جدول جو
جدول جو

معنی عهدشکنی - جستجوی لغت در جدول جو

عهدشکنی
(عَ شِ کَ)
پیمان شکنی و تخلف از شرطو پیمان. (ناظم الاطباء). نکیثه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
عهدشکنی
خیانت، عهدگسلی، غدر، نقض عهد
متضاد: وفاداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ نِ)
پیمان شکن. (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کننده عهد. ناکث. زنهارخوار:
خدای داند بهتر که چیست در دل من
ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن.
فرخی.
چون عهدۀ عهد بازجویند
جز عهدشکن تو را چه گویند.
نظامی.
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخم کار است.
نظامی.
دست وفادر کمر عهد کن
تا نشوی عهدشکن جهد کن.
نظامی.
اگر آن عهدشکن بر سر میثاق آید
جان رفته ست که با قالب مشتاق آید.
سعدی.
زهی زمانۀ ناپایدار عهدشکن
چه دوستیست که با دوستان نمی پائی.
سعدی.
چون ز نسیم میشود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمی کند.
حافظ.
مرا تو عهدشکن خوانده ای و میترسم
که با تو روز قیامت همین خطاب رود.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عهد شکن
تصویر عهد شکن
رفتک پتمان پیمان شکن
فرهنگ لغت هوشیار
پیمان شکن، خائن، عهدگسل، ناقض عهد، ناکث
متضاد: وفادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکست، شکسته
فرهنگ گویش مازندرانی