دیباجۀ کتاب، سرآغاز کتاب یا نامه، سر نامه، آنچه در ابتدای نامه یا پشت پاکت می نویسند، لقب، نامی که از اهمیت یا مقام شخصی حکایت می کند، هر آنچه موجب معرفی و شناختن چیزی می شود مثلاً عنوان مراسم
دیباجۀ کتاب، سرآغاز کتاب یا نامه، سرِ نامه، آنچه در ابتدای نامه یا پشت پاکت می نویسند، لقب، نامی که از اهمیت یا مقام شخصی حکایت می کند، هر آنچه موجب معرفی و شناختن چیزی می شود مثلاً عنوان مراسم
اول هر چیزی و خوبی و حسن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عنفوان شباب، جوانی و یا ابتدای خوبی و بهجت آن. (از اقرب الموارد). اول هر چیز و آغاز جوانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). لغت عنفوان، وزن فنعلان است از مادۀ ’عفو’ بمعنی خالص و برگزیده و یا وزن فعلوان است از مادۀ ’عنف’ بمعنی عدم رفق و مدارا، زیرا ابتدای جوانی دارای حالتی غیر رفق آمیز است. و یا مبدل از مادۀ ’أنف’است، چنانکه گویند: ’اعتنفت الشی ٔ’ بمعنی ’اًئتنفت الشی ٔ’، یعنی از آن چیز استقبال کردم. (از اقرب الموارد) : هم یخرجون عنفواناً، أی اولاً فأولاً، یعنی آنان یکی پس از دیگری خارج میشوند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنفو. رجوع به عنفو شود: بسبب مآثر ملکانه که در عنفوان شباب و مطلع عمر از جهت کسب ممالک موروث بجای آورده است... (کلیله و دمنه). عنفوان شباب که ذهن و خاطر درغایت حدت و صفا و قریحت و فطنت در کمال نشو و نما باشد. (سندبادنامه ص 62). در طراوت جوانی و عنفوان شباب بود و تجربت نایافته و نیک و بد نادیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153). در نفرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). اتفاقاً در آن میان جوانی بود که میوۀ عنفوان شبابش نورسیده. (گلستان سعدی). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی... ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی. (گلستان سعدی). در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی. (گلستان سعدی). با عنفوان جوانی و حداثت سن، نقابت سادات علویه به شهر قم و نواحی قم بدو مفوض بوده است. (تاریخ قم ص 220)
اول هر چیزی و خوبی و حسن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، عنفوان شباب، جوانی و یا ابتدای خوبی و بهجت آن. (از اقرب الموارد). اول هر چیز و آغاز جوانی. (غیاث اللغات) (آنندراج). لغت عنفوان، وزن فنعلان است از مادۀ ’عفو’ بمعنی خالص و برگزیده و یا وزن فعلوان است از مادۀ ’عنف’ بمعنی عدم رفق و مدارا، زیرا ابتدای جوانی دارای حالتی غیر رفق آمیز است. و یا مبدل از مادۀ ’أنف’است، چنانکه گویند: ’اعتنفت الشی ٔ’ بمعنی ’اًئتنفت الشی ٔ’، یعنی از آن چیز استقبال کردم. (از اقرب الموارد) : هم یخرجون عنفواناً، أی اولاً فأولاً، یعنی آنان یکی پس از دیگری خارج میشوند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عنفو. رجوع به عنفو شود: بسبب مآثر ملکانه که در عنفوان شباب و مطلع عمر از جهت کسب ممالک موروث بجای آورده است... (کلیله و دمنه). عنفوان شباب که ذهن و خاطر درغایت حدت و صفا و قریحت و فطنت در کمال نشو و نما باشد. (سندبادنامه ص 62). در طراوت جوانی و عنفوان شباب بود و تجربت نایافته و نیک و بد نادیده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 153). در نفرت جوانی و حسرت امانی و عنفوان زندگانی فروشد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 361). اتفاقاً در آن میان جوانی بود که میوۀ عنفوان شبابش نورسیده. (گلستان سعدی). چندانکه مرا شیخ... ابوالفرج بن جوزی... ترک سماع فرمودی و به خلوت و عزلت اشارت کردی عنفوان شبابم غالب آمدی. (گلستان سعدی). در عنفوان جوانی چنانکه افتد و دانی. (گلستان سعدی). با عنفوان جوانی و حداثت سن، نقابت سادات علویه به شهر قم و نواحی قم بدو مفوض بوده است. (تاریخ قم ص 220)