جدول جو
جدول جو

معنی عنزوهه - جستجوی لغت در جدول جو

عنزوهه
(عُ هََ)
کبر. (از اقرب الموارد). رجوع به عنزهوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عنزه
تصویر عنزه
نیزۀ کوتاه، چوبی بلندتر از عصا که در سر آن آهن نوک تیز باشد و به زمین فرو برود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندوهه
تصویر اندوهه
یاد اندوه های گذشته
فرهنگ فارسی عمید
(عِ زَهَْ وْ)
به معانی عنزهانی است. رجوع به عنزهانی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ هََ)
جای خوش آیند و خوشنما. ج، منازه. (ناظم الاطباء). جای نیک وپاک. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به منزهات شود
لغت نامه دهخدا
(غَ غَ ذَ)
نزیه گردیدن جای. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پاک و پاکیزه گردیدن جای از فساد هوا و از مگسان ده. (ناظم الاطباء). نزه شدن جای. (از المنجد). نزاهیه. (منتهی الارب) ، دور ماندن جای از مردم و از آب و علف و آب خیز دریا. (ناظم الاطباء) ، دوری گزیدن از همه ناخوشی ها و ناپسندی ها. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دوری از مکروه. (ازالمنجد). دوری از هر مکروه. (از اقرب الموارد) ، پرهیزکاری و دوری از بدی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاکی از عیب. (آنندراج). عفیف بودن. (از المنجد). دوری از بدی. (اقرب الموارد) ، اکتساب مال است بدون خاری و بی آنکه به دیگری ستم شود. (از تعریفات) (از اقرب الموارد) ، نزد بلغا عبارت است از آنکه شاعر یا نویسنده در هجو و نکوهش دیگران کلمات ناسزا و الفاظ زشت به کار نبرد، چنانکه نقل است از ابی عمرو بن العلاء پرسیدند که: نیکوترین هجا چیست ؟ گفت: آن است که آنچه درنکوهش کسی سروده باشی اگر برای دوشیزۀ پرده نشین بسرائی آن را زشت نشمارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
اندک گشتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نزر. نزور. نزاره. نزره. (از اقرب الموارد). رجوع به نزر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ هََ)
تأنیث نزیه. (منتهی الارب). رجوع به نزیه شود، ارض نزیهه، ارض نزهه. (از اقرب الموارد). رجوع به نزهه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
زمین دورچراگاه و درازراه بسوی گیاه. (منتهی الارب). زمینی که از علف و گیاه دور باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَفَ)
به معنی عزوف است، و تاء آن مبالغه راست نه تأنیث. (از اقرب الموارد). رجوع به عزوف شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
جشن در باغستانها معمول دهقانها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ مَ)
ضیافت و مهمانی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ فَ)
دیباچۀ کتاب نوشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). عنوان نوشتن برای کتاب و نامه. (از اقرب الموارد). رجوع به عنوان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثُ وَ / عُ ثُ وَ)
گیاه خلی ̍ یا نصی خشک، خصوصاً چون کهنه گردد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عناثی. (اقرب الموارد). عنثه. رجوع به عنثه شود
لغت نامه دهخدا
(عُ ثُ وَ)
سوی زنخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ ثَ)
تاب خوردن در هوای آزاد، تاب دادن. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عَ / عِ صُ وَ)
گیاه اندک جای جای برآمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). گیاه و یا هر چیز اندک و پراکنده. (از اقرب الموارد) ، موی پراکنده، و اندک و پراکنده از هر چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد عناصی است و آن موی پراکنده باشد. (از اقرب الموارد) ، پاره ای از شتران و گوسپندان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مال اندک مانده، یا بقیۀ مال از نصف تا ثلث. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). باقی مال از نصف تا ثلث. (از اقرب الموارد) ، باقی از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عناصی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عنصاه. عنصیه. عناصی. رجوع به عنصاه، عنصیه و عناصی شود
لغت نامه دهخدا
(عُ قَ)
تاب و تختۀ تاب. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ناقه منزوره، ماده شتری که پستانش ورم کرده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ/ هَِ)
یاد از غمهای گذشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ بَ)
مؤنث عنظوب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به عنظوب و عنظاب شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نی یَ)
فرقه ای از فرق میان عیسی و محمد علیهم االسلام. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(عُ رَ)
غلاف شیشه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). غلاف بطری. (از اقرب الموارد) ، لقب مردی که چون به وی می گفتند ’عنجر یا عنجوره!’ خشمناک می گشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَمْوْ)
سرگشته گردیدن و دودله شدن. (از منتهی الارب). دودل شدن در گمراهی و سرگردان شدن در منازعه یا درانتخاب طریقی. (از اقرب الموارد). گویند که آن مانند عمی و نابینائی است با این فرق که عمی مطلق نابینائی است چه در بصر و چه در بصیرت، اما عموهه اختصاص به بصیرت و بینائی معنوی دارد. (از اقرب الموارد از زمخشری). چنانکه خداوند میفرماید: فی طغیانهم یعمهون. (قرآن 15/2) ، (110/6) ، (186/7) ، (11/10) ، 75/23). (از منتهی الارب). عمه. عموهیه. عمهان. عموه، بی نشان گردیدن زمین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
واحد عکازیل، پنجۀ شیر. (از اقرب الموارد). رجوع به عکازیل شود
لغت نامه دهخدا
(خُ زُ وَ)
تکبر. نخوت. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ زَ)
نوعی از نیزه چه است میان نیزه و عصا که در بن آهن دارد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شبیه است به عکازه، درازتر از عصا و کوتاهتر از نیزه و آهنی در انتهای آن باشد: جاء یتوکاء علی عنزه، یعنی آمد در حالی که بر عنزه ای تکیه می داد. (ازاقرب الموارد) ، جانورکی که دبر شتر راگیرد، و یا جانوری است مانند راسو که در فرج ماده شتر خفته درآید و در آن پنهان گردد و ماده شتر در حال بمیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عنز، عنزات. (اقرب الموارد) ، دم تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) : عنزه الفاس، حد و تیزی تیشه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عزوبه
تصویر عزوبه
بی زنی بی شویی پیوارگی بی جفتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنونه
تصویر عنونه
سر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عموهه
تصویر عموهه
سر گشتگی دو دلی هاژی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده فرود باژ ظاهرابمعنی پولی است که عمال و سرهنگان حکومت ازاهل دیه میگرفتندبعنوان خرج خوراک بوقت فرودآمدن دردیه: فلان ظالم چندین دستارچه ونزوله وشراب بهالله بستد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزاهه
تصویر نزاهه
نزاهت در فارسی پرهیزگاری، دور شدن از بدی، بی آکی، پاک سخنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزوه
تصویر عزوه
بستگی پیوند خویشی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
نزهت در فارسی پاکیزگی نیکویی، خرمی دلگشایی، پاکیزه خویی پاکدامنی، نامی برای زنان آلتی موسیقی که آنرا صفی الدین عبدالمومن اختراع کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوهه
تصویر انبوهه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره