دوقلو، دو بچه که در یک موقع از یک شکم زاییده شوند، توأم، دوبلغانه، توأمان، هم شکم، همزاد برای مثال دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا / مادر بخت یگانه زای صفاهان (خاقانی - ۳۵۳ حاشیه) به صورت توامان برای مثال قصه چه کنم که در ره عشق / با محنت و غم جنابه زادیم (سنائی۲ - ۴۵۲)
دُوقُلو، دو بچه که در یک موقع از یک شکم زاییده شوند، توأم، دوبلغانه، توأمان، هَم شِکَم، هَمزاد برای مِثال دولت و ملت جنابه زاد چو جوزا / مادر بخت یگانه زای صفاهان (خاقانی - ۳۵۳ حاشیه) به صورت توامان برای مِثال قصه چه کنم که در ره عشق / با محنت و غم جنابه زادیم (سنائی۲ - ۴۵۲)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 17هزارگزی شمال باختری سراب دوره و 36هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنۀ آن 180 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان چادربافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان سراب دورۀ بخش چگنی شهرستان خرم آباد که در 17هزارگزی شمال باختری سراب دوره و 36هزارگزی شمال اتومبیل رو خرم آباد به کوهدشت واقع شده است. هوای آن معتدل مالاریایی و سکنۀ آن 180 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان چادربافی و راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ سادات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
مالۀ گچ مالی. (ناظم الاطباء). مالۀ بناها. انداوه. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب) : بامچه اندودن کس را بدوغ خواست ز من عاریت اندابه کیر. سوزنی (از فرهنگ شعوری) ، قیاس کردن. حدس زدن. (از ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین). مقدار و حد چیزی سنجیدن: یکی کار پیش آمد اکنون شگفت که از دانش اندازه نتوان گرفت. فردوسی. عجب ماند و نیست جای شگفت کزان برتر اندازه نتوان گرفت. فردوسی. بتوران نماندبر و بوم رست ز تخت من اندازه گیرد نخست. فردوسی. همی گفت هر کس که اینت شگفت کزین هرگز اندازه نتوان گرفت. فردوسی. اندازه میگیرد اشیاء را بدانایی و تدبیر. (تاریخ بیهقی). گر از نعلش هلال اندازه گیرد فلک را حلقه در دروازه گیرد. نظامی. چون اندازه زچشم خویش گیرد بر آهویی صد آهو پیش گیرد. نظامی. ، بمجاز، تعبیر کردن: دلم دوش دیده ست خوابی شگفت ندانم چه اندازه باید گرفت. شمسی (یوسف و زلیخا). ، شمردن. حساب کردن. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، عبرت گرفتن. پند گرفتن. تجربه گرفتن. (از یادداشت مؤلف) : نخستین ز اغریرث اندازه گیر که بر دست او کشته شد خیرخیر برادر ز یک کالبد بود و پشت چنان پرخرد بی گنه را بکشت. فردوسی. دگر منزل اکنون چه بینم شگفت کزین جادو اندازه باید گرفت. فردوسی. ز پرویزت اندازه باید گرفت چو دفتر بخوانی بمانی شگفت. فردوسی. جهان پرشگفت است چون بنگری ندارد کسی آلت داوری که جانت شگفت است و تن هم شگفت نخست از خود اندازه باید گرفت. فردوسی. بکشتند هرکس که بد نامدار همی تاخت با ویژگان شهریار (اردشیر) خروش آمد از پس که از بخت گرم که رخشنده بادا سر تخت گرم همی هرکسی گفت اینت شگفت کزین هرکس اندازه باید گرفت. فردوسی. تو از کار کیخسرو اندازه گیر کهن گشته کار جهان تازه گیر. فردوسی. ز هر سالخوردی و هر تازه ای بگیرم بقدر وی اندازه ای. فغانی (از آنندراج). - اندازه اندرگرفتن، اندازه گرفتن: ازومانده بد شاه توران شگفت وزان کار اندازه اندرگرفت. فردوسی. - اندازه برگرفتن،سبر. (تاج المصادر بیهقی). اندازه گرفتن: ز پیکارش اندازه ها برگرفت غمین گشت و زو ماند اندر شگفت. فردوسی. بدو ماند کاوس کی در شگفت ز کردارش اندازه ها برگرفت. فردوسی. و رجوع به اندازه شود
