جدول جو
جدول جو

معنی عنصلاء - جستجوی لغت در جدول جو

عنصلاء
(عُ صُ)
جایگاهی است در شعر منذر بن درهم کلبی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عنصلاء
(عُ صَ / صُ)
پیاز دشتی. رجوع به پیاز موش، اسقال و عنصل شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ قِ)
نوعی خرمای شامی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کنده شدن زمین. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مغاکی کنده شدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
جمع واژۀ عمیل. (از المنجد). رجوع به عمیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ نصی. (ناظم الاطباء). جج نصیه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ نصیه. (از اقرب الموارد). و رجوع به نصی و نصیه شود
لغت نامه دهخدا
(اِسْ سا قُ)
بسیار نصی گردیدن زمین. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار شدن نصی (گیاه) زمین. (از اقرب الموارد). بسیارگندمه شدن زمین. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(حِ)
مرد ناتوان و ضعیف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صلا. (منتهی الارب) (المنجد) (قطر المحیط). رجوع به صلا شود
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
اصلاء چیزی، در آتش درآوردن آنرا و نگاه داشتن در آن. (از قطر المحیط) (از المنجد). در آتش آوردن. (ترجمان علامۀ جرجانی ص 13) (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی). به آتش درآوردن و ملازم و مقیم درآوردن در آتش. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(عِ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
رجوع به کندلی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(عُ صُ نی ی)
سرکه ای است که از پیاز عنصل ساخته میشود. (از معجم البلدان). رجوع به عنصل شود
لغت نامه دهخدا
(عُ صَ لَ)
تثنیۀ عنصل است و آن را بفتح صاد خوانده اند. رجوع به عنصل شود.
- أخذ فی طریق العنصلین، به کسی گویند که راه گم کند و گمراه شود. و سبب بکار رفتن این اصطلاح آن است که فرزدق در یکی از اشعار خود از شخصی یاد میکند که در این راه گم شده است، و عامۀ مردم گمان کردند که هر کس راهی را گم کند میتوان درباره او چنین گفت. و حال آنکه طریق عنصلین راهی است مستقیم. (از معجم البلدان). رجوع به منتهی الارب، اقرب الموارد، ناظم الاطباء و عنصل شود
لغت نامه دهخدا
(عُظُ)
بمعنی عنظاب است. رجوع به عنظاب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
مؤنث عنکبوت. (منتهی الارب). عنکبوت و تننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
شاصلی. گیاهی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شاصلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
جمع واژۀ نصیب. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حظها و بهره ها و نصیبها. (آنندراج) ، در کالبد ریخته گردیدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مطاوعۀ صوغ کند. (از اقرب الموارد). رجوع به صوغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دروده شدن گیاه تر. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد). یقال: انخلی الخلی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
امراءه عصلاء، زن بی گوشت. (منتهی الارب). زن خشک که گوشتی بر او نباشد، مؤنث أعصل، و آن اسبی است که ’عصل’ در او باشد. ج، عصال، عصل. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
روشن گردیدن کار و هویدا شدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). انکشاف. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درگذشتن و سبقت گرفتن در سیر. (از منتهی الارب) (آنندراج). گذشتن در سیر و سبقت نمودن. (ناظم الاطباء). بخوبی گذشتن و پیش افتادن در رفتن یا در دویدن. (از اقرب الموارد). بگذشتن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(عِ نَ)
جمع واژۀ عنبه. (منتهی الارب). رجوع به عنبه شود. لغه فی العنب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
حب الحنکلاء، حبی است که فربهی افزاید و آنرا زنان بکار میداشته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
علف دان مرغ. (مهذب الاسماء). چینه دان مرغان. (منتهی الارب). ج، حواصل. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). رجوع به حوصل و حوصله شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
چیده شدن رطب. (ناظم الاطباء). چیده شدن خرما با چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یقال: انذلی الرطب معه کیف شاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
بالا برآمدن آفتاب یا در وسط آسمان رسیدن یا از ابر بیرون آمدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
اصلاح شدن و درست شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سر پشته، پشته دراز، سختی زمانه، سیمرغ نام نوایی در خنیا مونث اعنق زن دراز گردن، سیمرغ، عقل وهم عقل فعال، آهنگی است از موسیقی قدیم، نام سازی است که گردنی دراز دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصراء
تصویر نصراء
جمع نصیر یاری کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصحاء
تصویر نصحاء
جمع نصیح، پند دهندگان جمع نصیح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصباء
تصویر انصباء
جمع انصبه، جمع نصیب، بهره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصلات
تصویر انصلات
پیشی گرفتن پیش افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انصلاع
تصویر انصلاع
برخاستن آفتاب بلند شدن آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوصاء
تصویر عوصاء
مونث اعوص سخنان دشوار سخنان پیچیده، سختی دشواری، نیاز مندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجلاء
تصویر انجلاء
((اِ جِ))
روشن شدن، آشکار گشتن
فرهنگ فارسی معین