جدول جو
جدول جو

معنی عنفطه - جستجوی لغت در جدول جو

عنفطه
(عُفُ طَ)
مؤنث عنفط. (منتهی الارب) (از آنندراج). رجوع به عنفط شود، مابین دو شارب تا بینی. (از اقرب الموارد). رجوع به عنفط شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(فِ طَ)
میش ماده، و منه ما له عافطه و لانافطه، یعنی نه او را میش ماده و نه بز ماده است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهستان خالصۀ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، در 26هزارگزی شمال غربی کرمانشاه، در دشت سردسیری واقع است و 148 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه قره سوتأمین می شود. محصولش غلات و حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ طَ)
سخت خشمناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). که زود خشمگین گردد. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آنکه گونۀ وی از خشم سرخ می گردد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
اسم المره است از مصدر عفط. یک مرتبه عفط در همه معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به عفط شود، نثیر و آب بینی میش. (از اقرب الموارد). عفط. رجوع به عفط شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ فَ)
آنکه او را آب زند، پس بگرداند آسیا را. (منتهی الارب) (آنندراج). هر آنچه آب بر آن خورد و بگرداند آسیا را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه مابین دو خطکشت است. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه مابین دو خطکشت واقع باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ فَ / عُ نُ فَ)
ائتناف و ابتدا. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). گویند: کان ذلک منا عنفه.
لغت نامه دهخدا
اسم عربی مرزنجوش است. (مخزن الادویه). رجوع به مرزنجوش شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نَفْ فِطَ)
تأنیث منفط. ج، منفطات: ادویۀ منفطه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ خَ لَ)
مخلوط کردن و آمیختن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عُ فُ طَ)
یکی عرفط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عرفط شود
لغت نامه دهخدا
(عُمْ بُ طَ)
کوتاه گوشت ناک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنبط. رجوع به عنبط شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
خشمگین گردیدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ شَ طَ)
زن درازبالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
دراز و انبوه گشتن ریش. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ فِ صَ)
زن بسیارگوی و پرحرف. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بدبوی. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ / نِ طَ / نَ فِ طَ)
آبلۀ دست. (مهذب الاسماء). آبله. (غیاث اللغات) (بحر الجواهر) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیچک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جدری. بثره. (اقرب الموارد) (از متن اللغه). آبله و شوخی که در دست ازکار کردن پدید. (ناظم الاطباء). رجوع به نفط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنفه
تصویر عنفه
دولاب (توربین آبی)، کرت کرد (بازه میان گیاهان کشت شده)
فرهنگ لغت هوشیار