مالۀ گچ مالی. (ناظم الاطباء). مالۀ بناها. انداوه. (از شعوری ج 1 ورق 129 ب) : بامچه اندودن کس را بدوغ خواست ز من عاریت اندابه کیر. سوزنی (از فرهنگ شعوری) ، قیاس کردن. حدس زدن. (از ناظم الاطباء). (فرهنگ فارسی معین). مقدار و حد چیزی سنجیدن: یکی کار پیش آمد اکنون شگفت که از دانش اندازه نتوان گرفت. فردوسی. عجب ماند و نیست جای شگفت کزان برتر اندازه نتوان گرفت. فردوسی. بتوران نماندبر و بوم رست ز تخت من اندازه گیرد نخست. فردوسی. همی گفت هر کس که اینت شگفت کزین هرگز اندازه نتوان گرفت. فردوسی. اندازه میگیرد اشیاء را بدانایی و تدبیر. (تاریخ بیهقی). گر از نعلش هلال اندازه گیرد فلک را حلقه در دروازه گیرد. نظامی. چون اندازه زچشم خویش گیرد بر آهویی صد آهو پیش گیرد. نظامی. ، بمجاز، تعبیر کردن: دلم دوش دیده ست خوابی شگفت ندانم چه اندازه باید گرفت. شمسی (یوسف و زلیخا). ، شمردن. حساب کردن. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، عبرت گرفتن. پند گرفتن. تجربه گرفتن. (از یادداشت مؤلف) : نخستین ز اغریرث اندازه گیر که بر دست او کشته شد خیرخیر برادر ز یک کالبد بود و پشت چنان پرخرد بی گنه را بکشت. فردوسی. دگر منزل اکنون چه بینم شگفت کزین جادو اندازه باید گرفت. فردوسی. ز پرویزت اندازه باید گرفت چو دفتر بخوانی بمانی شگفت. فردوسی. جهان پرشگفت است چون بنگری ندارد کسی آلت داوری که جانت شگفت است و تن هم شگفت نخست از خود اندازه باید گرفت. فردوسی. بکشتند هرکس که بد نامدار همی تاخت با ویژگان شهریار (اردشیر) خروش آمد از پس که از بخت گرم که رخشنده بادا سر تخت گرم همی هرکسی گفت اینت شگفت کزین هرکس اندازه باید گرفت. فردوسی. تو از کار کیخسرو اندازه گیر کهن گشته کار جهان تازه گیر. فردوسی. ز هر سالخوردی و هر تازه ای بگیرم بقدر وی اندازه ای. فغانی (از آنندراج). - اندازه اندرگرفتن، اندازه گرفتن: ازومانده بد شاه توران شگفت وزان کار اندازه اندرگرفت. فردوسی. - اندازه برگرفتن،سبر. (تاج المصادر بیهقی). اندازه گرفتن: ز پیکارش اندازه ها برگرفت غمین گشت و زو ماند اندر شگفت. فردوسی. بدو ماند کاوس کی در شگفت ز کردارش اندازه ها برگرفت. فردوسی. و رجوع به اندازه شود
جایگاهی است در سه میلی حسینیه از راه مکه. در اینجا برکه ای است ازآن ام جعفر که در سه میل پس از قباب، در مقابل سمیراء و پس از توز واقع شده. آب آن شور و غلیظ است. و گویند که عنابه، کوه کوچک یا صخرۀ بزرگی (قاره) است در پایین ’رویثه’ بین مکه و مدینه. (از معجم البلدان)
جایگاهی است در سه میلی حسینیه از راه مکه. در اینجا برکه ای است ازآن ِ ام جعفر که در سه میل پس از قباب، در مقابل سمیراء و پس از توز واقع شده. آب آن شور و غلیظ است. و گویند که عنابه، کوه کوچک یا صخرۀ بزرگی (قاره) است در پایین ’رُوَیثه’ بین مکه و مدینه. (از معجم البلدان)
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام
آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام