جدول جو
جدول جو

معنی عهدنامچه - جستجوی لغت در جدول جو

عهدنامچه(عَ چَ / چِ)
عهدنامه. پیمان نامه: پس دواه خاصه پیش آوردند در زیر آن بخط خویش تازی و فارسی عهدنامچه که از بغداد آورده بودند و آنچه استادم ترجمه کرده بود نبشت. (تاریخ بیهقی ص 295)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

دفترچه یا ورقه ای که در آن نام زن و شوهر و شرایط ازدواج نوشته می شود، قبالۀ زناشویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان و قرارداد مکتوب میان دو یا چند شخص یا دولت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه، کاغذی که بر روی آن عهد و پیمان نوشته شده، عهدنامه
فرهنگ فارسی عمید
(عَ چَ / چِ)
عقدنامه وصحیح آن عقدنامجه است که معرب عقدنامه باشد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقدنامه و عقدنامجه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ / جِ)
معرب عقدنامه، و به غلط ’عقدنامچه’ خوانده شود. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقدنامه و عقدنامچه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَهَْ هَُ مَ / مِ)
اجاره نامه و معاهده نامه. (ناظم الاطباء). سندی که محتوی بگردن گرفتن شرط یا پیمانی باشد
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ / مِ)
پیمان نامه. عهدنامه: برین قیاس بریشان عقد نامه ها مینوشتند و می نهادند و بر آن گواه میگرفتند، و من از عقدنامه ها نسخه ای یافتم در بعضی از دفاتر قدیمۀ عتیقه و آن این است: هذا کتاب لعبدالله بن جعفرالامام المقتدر باﷲ... (تاریخ قم ص 149) ، نامه و قبالۀ زناشوئی. (ناظم الاطباء). دفتر یا ورقه ای که در آن پیمان ازدواج با مشخصات کامل آن درج میگردد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ /مِ)
عهدنامچه. قرارداد و شرطنامه و پیمان نامه و صلح نامه. (ناظم الاطباء). ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند. پیمان نامه. (فرهنگ فارسی معین). بعربی آن را کتاب العهد و کتاب المیثاق گویند. (آنندراج). عهد. وثیقه. وصر. (از منتهی الارب) : اگر کس را بجویند و این عهدنامه بستانند و بنزدیک وی (امیر محمود) برند از عهدۀ این جواب چون توان بیرون آمد؟ (تاریخ بیهقی ص 131). پس خدای تعالی فرشته را فرمود تا عهدنامه نوشت، چون ازنوشتن فارغ شدند ندا آمد آن فرشته را تا آن عهدنامه را در دهان گرفت. (قصص الانبیاء ص 20). این سنگ همانجاباشد تا روز قیامت و دیگرباره آن سنگ را فرشته گردانند و آن عهدنامه را باز کنند. (قصص الانبیاء ص 21).
عهدنامۀ وفات زیر پر است
گنجنامۀ بقات در منقار.
خاقانی.
ای جهان داوری که دوران را
عهدنامۀ بقا فرستادی.
خاقانی.
درخواه کردند که میانۀ ایشان کتابی و عهدنامه ای باشد. (تاریخ قم ص 253)، ضمان نامه. زنهارنامه. خط امان: بصلح اجابت کرد بدان شرط که هارون او را عهدنامه ای فرستد. (تاریخ بیهقی ص 423)، قرارداد. موافقت نامه. قبولی نامه: تا آن مدت کبیسه نکرده بودند ومردمان هم بر آن میرفتند تا بروزگار اردشیر پاپکان که او کبیسه کرد و جشن بزرگ داشت و عهدنامه بنوشت و آن روز را نوروز بخواند. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
کابین نامه عقد نامه. توضیح این کلمه نادرست است و صحیح آن} عقد نامجه {است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهد نامه
تصویر عهد نامه
پیمان نامه
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای که درآن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند پیمان نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
((مِ))
ورقه ای که در آن شرایط پیمان را نویسند و امضا و مهر کنند، پیمان نامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعهدنامه
تصویر تعهدنامه
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
ضمانت نامه، عهدنامه، قراردادنامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پروتکل، پیمان نامه، تعهدنامه، قرارداد، قرارنامه، معاهده، مقاوله، مقاوله نامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد