جدول جو
جدول جو

معنی عهدگسل - جستجوی لغت در جدول جو

عهدگسل(بَ اَ زَ دَ / دِ)
عهدگسلنده. پیمان شکننده. ناقض عهد. عهدشکن. پیمان شکن:
چه غم که عهدگسل داردت کشاکش ناز
که هر گسیختنی صدهزار پیوند است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عهدگسل
بدپیمان، پیمان شکن، سست پیمان، عهدشکن، ناقض عهد
متضاد: وفادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شِ / شُ مُ)
زودگسلنده. که در اندک زمانی علاقۀ خود را از کسی یا چیزی برد:
نه عیب تست که بیگانه وار می گذری
کسی که زودگسل نیست دیرپیوند است.
نظیری
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مهرگسلنده. برندۀ محبت. قطعکننده دوستی. بی مهری کننده. به ترک دوستی گوینده:
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است.
سعدی.
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت.
حافظ (دیوان چ قزوینی و غنی ص 61).
بر سفله جهان ناکس مهرگسل
هان تا ننهی دل و نباشی غافل.
(از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عهد گسل
تصویر عهد گسل
زنهار خوار پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردگسل
تصویر ردگسل
لغز گسل
فرهنگ لغت هوشیار