جدول جو
جدول جو

معنی عنفلول - جستجوی لغت در جدول جو

عنفلول
(عَ فَ)
درختی است که سلع نیز نامند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(چَ)
نوعی نشستن هنگام خسته شدن. یا بسبب نبودن فرصت دستها را روی زانو میگذارند و می نشینند و بهمان شکل بلند میشوند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رخنه شدن و شکسته گردیدن و هزیمت یافتن لشکر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکسته شدن. (تاج المصادر بیهقی). تثلم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ماآنو (سافلول) پنجمین تن از سلسلۀ پادشاهان خسرون بود و این سلسله در قرن پیش از میلاد در ارمنستان حکومت میکرد و زیر دست اشکانیان بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2631 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
زن درازقامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نوعی از گنجشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
ریش پهن بزرگ. (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری). ریش دراز. (فرهنگ رشیدی) : رجل کنفلیل اللحیه، مرد سطبر و انبوه ریش. لحیه کنفلیله، ریش انبوه سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
شهری است به صعید مصر. (منتهی الارب). شهری به صعید در جانب مغرب نیل و از کرانۀ آن دورافتاده. (از معجم البلدان). نام شهری به ساحل غربی نیل در مصروسطی از اعمال اسیوط دارای بیست هزار سکنه. (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جانورکی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
گول و کم خرد. (منتهی الارب). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
پی گردن اسب که بر آن یال روید. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سیف مفلول، شمشیر با رخنه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رخنه دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از محیط المحیط).
- مفلول شدن، رخنه پیدا کردن. کند شدن. از اثر افتادن: چون غز شوکت فارس دید و انضمام وزیر و خواجگان و حشم کرمان با ایشان، حد معرت او مفلول شد و دست کفایت از او مغلول. (المضاف الی بدایع الازمان ص 14)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُوو)
اول و خوبی هر چیزی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنفوان. رجوع به عنفوان شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فل ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فلول
تصویر فلول
جمع فل، رخنه های شمشیر شکستگی های شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار