک طرف از کوه موسوم به صفر از زمین حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
سه سنگ است که بدان انگور فشارده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شِ)
جمع واژۀ عاشره. (منتهی الارب). رجوع به عاشره شود، شتران که در روز دهم بر آب آیند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، شتران که یک عشر آب خورده باشند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قوادم پرهای پرندگان. (از اقرب الموارد) ، عواشرالقرآن، آیات که بدان عشر تمام گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
بصیغۀ جمع، مانند عزیر است. (از منتهی الارب). رجوع به عزیر شود، کمتر از عضاه و بالاتر از دق ّ. (از اقرب الموارد) ، عودها، بقایای درخت، و آن را واحد نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ ءِ)
جمع واژۀ کواره (ک / ک ر) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به کواره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ)
تلفظی است از عوائر. رجوع به عوائر شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
ذوال عشائر، نام جایگاهی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عشایر. جمع واژۀ عشیره. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد). قبایل و خویشان. (غیاث اللغات). خویشان و نزدیکان، و طوایف و قبیله های صحرانشین. (ناظم الاطباء). رجوع به عشیره شود
لغت نامه دهخدا
(دَ ءِ)
جمع واژۀ دائره. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث) (از اقرب الموارد). جمع واژۀ دایره. (یادداشت مؤلف). رجوع به دائره و دایره شود.
- دوائر ازمان، مدارات روزانه را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
- دوائر فلکی، دوایر عظام، یعنی دایره های کلان که فلک را تنصیف می نمایند و همگی ده اند:
اول - دایرۀ معدل النهار.
دوم - دایرۀ منطقهالبروج.
سوم - دایرۀ مارّه بالاقطاب الاربعه.
چهارم - دایرۀ میل.
پنجم - دایرۀ عرض.
ششم - دایرۀ افق.
هفتم - دایرۀ نصف النهار.
هشتم - دایرۀ اول السموات.
نهم - دایرۀ ارتفاع.
دهم - دایرۀ وسط السماء الرؤیه.
و سوای اینها دوائر صغارند، یعنی دایره های کوچک که فلک را برابر دونیم نمی سازند و آنها بسیارند. (غیاث) (آنندراج).
، (اصطلاح دیوان) دایره ها. شعبه ها. قسمتهای اداری.
- دوائر سرکار، (اصطلاح دیوان) در دوران صفویه، قسمت اعتبارات که عواید ولایت تحت نظارت وی گرد می آمده. (از سازمان اداری حکومت صفویه ص 213). رجوع به دایره شود.
، (اصطلاح عروض) دایره های عروضی. دوایر عروضی. رجوع به دوایر عروضی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نائره. رجوع به نائره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
جمع واژۀ عاهره. (از اقرب الموارد). رجوع به عاهره شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عائده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به عائده و عواید شود. بازگردندگان، صله ها ومهربانی ها، سودها و منافع و فواید. (آنندراج) (غیاث اللغات). عواید. رجوع به عواید شود: سلطان بر لطایف صنع باری و عوائد کرم او شکر میگفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). فوائد موافقت و عوائد معاضدت ایشان به اهل اسلام و کافّۀ خلق رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). فوائد و عوائد آن سعی بدو و فرزندان او بازداشت. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عیب، آهو. خلاف فرهنگ. (آنندراج). عیبها. رجوع به عوایب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عائط. (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). رجوع به عائط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عائق. (از اقرب الموارد). رجوع به عائق شود، جمع واژۀ عائقه. (از آنندراج) (از غیاث اللغات). رجوع به عائقه شود، موانع و حوادث. (آنندراج) (غیاث اللغات). عوارض و موانع، آسیبها و آفتها. (فرهنگ فارسی معین) ، بدبختیها و سختیها و مصیبتها. (ناظم الاطباء). عوایق. رجوع به عوایق شود: بسبب نوازل محن و عوارض فتن و عوائق ایام و علائق روزگار، تیر تمنای ایشان بهدف مراد نمیرسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214).
- عوائق الدهر، سختیها و بلاهای زمانه. (منتهی الارب). شواغل روزگار از احداث. پیش آمدهای روزگار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
کوهی است. (منتهی الارب). کوهی است بسیارعلف در سراه، که آبها بر روی آن جاری است. و آن را به ضم اول نیز خوانده اند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عماره. رجوع به عمارت شود، جمع واژۀ عماره. رجوع به عمارت شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عبور. رجوع به عبور شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عواقر
تصویر عواقر
جمع عاقر، نازایندگان زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشائر
تصویر عشائر
قبایل و خویشان، طوایف و نزدیکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزائر
تصویر عزائر
جمع عزیر، گرامیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمائر
تصویر عمائر
جمع عماره، ساختمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوائب
تصویر عوائب
جمع عیب، آهوک ها آک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواصر
تصویر عواصر
به گونه رمن سنگ های چرخشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوائق
تصویر عوائق
جمع عائق و عائقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوائد
تصویر عوائد
صله ها، مهربانیها، سودها و منافع، جمع عائده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوائر
تصویر دوائر
جمع دایره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوائر
تصویر نوائر
جمع نائره، آفرازه ها آتش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائر
تصویر عائر
درد چشم، خاشاک چشم، گشت زننده، پی سرگردان
فرهنگ لغت هوشیار