جدول جو
جدول جو

معنی عنوز - جستجوی لغت در جدول جو

عنوز
(عُ)
جمع واژۀ عنز. رجوع به عنز شود
لغت نامه دهخدا
عنوز
(عَ)
دچارشده به داهیه و سختی. (از اقرب الموارد). عنیز. رجوع به عنیز شود
لغت نامه دهخدا
عنوز
جمع عنز، بنگیرید به عنز
تصویری از عنوز
تصویر عنوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنوز
تصویر کنوز
کنز ها، گنج ها، جمع واژۀ کنز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک، شکاف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزه کار، ستیزنده، برگردنده از راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجوز
تصویر عجوز
پیر شدن، کهن سال شدن زن، ناتوان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجوز
تصویر عجوز
پیرزن، زن کهن سال، گنده پیر، پیرزال، پیرمرد
فرهنگ فارسی عمید
(عُنْ نَ)
نام یک وادی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَنْ نا)
امیر قرمیسین (کرمانشاه) و طارم در زمان شمس الدوله. و نام او در شرح حال شیخ الرئیس ابوعلی سینا آمده است. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 419 و تتمۀ صوان الحکمه ص 48 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چاک و شکاف باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). تنوزه. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به تنوزه شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
فقیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
یکی از بخش های سه گانه شهرستان مرند است که در شمال شهرستان مزبور واقع است و از دو دهستان، حومه با 6903 تن سکنه و هرزنداب با 11116 تن سکنه تشکیل یافته. راه آهن و شوسۀ تبریز به جلفا از این بخش می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به مادۀ بعد شود
مرکز بخش و دهستان حومه بخش زنوز است که 359 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
جمع واژۀ عنز. رجوع به عنز شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عناق. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عناق شود.
- امثال:
العنوق بعد العنوق، مثلی است که در تنگ حالی بعد فراخ حالی آرند. رجوع به عناق شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
به تمام معانی مصدر عن ّ است. رجوع به عن ّ شود
لغت نامه دهخدا
(خَ وَ)
به تمام معانی مصدر عنک است. رجوع به عنک شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بو گرفتن گوشت. متعفن شدن. خنز. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
برگردنده از راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). برگشته از قصد و هدف، و آن فعول بمعنای فاعل است. (از اقرب الموارد). ستیهنده. (دهار). ستیزنده و گمراه. (غیاث اللغات) : روزگار عنود و دهر کنود به مساوفت و محاسدت به رگ گردن بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 449).
چون تو چشم دل نداری ای عنود
که نمی دانی تو هیزم را ز عود.
مولوی.
گفت امّید من از تو این نبود
که دهی دختر به بیگانه عنود.
مولوی.
فرصت آن پشّه راندن هم نبود
از نهیب حملۀ گرگ عنود.
مولوی.
، ابر بسیارباران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ابربسیارباران که بازنمی ایستد. (از اقرب الموارد) ، تیر که فایز برآید بر جهت سایر تیرها. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تیری که در جهتی غیر از جهت سایر تیرها، فایز خارج شود. (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ بگوشه چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر بگوشه ای چرنده و تنهاچرنده. (ناظم الاطباء). ج، عند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
برگردیدن از راه و میل کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عدول کردن و برگشتن از راه. (از اقرب الموارد) ، روان گردیدن خون چندانکه خشک نگردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جاری شدن خون از رگ و التیام نیافتن رگ. (از اقرب الموارد) ، تنها چریدن ناقه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در گوشه ای تنها چریدن ماده شتر. (از ناظم الاطباء) ، دیده و دانسته بازگردیدن از حق، و برخلاف حق کاری کردن، و رد کردن حق را و به باطل ستهیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مخالفت با حق و آن را دانسته رد کردن. (از اقرب الموارد) : والی آن بقعه در کفر و کنود غالی است و به نخوت طغیان و عنود متعالی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 354)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
پشتۀ دشوارگذار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تپه ای که صعود بر آن دشوار باشد. (از اقرب الموارد). عنتوت. رجوع به عنتوت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سختی کشیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَنْ نو)
کفتار، صف اخیر در جنگ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هنوز
تصویر هنوز
تاکنون، تا حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنوز
تصویر کنوز
جمع کنز: گنجها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنود
تصویر عنود
ستیزنده و گمراه، برگردانده از راه، برگشته از قصد و هدف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوس
تصویر عنوس
جمع عانس، دختران ترشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنوق
تصویر عنوق
جمع عناق، بزغالگان ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوز
تصویر عجوز
پیره زن، زن گنده پیر و کلانسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
چاک و شکاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنوز
تصویر خنوز
بویناکی گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنوز
تصویر هنوز
((هَ))
تا این زمان، تا این هنگام، تاکنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنوز
تصویر کنوز
((کُ))
جمع کنز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوز
تصویر تنوز
((تَ نُ))
شکاف، چاک، تنوزه هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنود
تصویر عنود
((عُ))
ستیزه کار، سرکش
فرهنگ فارسی معین