عمرو بن محمد عنقزی، مکنی به ابوسعید. از موالی قریش. وی محدث و اهل کوفه بود و به فروختن عنقز یا کاشتن آن اشتغال داشت لذا بدین نام شهرت یافت. او را احادیثی است که از اسرائیل و ثوری روایت کرده است. عنقزی بسال 199 ه. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به ابوسعید العنقزی شود
عمرو بن محمد عنقزی، مکنی به ابوسعید. از موالی قریش. وی محدث و اهل کوفه بود و به فروختن عنقز یا کاشتن آن اشتغال داشت لذا بدین نام شهرت یافت. او را احادیثی است که از اسرائیل و ثوری روایت کرده است. عنقزی بسال 199 هَ. ق. درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب). و رجوع به ابوسعید العنقزی شود
رایت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود، زهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود
رایت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، بلا و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود، زهر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به عنقز شود
دوائی است که آن را بفارسی مرزنگوش خوانند. (برهان قاطع). مرزنگوش، که نوعی از ریحان است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرزنجوش است در لغت اهل نجد، اما اهل یمن آن را سفسف گویند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به آذان الفار شود، نرۀ خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قضیب حمار، سم و زهر. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود، داهیه و بلا. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود. - ابوعنقز، مردی است که یکی از قاضیان بجهت کنیۀ وی، شهادت او را رد کرد. و برخی او را ابوالعنقر، به راء مهمله گفته اند. (از اقرب الموارد). - ذات العنقز، گویند ناحیه ای است در دیار بکر بن وائل. (از معجم البلدان)
دوائی است که آن را بفارسی مرزنگوش خوانند. (برهان قاطع). مرزنگوش، که نوعی از ریحان است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مرزنجوش است در لغت اهل نجد، اما اهل یمن آن را سَفسَف گویند. (از اقرب الموارد). و نیز رجوع به آذان الفار شود، نرۀ خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قضیب حمار، سم و زهر. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود، داهیه و بلا. (از اقرب الموارد). رجوع به عنقزه شود. - ابوعنقز، مردی است که یکی از قاضیان بجهت کنیۀ وی، شهادت او را رد کرد. و برخی او را ابوالعنقر، به راء مهمله گفته اند. (از اقرب الموارد). - ذات العنقز، گویند ناحیه ای است در دیار بکر بن وائل. (از معجم البلدان)
منسوب به عنزه بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان که حیی است از ربیعه. (از اللباب فی تهذیب الانساب). - لاأفعل کذا حتی یؤوب العنزی، فلان کار را انجام نمیدهم تا عنزی بازگردد، یعنی آن کار را هرگز انجام نمیدهم. و عنزی مردی بود از بنی عنزه که برای چیدن قرظ (برگ درخت سلم) رفت و بازنگشت. (از اقرب الموارد). رجوع به قارظ عنزی و قارظان شود
منسوب به عنزه بن اسد بن ربیعه بن نزار بن معدبن عدنان که حیی است از ربیعه. (از اللباب فی تهذیب الانساب). - لاأفعل کذا حتی یؤوب العنزی، فلان کار را انجام نمیدهم تا عنزی بازگردد، یعنی آن کار را هرگز انجام نمیدهم. و عنزی مردی بود از بنی عنزه که برای چیدن قرظ (برگ درخت سلم) رفت و بازنگشت. (از اقرب الموارد). رجوع به قارظ عنزی و قارظان شود